ادبیات داستانی در قرن بیستم – همچون دگر ساحتهای ادبیات – سرنوشت غریبی داشت. در این قرن – همچون فلسفه – در ادبیات خبری از آثار کلاسیک بزرگی چون آناکارنینا یا فاوست نبود، ولی از سویی دگر نمیتوان درخشندگیهای ادبی در این قرن را – حتا اگر با آثار کلاسیک قرنهای پیشتر از آن قابل مقایسه نباشد – از قلم انداخت. در نیمهی نخست قرن بیستم، دو رمان کلاسیک اصلیای که بحثهای بسیار برانگیخته و تاثیری ژرف نهادند، دو رمان فانتزی از جورج اورول و آلدوس هاکسلی بود. رمانهایی که آیندهی بشر را بهگونههای متفاوتی پیشبینی میکردند، یکی رمان «۱۹۸۴» از اورول، که پیشبینی میکرد حکومتهای استبدادی، خفقان و «بردار بزرگتر»، زمین را تبدیل بهزندانی بزرگ برای بشریت میکند. و از سویی دگر «دنیای قشنگ نو» از هاکسلی که گونهی «نرمتری» از استبداد و کنترل جامعه را پیشبینی میکرد، اکنون و پس از صدسال، ما در موقعیتی ایستادهایم که میتوانیم بپرسیم که حق بهراستی با کدامیک بودهاست و دنیای ما کدامین دنیاست؟ دنیای اورول یا دنیای هاکسلی؟
البته نویسندگان این رمانها در مورد آرا و نظریات خود در این رمانها تعدیل نظرهایی هم کردهاند، ولی تا آنجا که بهخود این رمانها مربوط است، میتوان گفت که حق بهصورت قابل ملاحظهای با هاکسلی است، او در کتاب خویش بهخوبی «بردگی انسان نوین» را پیشبینی کرده بود، بردگیای که صورت متمدنانهتری یافتهاست و با بردگی باستان همسان نیست، ولی کماکان بردگی است. او پیروزی و تفوق «مصرفسالاری» و «بتوارگی» را بهدرستی حدس زده بود، اینکه چرخههای مصرف و تولید و «فیتیسم» مهمترین عناصر ذاتی تمدن بشری را مکیده و سپس تفاله میکند، در رمان هاکسلی بسیار روشن است. بهنقل از بورخس، سرمایهداری اینک «خلاقیت» و «استعداد» و «فضیلت» و «زمان» را میمکد و «روزمرگی» و «میانمایگی» و «نسبیت اخلاقی» و «ناهشیاری» پس میدهد، این نظم «کیفیت» تحویل میگیرد تا «کمیت» تحویل بدهد و چنین بعدی در دنیای اورول در «۱۹۸۴» اصلاً وجود ندارد.
درستی دگر پیشبینی هاکسلی این است که او بهخوبی دریافته بود که انسانهای آینده، در زندگیهای تهی خویش که حتا معناداری آن با چالش و شکاکیت روبهرو خواهد شد، «بردگان لذت» خواهند شد، بردگان سربهراهی که هیچ هستهی دگری جز لذت و لذتجویی نمیتواند زندگی آنانرا بهپیش بُرده و آنانرا انگیزهی ادامه دادن دهد. در حقیقت رمان هاکسلی را میتوان تصدیق درست آن گفتهی فرانکلی دانست که «انسانیکه معنا را گم کند، سعی میکند با لذت حواس خودش را پرت کند» و در رمان هاکسلی این عنصر حواس پرتی در ابعاد گونهگونی خودش را تبارز میدهد.
از سویی هم بازتاب و تبلورِ «صنعتیشدن» و تاثیر رشد صنایع و تکنیک در رمانِ هاکسلی بسیار پُررنگتر است، البته اورول نیز به این مسئله اینجا و آنجا پرداختهاست اما پیشبینی هاکسلی که تکنیک در کانونِ زندگی بشری قرار میگیرد، اینک بهواقعیت رسیدهاست. البته این نکته از آنجا جالب توجه میشود که اورول رسماً خودش را وفادار به یک بینش سیاسی – اقتصادیِ منتقدِ صنعت، یعنی سوسیالیسم، میداند ولی هاکسلی در ترسیم جامعهی سرمایهداری متاخر، موفقتر از او بودهاست. از سویی نیز وجه فرهنگی انقلاب تکنالوژی در «دنیای قشنگ نو» بهمراتب دقیقتر از تصویریست که اورول ارائه میکند.
اما نباید از خاطر بُرد که خفقان اورولی نیز در دنیای ما نمردهاست و درحالِ اوجگیریست. اینکه رژیم طالبان در افغانستان توانستهاست دوباره سرِ کار بیاید و چهرهای از راست افراطی چون دانلد ترمپ بهریاست جمهوری ایالات متحده رسید و یا فاشیسم و راست افراطی درحالِ بازسازی خویش در اروپاست، همگان نشاندهندهی بازگشت رژیمهای اقتدارگرای ایدئولوژیک است. رژیمهاییکه هماینک در روسیه، چین، کوریای شمالی و حدوداً تمامی خاور میانه و خاور دور بر سر قدرت هستند. پس نمیتوان مدعی بود که دنیای هاکسلی تصادفی با دنیای اورول در آینده نداشتهاست.
خبر تلخ این است که اینک دو راهی که پیش روی بشریت – در سطح عملی – قرار دارد، همین دو راه است، یا لیبرال دموکراسی هاکسلی و بیروحی جامعه و مرگ همه چیز در زیر چرخهای مصرف و لذت و فیتیش، و یا خفهشدن و مُردن در سایهی استبداد سایهی توتالیتاریسمی که بهنامهای گونهگون در پیِ تحمیل اقتدار ایدئولوژی بر مردم است. و بهراستی اوضاع جهان پس از یک قرن از نگارش این دو شاهکار باید چقدر وحشتناک و رعبآور باشد که ما ناچار باشیم از این دو «ناآرمانشهر»، میان دنیای سرد و هیروئین زده و کرخت هاکسلی و میان دنیای ترس و هشیاری آمیخته با لرزندگیِ اورول، یکی را انتخاب کنیم.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.