در دل سخنرانیهای هبتالله آخندزاده، از زبان صریح گرفته تا لحن دعاگونه، یک پیام مدام تکرار میشود: ما، و فقط ما، نمایندهی واقعی اسلام هستیم. حاکمیتی که اکنون در افغانستان برقرار شده، در نگاه رهبر طالبان، نه فقط یک حاکمیت، بلکه «تجسم شریعت ناب، ادامهی جهاد پیامبر، و واپسین سنگر امت اسلامی در برابر کفر جهانی» است.
این ایده، ساده به نظر میرسد، اما بار فکری سنگینی دارد: طالبان خود را نه یکی از جریانهای اسلامی، بلکه «تنها صدای معتبر دین» میداند. این همان چیزیست که در علوم سیاسی و دینشناسی معاصر از آن با عنوان «ایدئولوژی انحصار دینی» یاد میشود؛ یعنی تلاش برای مصادرهی کامل مفاهیم دین، اخلاق، شریعت و حتی خدا، توسط یک گروه مشخص.
هبتالله در بخشی از سخنان خود گفت: «این نظام، اسلامی و شرعی است، دموکراسی نیست… ما خلاف شریعت، خلاف دین خدا، یک قدم هم بر نمیداریم.» و خطاب به مردم افزود: «حالا این نظام شماست، این اسلام واقعیست. دنیا شما را نمیفهمد چون اسلام را نمیفهمد.»
در این روایت، همه چیز دوگانه میشود: یا با طالبان هستی و در دایرهی اسلام، یا در بیرون آنی و در اردوگاه «شیطان»، «کفار»، یا «نظامهای شکستخوردهی غربی».
این همان تکصدایی اعتقادیست که خطرناکترین شکل قدرت دینی است: قدرتی که خود را بینیاز از نقد، پرسش، مشارکت، و حتی رای مردم میداند، چون مامور از جانب خداست.
طالبان با چنین نگاهی، نه فقط گروههای سکولار، که حتی سایر مسلمانان، علمای غیرهمسو، و قرائتهای متفاوت از اسلام را هم دشمن یا نادان تلقی میکند. در این نگاه، حتی دیندارانی که اسلام را بهگونهای دیگر میفهمند، چه در مصر، چه در اندونیزیا، چه در ایران، چه در ترکیه، همه دچار «تحریف»اند، چون نسخهی طالبان را نپذیرفتهاند.
این ادعای انحصار دینی، از نظر تاریخی، بیپیشینه نیست. در دوران عباسی، خلافت خود را «ظلالله فیالارض» میدانست. در تاریخ کلیسا، پاپ نمایندهی انحصاری خدا بود. اما در دنیای امروز، جایی که اجماع جهانی بر تکثر دینی، آزادی عقیده، و مشارکت سیاسی استوار است، چنین ادعایی نه تنها غیرعملی، بلکه زمینهساز خشونت، طرد و حذف دیگران است.
از نظر فکری، طالبان بر نوعی تفسیر سلفی ـ دیوبندی ـ جهادی تکیه دارد که مفاهیم ایمان، طاعت و سیاست را بهصورت یکدست و غیرقابل تفکیک ارائه میکند. در این ساختار، «نظام اسلامی» یک قالب از پیشساختهاست که نمیتوان آن را بازنگری، اصلاح یا حتی بحث کرد. چون این نظام، تجسم دین است، نه موضوع نقد.
پیامد چنین نگاهی، حذف کامل اجتهاد معاصر، عقلانیت دینی، و حتی تجربههای موفق جوامع مسلمان دیگر است. طالبان نمیپذیرد که ممکن است کسی شریعت را بشناسد، اما نظام طالبان را نپذیرد. یا کسی دیندار باشد اما با فقر و تبعیض و بستهبودن مکتب دختران مخالفت کند.
از اینرو، طالبان حتی از علما نیز فقط اطاعت میخواهد، نه اجتهاد. هبتالله در همین سخنرانی میگوید: «علما باید اختلاف نکنند، یکی خلاف دیگری نگوید… از فریب کافران دوری کنند.» در واقع، نقش علما در این ساختار، تقویتگر قدرت است، نه ناظر بر آن.
در مجموع، طالبان با ایدئولوژی انحصار دینی، خود را از هر نوع پاسخگویی سیاسی، گفتوگو با جامعهی جهانی، یا حتی مذاکره با جامعهی دینی افغانستان بینیاز میبیند. و این دقیقاً همان چیزیست که موجب انزوای فکری و سیاسیاش در جهان اسلام و خارج از آن شده.
اسلام هیچگاه یک قرائت نداشته است. اسلام فقه حنفی و مالکی، تصوف و فلسفه، شریعت و اخلاق، جهاد و دعوت، اجتهاد و عقلانیت است. قرائت طالبانی، با بستن درِ اجتهاد، در عمل خود را به نسخهای پیشامدرن و بسته از دین فرو کاسته است.
و شاید مهمترین پرسش این باشد: «اگر تنها یک گروه شایستهی دین باشد، پس جای مردم، عقل، تجربه و گفتوگو در کجاست؟»
مطالب منتشرشده در بخش «نگاه شما» بازتاب دیدگاههای نویسندگان است و الزاماً بیانگر موضع رسمی دیار نیست.