در بخشی از سخنرانی دیروز هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، جملهای بهظاهر ساده، اما معناداری گفته شد: «حالا مردم جهان، از جهاد، اسلام، دین و مذهب نفرت میکنند. در تمامی دنیا اسلام غریب است.»
او این جمله را در ظاهر، با نوعی حس «رنج و دلسوزی» بیان کرد؛ گویی جهانی کافر شده، اسلام به حاشیه رانده شده، و شهروندان افغانستان بهتنهایی پرچمداران راستین آن ماندهاند. این سخن، در ظاهر بازتاب نوعی «غربت دین» است؛ مفهومی آشنا در ادبیات حدیثی و تصوف اسلامی که میگوید: «بدأ الاسلام غریباً، و سيعود غريباً كما بدأ…» (اسلام غریب آغاز شد، و روزی باز خواهد گشت در حالی که همچون آغاز، غریب است). اما در سطح سیاسی و تاریخی، این سخن را نمیتوان بدون نقد و واکاوی واگذاشت. پرسش اصلی این است: آیا مردم جهان واقعاً از اسلام متنفرند، یا از نوعی خاص از اسلام که در شکل امارتی آن، با سرکوب، استبداد و حذف تعریف میشود؟
نخست باید توجه کرد که اسلام جهانی، امروز متکثرتر از هر زمان دیگر است. صدها میلیون مسلمان در سراسر جهان، در نظامهای سکولار، لیبرال، یا حتی سوسیالیستی زندگی میکنند، و اسلام را بهعنوان ایمان شخصی و چارچوب اخلاقی در زندگی فردی و جمعی خود حفظ کردهاند. در همین جهان غربی که مورد انتقاد هبتالله است، جوامع مسلمان پویا، بانفوذ، و از نظر فکری فعال هستند؛ با دانشگاههای اسلامی، مراکز فرهنگی، مطبوعات آزاد، و تفسیرهایی نو از دین. در فرانسه، بریتانیا، امریکا، کانادا و آلمان، صدها مسجد فعال است، اندیشمندان اسلامی در پارلمانها حضور دارند، و اسلام در فضای عمومی موضوع گفتوگوست، نه ترس.
اما آنچه در افغانستان تحت حاکمیت طالبان جریان دارد، اسلام بهمثابهی دولت است؛ و نه هر دولتی، بلکه دولتی که نه از مردم مشروعیت گرفته، نه امکان مشارکت را فراهم کرده، و نه حتی نقدپذیر است. اسلام در این ساختار، بیش از آنکه راهنما باشد، ابزار کنترول است.
وقتی دختری از تحصیل محروم میشود، به نام شریعت؛ وقتی روزنامهنگاری بازداشت میشود، به نام حفظ نظام اسلامی؛ وقتی مردم «رعیت» نامیده میشوند و از آنها اطاعت خواسته میشود، نه مشارکت؛ وقتی مطبوعات «دروغگویان» و «شیطانصفتان» خوانده میشوند و علما از ابراز نظر مستقل منع میگردند؛ در چنین شرایطی، اسلام نه به عنوان دین، که به عنوان «نظامی تمامیتخواه» تجربه میشود.
این تجربه، برای مسلمانان غیرطالبانی نیز غریب است، چه رسد به غیرمسلمانان.
جالب آنکه هبتالله در همین سخنرانی، نفرت جهانی از اسلام را نتیجهی «ناآگاهی جهان» دانست. گفت که مردم دنیا از احکام اسلام بیخبرند، شریعت را نمیدانند، حقیقت را نشناختهاند. اما نپرسید که چرا، با وجود اینهمه ادعا دربارهی عدالت، کرامت و نجات، این شریعت برای بسیاری با رنج، محرومیت و خاموشی مترادف شده است؟ آیا مسئله این است که مردم دنیا اسلام را نمیشناسند؟ یا آن است که آنچه بهنام اسلام از کابل تا غزه و نایجریا تا تهران نشان داده میشود، با چهرهی رحمانی و عقلانی دین تفاوتی جدی دارد؟
در نظریات معاصر جامعهشناسی دین، تمایزی وجود دارد میان دین بهمثابهی ایمان (Faith) و دین بهمثابهی ایدئولوژی قدرت (Political Theology). اسلامگرایی معاصر، از نوع طالبانیاش، دقیقاً در این دومی جای میگیرد: دین بهمثابه ابزار مشروعیتبخشی به حاکمیتی که نه از رای میآید، نه پاسخگوست، و نه قابل نقد.
اینکه «اسلام» در چنین بستری با واکنش منفی جهان روبهرو شود، نه نشانهی دشمنی ذاتی جهان با اسلام است، نه نشانهی مظلومیت ذاتی طالبان. بلکه نشانهی شکست تصویرسازی دینیایست که بهجای گفتوگو، به جای تکثر، به جای حضور سالم در فضای عمومی، به سرکوب، انحصار و جنگافزار متوسل شده است.
در دوران ما، مشروعیت دینی تنها با فریاد «شریعت» حاصل نمیشود. مردم حتی در جوامع سنتی نیز باهوشتر، پرسشگرتر و حساستر شدهاند. آنها میخواهند بدانند که این دین، برای آنها چه میآورد؟ عدالت؟ برابری؟ کرامت؟ یا فقط سکوت، اطاعت و حجاب اجباری؟
«امارت اسلامی» در سخنرانیهای خود از عزت زن، حقوق فقرا، و عدالت میگوید. اما وقتی ساختار قدرت همچنان تکصداست، و نهادهای مدنی تعطیلاند، و امر دینی انحصاراً از «بالا به پایین» صادر میشود، تجربهی مردم از این دین، بیش از آنکه ایمانآور باشد، ترسآور میشود.
اسلام، اگر امروز در چشم بسیاری از جهانیان با سوءظن یا حتی بیاعتمادی نگریسته میشود، نه به خاطر ذات آن، بلکه بهخاطر نحوهی بروز آن در برخی نظامهای سیاسی است. اسلام در نگاه بسیاری از مردم جهان، نه دین پیامبر و عدالت، بلکه چهرهایست که در قالب طالبان، داعش، و دیگر حکومتهای سرکوبگر دیدهاند.
این اسلام نیست که منزوی شده؛ بلکه تصویر طالبانی از اسلام است که منزوی و بیاعتبار شده.
رهبران طالبان بارها گفتهاند که جهان از آنها بد میفهمد. اما آنچه دیده میشود، با آنچه گفته میشود نمیخواند. مردم جهان، مسلمان و غیرمسلمان، هیچ مشکلی با دینی که دعوت به رحمت، عقلانیت، و عدالت کند ندارند. آنچه برایشان مسئلهساز است، دینیست که بهجای ایمان، فرمان میدهد؛ بهجای دعوت، تهدید میکند؛ و بهجای پرسش، مجازات.
هبتالله میگوید: «اسلام در دنیا غریب است.»
اما شاید باید بپرسد: آیا اسلام غریب است؟ یا این قرائت خشن، انحصارگر، و ضدآزادی از اسلام، که دیگر کسی آن را خانهی خود نمیداند؟
مطالب منتشرشده در بخش «نگاه شما» بازتاب دیدگاههای نویسندگان است و الزاماً بیانگر موضع رسمی دیار نیست.