در گزارشی که برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر در مورد حملهی شوروی به افغانستان و برافتادن شاهنشاهی پهلوی در ایران به او فرستاده در مورد مجاهدان افغانستان گفته شدهاست «این چریکها بد سازماندهی شدهاند و رهبری ضعیفی دارند. آنها پناهگاه یا مرکز فرماندهی و ارتشی ندارند.»
با اینحال برژینسکی هم کارتر و هم کنگره را قانع کرد که به این جنگجویان «بیپناه» زیر سایهی «سخاوت» امریکا و بهقصد زمین زدن شوروی «پناه» داده شود و جنگافزار و پول و هرآنچه که برای پیروزی در این «جهاد» لازم بود.
در اینکه پیش از حمایت برژینسکی نیز گروههای پراکنده و بهگفتهی او «رهبران ضعیفی» با حاکمیت حزب دموکراتیک خلق مخالف بودند تردیدی نیست؛ نهفقط اسلامگرایان بلکه گروههای مائویست نیز شروع به انجام عملیاتهای چریکی کرده بودند.
ولی بربنیاد اسناد محرمانهای که از زمان ریاستجمهوری کارتر پخش شد؛ جهاد افغانستان بهعنوان نیروی اصلیای که بزرگترین قدرت نظامی آنزمان در جهان –شوروری– را بهچالش کشید و شکست داد، اساساً بهدست امریکا و در پاکستان پایهگذاری شد.
اگرچه شنیدن قصههایی در مورد «دستهای خالی مجاهدان» میتواند برای تحریک احساساتِ سرکوبشدهی ملیگرایانه موثر باشد، ولی واقعیت میدان نبرد مجاهدان که جنگافزارهای پیشرفتهی آن هنگام را در اختیار داشتند، با روایت «دستهای خالی» که اغلب از آنها شنیده میشود مطابقت ندارد.
آغاز حمایت امریکا از مجاهدان افغانستان با تصمیم کارتر نهتنها کل تاریخ چهل سال گذشتهی افغانستان را تعریف و تعیین کردهاست؛ بلکه از یازده سپتامبر و پیدایش داعش تا اسلامگرایی فزایندهی امروز در جهان نیز بینسبت به این تصمیم جیمی کارتر نیست.
برژینسکی در یادداشتی که برای کارتر نوشتهاست و این سندها همین اواخر از طبقهبندی محرمانه خارج شد آورده که حملهی شوروی به افغانستان نگرانیهایی خصوصاً میان کشورهای مسلمان را برمیانگیزد که امریکا میتواند از آن بهرهکشی کند.
امریکا چنین کرد، از حمایت جانبیای که در کنار امریکا از سوی عربستان و دگر کشورهای حاشیهی خلیج فارس به مجاهدان میرسید معلوم است که آنها تا چه پیمانه نگران نابودی میراث اسلام در کشورهای اسلامی بیشتری باشند؛ آنها همان زمان هم نمونههایی چون تاجیکستان و ترکمنستان را پیش چشم داشتند.
از سویی دگر تصمیم کارتر بر حمایت از مجاهدان برای حفظ منافع امریکا در خاورمیانه و جنوب آسیا را میتوان «آغاز آقایی پاکستان» در تدوین امور داخلی افغانستان پنداشت. این کشور تازه تاسیسیافته از برکت این برنامههای نیابتی بود که تبدیل به قدرتی قدر در منطقه و مدیر برنامههای غرب و جهان برای افغانستان شود.
امتیازی که برای اسلامآباد بسیار شیرینتر از آن بود که با گذشت چند دهه نیز از آن دست بشوید؛ خصوصاً که در پایان پیروزی جهاد و خروج شوروی و سرنگونی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، امریکا دگر اهمیتی نمیداد که در افغانستان چه میگذرد و اینگونه بود که اسلامآباد فرصت یافت که نفوذش را با بهرهکشی از بیثباتی در افغانستان تا دریای آمو بگسترد.
مشاور امنیت ملی کارتر بهصراحت در یادداشتی که برای کارتر فرستاده نوشتهاست که نقش محوری در این استراتژی برای کامیابی امریکا در این نبرد نیابتی با پاکستان است؛ او همچنین بر همسویی امریکا با کشورهای اسلامی تاکید کردهاست.
برژینسکی بعدها و در سال ۲۰۰۶ در یک سخنرانی در انستیتوت مطالعات دنمارک نیز تصریح کرد که «اسلامگرایی سیاسی» در برهههای زمانی مشخصی روی امنیت ملی امریکا موثر بودهاست.
او در همین یادداشت به کارتر پیشنهاد کرد که برای «نپیوستن پاکستان به بلوک شرق یا کمپ شوروری» پاکستان را از سیاست منع دستیابی به سلاح هستهای «مستثنا» کنیم؛ امریکا برای پیروزی در این نبرد و حمایت از مجاهدان چنین کرد و گشایش راه برای دستیابی پاکستان به سلاح هستهای، این کشور را تبدیل به نخستین کشور اسلامیای که به سلاح هستهای دست یافت کرد.
حمایت از مجاهدان افغانستان بزرگترین عملیات نظامی امریکا پس از جنگ جهانی دوم بود؛ پروژهای که نه تنها مصارف آن به میلیاردها دالر رسید، بلکه نیازمند شبکهای پیچیده از ارتباطات تازه و دستگاه غولآسای تبلیغات بهنفع مجاهدان و برضد رفتارهای شوروی بود.
با اینحال امریکا ماشین بزرگ نظامیای را که بر روی مبناهای محدود ایدئولوژی اسلامگرایی سیاسی و اخوانیسم در افغانستان بنا گذاشته بود، پس از شکست شوروی در افغانستان بهحال خود وانهاد.
اشتباهی که به یازدهم سپتامبر انجامید؛ به پدیدآمدن داعش و برای ما از همه مهمتر، پیدایش نهضتی بهاسم طالبان که هردو دور قدرت آنها چه در دههی نود و چه اکنون موید همین است که طالبان، بیشتر از آنکه نیرو و جنبشی ملی و سرتاسری باشد، محصول مستقیم تنشهای قدرتهای جهان و بازیهای استخباراتی است.
چنانچه در میان اغلب حاکمیتهای تاریخ معاصر این کشور در واقع دشوار میتوان حاکمیتی را دریافت که دست بیرونی مستقیمی در پیدایش، تکوین و پویایی آن نهفته نباشد.
با اینحال، کارتر و سیاستها و تصمیمهایی که او برای «حفظ منافع امریکا در خاورمیانه» که کسی چون ترمپ به سادگی عطایش را به لقایش میبخشد و به روسیه و چین واگذار میکند، بنابر آمار موجود، جان بیش از یک میلیون تن را در این کشور گرفته و به تقویت جنبشی انجامید که تا امروز اجازهی درس خواندن دختران را در این کشور نمیدهد.
از آن بدتر تزریق قدرتی که امریکا به مجاهدان کرد، آنچنان معادلهی قدرت را در افغانستان بههم زد که تا همین امروز، حتا آنچه «بدیل» حاکمیت طالبان در افغانستان دانسته میشود -جبههی مقاومت- نیز بهباور بسیاری، فرزند مستقیم جریان جهاد و اخوانیگری است و در واقع عرصهی قدرت افغانستان از روز هشتم ثور تاکنون در انحصار نیروهایی قرار دارد که کارتر در یک روز آفتابی در کاخ سفید تصمیم گرفت از آنها هیولاهایی بسازد.
اگرچه کارتر پس از یک قرن زندگی امروز در جورجیای امریکا درگذشت، ولی تصمیمهایی که او برای جهان –و از جمله افغانستان– گرفت، تاثیراتی بسیار طولانی مدتتر برجا خواهند گذاشت.
کمترین آنها بیسواد ماندن چند نسل از دختران افغانستان بهدلیل بهقدرت رسیدن جریانی که از بنیاد برای بهقدرت رسیدن ساخته نشده بود و مرگ و آوارگی چندین میلیون تن در افغانستان.