امروز هشتادویکمین زادروز محمداعظم رهنورد زریاب، از معدود نویسندگانی است که نامش نه فقط در فهرست آثار، که در شاکلهی تاریخ ادبیات معاصر افغانستان حک شده است. او در سوم سنبلهی ۱۳۲۳ در کابل به دنیا آمد، در همان شهر بزرگ شد و از همانجا صدایی آفرید که از کوچههای ریکاخانه فراتر رفت و به یکی از مهمترین صداهای داستاننویسی فارسی در سدهی پسین بدل شد. او در ۲۱ قوس ۱۳۹۹ در کابل در نتیجهی بیماری درگذشت.
رهنورد زریاب پس از فراغت از دانشکدهی خبرنگاری دانشگاه کابل، برای آموزشهای تکمیلی به بریتانیا رفت. او پس از بازگشت به کابل در مطبوعات و روزنامههای مختلف قلم زد. در دههی ۱۳۷۰، همزمان با اوجگیری جنگهای داخلی، راهی پاکستان و سپس فرانسه شد و سالهایی را در تبعید گذراند. پس از سقوط دور نخست طالبان، به کابل بازگشت و در رسانههای نوپای کشور، از جمله تلویزیون «طلوع»، همکاری خود را آغاز کرد. این پیوند میان تجربهی روزنامهنگاری و خلاقیت داستاننویسی، به نثر دقیق، مشاهدهگر و اجتماعی او شکل ویژهای بخشید.
کارنامهی زریاب، از حیث گونه و گستره، نمونهای کمنظیر در ادبیات افغانستان است. مجموعهی داستانهای کوتاه او «شهر طلسمشده»، «مردی که سایهاش ترکش کرد»، «دزد اسپ»، «و باران میبارید»، «سگ و تفنگ» و «مارهای زیر درختان سنجد» با نگاهی مردمنگارانه و زبانی شاعرانه، آدمهای حاشیهنشین و شوربختِ کابل را در قابهای موجز و بهیادماندنی ثبت میکنند. در کنار اینها، رمانهایی چون «گلنار و آیینه» و «چارگرد قلا گشتم» تجربهی روایی او را به فُرمهای بلند بردهاند و تلفیقی از رئالیسمِ اجتماعی، خاطرهنویسی شهری و رگههایی از شگرفنمایی (سورئال) پدید آوردهاند. مجموعهمقالههای «حاشیهها»، «گُنگِ خوابدیده»، «پایانِ کارِ سه رویینتن» و «چهها که نوشتیم» نیز وجهِ نظری و نقد اجتماعیِ او را آشکار میکنند؛ و «پیراهنها» نمونهای از مواجههی او با ادبیات جهان در مقام مترجم است.
زریاب از حیث سبک، پلی میان سنت و مدرنیته بود؛ از یکسو واژگان و موسیقی جملههایش در ریشههای نثر فارسیِ دری تکیه داشت، و از سوی دیگر، ساختِ روایت، زاویهدیدهای سیّال، اقتصاد زبانی و کار با جزئیات پیچیدهی شهری، او را در کنار داستاننویسی مدرن قرار میداد. طنز تلخِ او نه برای خنداندن، که برای برشزدنِ واقعیت به کار میرفت؛ و نمادپردازیهایش، بهویژه در توصیف شهر، نوعی «جغرافیای عاطفی» میساخت که در آن کابل، هم مکانِ عینی و هم شخصیتِ روایی است. این دوگانه -شهر بهمثابهی صحنه و قهرمان- در بسیاری از داستانها و در «چارگرد قلا گشتم» به اوج میرسد و از پایتختِ زخمی افغانستان، موجودیتی زنده و خاطرهمند میسازد.
زندگی رهنورد زریاب مانند زندگیِ بسیاری از روشنفکران افغانستان، برشهای تبعید و بازگشت را نیز در خود داشت. او در دههی ۱۳۷۰ بخشی از عمرش را در فرانسه گذراند و پس از سقوط نخستین امارت طالبان به کابل بازگشت. این زیستِ رفتوبرگشتی، حساسیت او را نسبت به «وطنِ از دست رفته و بازیافته» تشدید کرد و به درکِ ژرفتری از پدیدهی حافظهی جمعی، گسستهای تاریخی و مرگِ تدریجیِ فضاهای شهری انجامید؛ مضامینی که در لایههای زیرینِ روایتهایش رسوب کردهاند.
اثرگذاری زریاب فقط در متنِ آثارش خلاصه نمیشود؛ او برای نسلهای پس از خود «الگوی امکان» بود؛ اینکه نویسنده میتواند با زبانِ محلیِ خود، جهانی سخن بگوید؛ میتواند از دلِ محدودیتهای نهادی و ناامنیِ مزمن، صورتهایی پایدار از زیبایی و حقیقت بیافریند. به همین دلیل، بسیاری از روایتگرانِ جوانِ کابل و ولایتها، بهویژه در دهههای ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ خورشیدی، خود را «شاگردانِ غیرمستقیم» او میدانستند؛ شاگردانی که از او آموختند چگونه رنج را به فُرم تبدیل کنند و چگونه فرم را به شهادتی اخلاقی از وضعیتِ انسانی بدل سازند. این برد تاریخیِ اثرگذاری را پژوهشهای مستقل نیز تایید کردهاند و او را یکی از «پیشروترین» نویسندگانِ معاصر افغانستان و پاسدار زبان فارسی خواندهاند.
نبودِ او خلایی دوگانه بهجای گذاشت. در سطح «ادبی»، فقدانِ نویسندهای که میتوانست در بزنگاههای تاریخی، زبانِ روایت را با حساسیتِ اخلاقی همراه کند؛ و در سطح «اجتماعی»، خاموشیِ روزنامهنگاری که میدانست چگونه از دل خبر، روایت استخراج کند و چگونه از دل روایت، تصویری دقیقتر از جامعه ارائه دهد. این خلا، پس از بازگشت طالبان به قدرت و تشدید محدودیتها بر رسانهها و نویسندگان، محسوستر شده است؛ زیرا غیبتِ صدایی مانند زریاب در لحظهای رخ داده که جامعهی ادبی و مدنی بیش از هر زمان دیگر به میانجیگریِ روایت و حافظه نیاز دارد.
از دید روششناختی، اهمیت زریاب در بازتعریفِ «داستانِ شهریِ افغانستان» است. اگر در نسل پیش از او، روایتها هنوز درگرفتارِ رمانتیسیسمِ روستایی یا شعارهای سیاسیِ مستقیم بودند، زریاب داستان کوتاه را به حوزهی مشاهدهی خرد، جزئینگریِ عینی و انسانِ معمولی کشاند. او در عین وفاداری به اخلاقِ روایت، از آزمایشِ فرمی نمیهراسید. بازی با زمانِ روایی، آمیختنِ خاطره و واقعیت، و چرخشهای ظریفِ زاویهی دید. این همه، با نثری که از سادگیِ ظاهری به عمقِ معنایی راه میبرد، در آثارش جمع شده است.
آیندهی ادبیات فارسی در افغانستان، زیر سایهی محدودیتهای ساختاری و فشارهای سیاسی، بیتردید دشوار است؛ اما همین دشواری، جای خالیِ زریاب را به معیاری برای «سنجشِ امید» بدل میکند. آثار او نشان دادند که ادبیات فقط بازتاب نیست، مقاومت نیز هست؛ نه مقاومتِ شعاری، بلکه مقاومتِ شکلی. زبانی که از سانسورِ بیرونی و خودسانسوریِ درونی نمیترسد، و تصویری که واقعیت را به حداکثرِ صداقت نزدیک میکند. اگرچه بخشی از بدنهی نویسندگان و شاعران به مهاجرت رانده شدهاند و بخشی دیگر در سکوتِ ناگزیر فرورفتهاند، میراث زریاب -از مجموعههای داستانیاش تا رمانهایش- بهمنزلهی «کارگاهِ باز» برای نسلهای تازه باقی میماند؛ کارگاهی که در آن میتوان آموخت چگونه صدای شهر را ثبت کرد، چگونه از شکستها زیبایی بیرون کشید و چگونه حقیقت را در حدّ توانِ زبان گفت.
در ارزیابی نهایی، رهنورد زریاب نویسندهای است که توانست افغانستان را نه در کلیشههای شرقشناسانه و نه در شعارهای سیاستزدگی، بلکه در قامتِ انسانهای ملموس و جزئیات زیستِ روزمره بازنمایی کند. طنزِ فروتن، تخیلِ مهارشده، نگاهِ اخلاقیِ بیادعا و مهارتِ اقتصادی در واژگان، مختصاتِ سبکی او را میسازند. به همین دلیل، هر گفتوگو دربارهی آیندهی ادبیات فارسی در افغانستان، ناگزیر به نام او برمیگردد. به نویسندهای که نشان داد حتی در پیچیدهترین فصلهای تاریخ، میتوان چراغی برافروخت و کابلِ زخمخورده را با همهی رنج و اندوه آن، به ادبیات جهان ترجمه کرد.
مطالب منتشرشده در بخش «نگاه شما» بازتاب دیدگاههای نویسندگان است و الزاماً بیانگر موضع رسمی دیار نیست.