اگرچه ما فرهنگ نقادی و «برداشتنِ سوزن بهجان خویش» را نداریم و کمترین اشارهای به بُتهای قومی و دینی و زبانی، ما را آتشفشانی از خشم و غضب میکند؛ بایستهی ذکر میدانم که آنچه خواهید خواند، نقد در معنای گشایش افقهای تازه و رفع علل و زوائد گروههایی است که عزمِ رهاندن ما – یعنی مردم – را از تاریکی رژیم طالبان دارند، از جمله «جبههی مقاومت ملی». نقد و مخالفت با این جبهه، هرگز و بههیچ معنایی پذیرش یا ستایش جنایتگرانِ زبدهی بیسوادِ نشسته در کاخهای کیایی کابل نخواهد بود.
۱.
نوار تصویری معروفی از احمدشاه مسعود، فرمانده نامدار و چریک بزرگ آزادی و مقاومت وجود دارد که او در آن راجع به سرنوشت «افغانستانِ پس از طالبان» و ضرورت «ملی بودن جبهه» و حضور همگان از اهل تشیع تا پشتونها سخن میگوید. مسعود – با همهی آنچه در مخالفت با او میگویند – حرف و موضعی واحد و محکم داشت و آن اینکه برای «افغانستان» میجنگد و طرح سیاسی او طرحی برای «زون شمال» و «درههای هندوکش» و امثالهم نیست. عبدالله خنجانی، یکی از اعضای ارشد «جبههی مقاومت ملی» اما در گفتوگوی پسین خویش با زبانی «گلایهگر» انتظاری را که از «جبههی مقاومت ملی» وجود دارد «پُرتوقعی» میانگارد. بهگمان من افول و فروشدْ نمیتواند تصویری آشکارتر از این داشته باشد.
۲.
خنجانی در این گفتوگو بهصورت طنز تاریک و تلخی ناچار به خطکشی میان «خانوادهی مسعود» و نهاد جبههی مقاومت شده و میگوید که هیچ یک از اعضای این خانواده – البته طبعاً بهجز وارث مستقیم تاج و تخت آن شهید و شهریار بزرگ – نمایندهی رسمی جبههی مقاومت ملی نیست. اما پرسش مهمتر این است که چه میشود که کار و مبارزهی سیاسی در سطح کلان ملی، تبدیل بهامری «خانوادگی» میشود؟ کارنامهی جبههی مقاومت چگونه است که باعث میشود رئیس کمیتهی سیاسی آن مجبور باشد بگوید «این کاروبار خانوادگی نیست!». پاسخ در «هویت تاریخیِ» عناصر برسازندهی این جبهه مستتر است.
۳.
خنجانی تلاش صادقانهی خود را کرد که به شنونده و نگرنده گوشزد کند و بفهماند که جبههی مقاومت «دموکراتیک» و «مترقی» و «مدرن» است؛ اما همچون رهبر کنونی این جبهه، و همچون پدرِ رهبر کنونی این جبهه، نتوانست و نمیتواند که نافِ این حرکت را یکبار برای همیشه از «اخوانیگری» ببُرد. چرا؟ هم از آنجهت که «مسعودِ نخست» نمیتوانست؛ و هم اینکه، این جبهه حتا در خودِ پنجشیر با شعارها و ادبیات اخوانیست که موفق بهجذب میشود و نه شعارهای دموکراتیک و مترقی. هویت و ریشهی تاریخی «جبههی مقاومت ملی» – که از قضا با ریشهی تاریخی طالبان دقیقاً یکیست – چون نفرینی بازپسآینده، تا روز تسویهی حساب با میراث، از این جبهه نخواهد رفت.
۴.
مقام ارشد «جبههی مقاومت» با لحنی «طلبکار» در مورد ناکامیهای این جبهه سخن میگوید. تو گویی او از مردم شاکیست که چرا زندگیهای خویش و خانوار خویش را با پیوستن به جبههای که رهبر آن جوانیست که تاکنون یک «ولسوالی» را هم آزاد نتوانسته است، قمار نمیزنند. او ریشهی مشکلات را در انفعال مردم میبیند و نه در نقصانهای ذاتی و رفعناشدهی «جبههی مقاومت». البته مردم این کشور که دهههاست «عطای» سوژگی سیاسی را به «لقایش» بخشیدهاند؛ اما توجیه کمکاری و ناکامی سهسالهی جبههای که اعضای ارشدش, بیستسال در بستر گرم حمایت ناتو و غرب، پولهای چندصد میلیون دالری و دریافت همهگونه سلاح و تسلیحات قرار داشتند و در پایان پس از شکستی سنگین و خونین عقبنشینی کردند؛ البته پاسخهایی میخواهد که عبدالله خنجانی ندارد.
۵.
مهمترین پارهی گفتوگوی خنجانی اما ستایش او از پنجشیر بود. پارهای که توجه بسیاری را بهخویش خواند و موافقان و همان کسانیکه حسابهای ایکس و فیسبوکشان را با پسوند «پنجشیری» آذین بستهاند، آنرا ستودند و عدهای دگر – اغلب پشتونها، هم از اسلامگرا و اسلامناگرا – هجوش کردند.
بهرغم همهی مهر و کینی که سخنان خنجانی دربارهی پنجشیر برانگیخت، کسی تیغِ نقادی برنداشت و هرچه بود عاطفهی محض بود. خطای خنجانی «تایید و بازتولید منطق زیست قبایلیای» است که از قضا جبههی او باید در ضدیت با آن ساخته و تعریف شود. او بایست آدمیان را براساس «آزادگی» و «باوری» که برای آزادگی دارند تقسیمبندی کند، نه دشمنیای که بخاطر «کینهی تاریخی» میان پنجشیری و طالب پدید آمده است. چهبسا پنجشیریانی چون «ملا عنابی» که خیلی افراطیتر از «جانیانی» چون سراج حقانی هستند. چریکهای آزادی، برای آزادی میمیرند، نه برای ولایت خود.
خونِ هریک از سهی سروهای آزادی که برای ایمان خویش به رهایی جان باختند، جانبخش آرمانِ ایستادگی و بیشک شایستهی تمکین و قدردانیست؛ مسئله اما این است که مصادرهی خون این سروها که برای «مردم» رزمیدند بهنام «پنجشیر»، کیسهی تیکهداران را باری دگر «پُر زر» خواهد کرد و بس.
۶.
برول در کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقبمانده» بهخوبی نسبتِ اندیشهی قبایلی با خاستگاههای ابتدایی نوع بشری و نسبت یافتنِ خصایل فردی را به گروههای جمعی نشان میدهد. اینکه «آزادیخواهی» در کسی بهنفع روستای او مصادره شود، یا در جانبِ مقابل، اینکه «قومیتِ» کسی باعثِ ایجاد گونهای حس بیسوادی و توحش در مورد او شود. اینها همگان از تفکری متحجر و زنگاربسته میآیند.
اگر طالب، «پنجشیری» را بهخاطر «پنجشیری» بودن میکُشد و آزار میدهد؛ به این خاطر است که «طالب» است و بسیار بدیهی که نه اندیشه و ارزشهای مدرن را میشناسد و نه میخواهد بشناسد. همیشه بر همان زندگی «قبیلهای» و متکی بر «میراث فرهنگی، قومی و خونی» خود تاکید کرده است. ولی منادی «جبههی دموکراتیک مقاومت» که نباید چنین باشد؛ او که داد از کثرتگرایی و آزادیهای شهروندی میزند چهسان میتواند که به دامِ بازی گفتمانی طالبان افتاده و همان منطق اندیشهی قبیلهای را – اینبار زیر عنوان پنجشیری – بازتولید کند؟
۷.
سخنانِ خنجانی باری دگر به یکی از بنیادیترین چالشهای فراروی «جبههی مقاومت» منتهی میشود؛ آن اینکه «جبههی مقاومت ملی» هویت قومی، سیاسی، تباری و حتا منطقهای بسیار غلیظی دارد و اگر در زمان احمدشاه مسعودی آنقدر خِرد در این جبهه جاری بود که داعیهی بزرگ ملی خود را بتواند حفظ کند؛ اینک مقام رسمی آن در روشنایی روز مردمِ خود را به «پنجشیری و غیرپنجشیری» و «اندرابی و غیراندرابی» تقسیمبندی میکند. یا بایست این جبهه تعریف تنگ و انحصاری خود را از آزادی تغییر داده و به برابری ذاتی انسانها ورای پنجشیری بودن یا تاجیک بودن و نبودن برسد، یا هیچ تفاوت جوهریای با طالبان ندارد و بازگشتش بهقدرت بهمعنای تکرار فاجعهی بُن خواهد بود.
۸.
ساده میتوان در پاسخ به خنجانی گفت که آری، پنجشیر در سهسال گذشته بیشترین هزینه را در جنگ با طالبان پرداخته است؛ ولی این دقیقاً به آن خاطر است که پنجشیر در بیستسال جمهوری «بیشترین سود» را از یورش ناتو و پرواز بی – ۵۲ بر فراز این خاک بُرده بود، از مصونیت قضایی گرفته تا قاچاقها و مقامهای بیشمار نظامی و دولتی و حتا استخراج خودسرانهی معادن. ولی اشکال چنین پاسخی ادامهی همین منطق فلجیست که فکر میکند «پنجشیری» بودن یا نبودن، «ذاتی» برای آدمی پدید میآورد؛ دزدان زمان جمهوری نیز برای پنجشیری بودن نبود که میدزدیدند و زور میگفتند و حق میخوردند، و آزادگان اکنون نیز برای پنجشیری بودن نیست که میرزمند و جانهاشان را صرف آبیاری بیدِ بلند آزادی میکنند.
قصد نگارنده در این یادداشتها به هیچ رو تایید تمامیتخواهی، جنایتکاری و رسوایی بیحد و حصر رژیم ستمکار طالبان نبوده و نیست؛ آنان فرشی آفتابی بر بام تاریخ دارند؛ ولی انتقاد و باز کردن زمینهی گفتوگو با کسانیست که دستکم ادعای اهل «مدارا» و «گفتوگو» بودن را دارند.
تریبون محل نشر اندیشههای نویسندگان است.
بازتاب این نگاشتهها و انگارهها از سوی دیار بهمعنای تایید آنان نیست.