در سخنرانی عیدی هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، واژهای بارها تکرار شد که بیش از آنکه یک اصطلاح ساده باشد، در دل خود تاریخی طولانی از سلسلهمراتب، قدرت، و اطاعت را حمل میکند: «رعیت». این واژه در ادبیات سیاسی اسلامی، به کسانی اطلاق میشد که تحت فرمان حاکم مسلمان زندگی میکردند، نه به عنوان شهروندانی صاحب حق، بلکه چون زیردستانی که باید فرمانبردار باشند. «رعیت» از ریشهی «رَعْی» میآید، به معنای کسانی که چوپان از آنها مراقبت میکند. خود واژه، بهتنهایی روایتگر رابطهای است که در آن مردم نه شریک قدرتاند و نه ناظر آن؛ بلکه موضوع آناند.
در این سخنرانی که ترکیبی از دعا، تهدید، افتخار، نگرانی و دستور بود، بارها شنیده شد که مردم افغانستان «رعیت» اند؛ واژهای که از اعماق قرون میآید، جایی که سلطان در بالا ایستاده بود و «دیگران» در پایین و مامور به اطاعت. نه «شهروند»، نه «ملت»، نه و «مردم».
هبتالله گفت که مسئولان باید رعیت را مانند اولاد خود بدانند، و اگر چنین ندانند، شایستگی حکومت ندارند. او خواست تا مردم نیز مسئولان را چون پدر خود ببینند. این تصویر از رابطهی حکومت و مردم، نه بر پایهی حقوق و مسئولیت دوطرفه، بلکه بر نوعی رابطه «سرپرستی پدرسالارانه» بنا شده است. رعیت همچون فرزندانیاند که هنوز به بلوغ نرسیدهاند، ناتوان از تشخیص خیر و شر، نیازمند هدایت، انذار و مهربانی اقتدارگرایانه.
در همین روایت، از مردم خواسته میشود اطاعت کنند. نه مشارکت، نه نقد و نه انتخاب. آنهم اطاعتی که مرز آن تنها «شریعتی» است که تفسیرش در انحصار همان «پدران» قدرت قرار دارد. حاکم میگوید: اگر امر، مخالف شریعت نبود، اطاعتاش کنید. این جملهی ساده، وقتی در چارچوب حکومتی بدون قوهی قانونگذار و قوهی قضایی مستقل قرار گیرد، تبدیل میشود به شمشیری تیز علیه هر نوع مقاومت مدنی. چون در غیاب معیار شفاف از «شریعت چیست»، خود قدرت تعیین میکند چه چیزی شرعی است و چه چیزی نه.
هبتالله در این سخنرانی، به نوعی مشروعیت حاکمیت خود را نتیجهی «جهاد» دانست. گفت این حاکمیت، هدیهایست که از آسمان آمده؛ بهخاطر قربانی مجاهدین، بهخاطر دعای فقرا، نه به واسطهی رای و ارادهی مردم. وقتی حاکمیت، به جای آنکه «محصول» مردم باشد، «منت» بر گردن مردم باشد، طبیعتاً جایگاه مردم از شهروند به رعیت تغییر میکند. رعیت فقط دریافتکننده است، نه تصمیمگیرنده.
او با افتخار گفت که در کابل و قندهار دستور داده گدایان را جمع کنند، برایشان معاش و جای بود و باش فراهم شود. نمونهای که شاید برایش جلوهی عدالت اسلامی دارد، اما پشت آن یک تصویر ناراحتکننده پنهان است: نظامی که نه تنها نتوانسته فقر را ریشهکن کند، بلکه آن را تبدیل به ابزار «نمایش شفقت» قدرت کرده. رعیت باید فقیر باشد تا حکومت بر او فضل نشان دهد. اینجا عدالت، صدقه است؛ نه حق.
در همین حال، دموکراسی در سخنان او نه فقط نقد میشود، بلکه تحقیر. گفته میشود که دموکراسی راه نجات نیست، «تجربهاش را دیدهایم»، حالا وقت برگشت به «شریعت» است. اما آیا هر نظامی که «شریعت» نام دارد، خود به خود مشروع، عادل، و پاسخگو هم هست؟ آیا شریعت بدون مشارکت مردم، بدون حق اعتراض، بدون مطبوعات آزاد، میتواند جلوی ظلم را بگیرد؟ تاریخ اسلامی و غیراسلامی پر از مثالهاییست که نشان میدهد قدرت بدون نظارت، حتی اگر به نام دین باشد، بهسرعت به فساد میانجامد.
در دل این روایت، «مردم» نه بازیگران فعال سرنوشت خود، که سوژههای دستساز حکومتیاند که وظیفهاش نه فقط هدایت دینی بلکه هدایت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نیز هست. ولی پرسش این است: اگر مردم اینقدر ناآگاهاند که نیاز به قیم دارند، چرا همان مردم وقتی بهجای قدرت مینشینند، در قامت «مجاهد» تقدیس میشوند؟ مگر همین مردم نبودند که جهاد کردند؟ مگر همینها نبودند که جان دادند؟ پس چرا همانها حالا فقط باید اطاعت کنند؟
همچنین، سخن از «وحدت»، «برادری» و «رحم به مردم» از وی بسیار شنیده شد. اما وحدتی که در آن فقط یک صدا مجاز است و سایر صداها یا «وسوسهی شیطان» اند یا «تبلیغات کفار»، وحدتی نیست که از دل تفاوتها زاده شود. آن وحدت، تسلیم است. و «رعیت باید تسلیم باشد.»
این حاکمیت، در روایت رهبرش، نه یک پروژهی ملی، بلکه پروژهای الهی است. نه برآمده از جامعه، بلکه تحمیلشده بر آن؛ با نیت هدایت، اما بدون اجازهاش. او از مردم چیزی نمیخواهد جز اطاعت، باور، و تمکین. و این دقیقاً همان چیزیست که یک «شهروند» نمیپذیرد، اما یک «رعیت» باید بپذیرد.
مردم افغانستان اما تجربهی تاریخی سنگینی دارند. از پادشاهی تا جمهوری، از اشغال تا مقاومت. آنها طعم اطاعت را چشیدهاند، اما بهای نافرمانی را نیز پرداخت کردهاند. واژهها در سیاست بیگناه نیستند. وقتی «حاکم خودخواندهی» کشوری ۴۰ میلیونی، مردمان این کشور را «رعیت» خطاب میکند، در واقع دارد به ما میگوید که در چشم او، ما نیاز به «چوپانی» داریم.
و شاید پرسش بزرگ این باشد: آیا حاکمیتی که خود را اسلامی مینامد، اما مردم آن قلمرو را «رعیت» میبیند، واقعاً از اسلام آمده، یا دین در آن تنها پوششیست برای «جلوگیری از طغیان ارادهی مردم؟»
مطالب منتشرشده در بخش «نگاه شما» بازتاب دیدگاههای نویسندگان است و الزاماً بیانگر موضع رسمی دیار نیست.