چون برف بهپرواز میآید
در صبحی سرد و خاکسترین
پسری فقیر زاده میشود در گداگاه
و مادرش میگرید
زیرا اگر او فقط یک چیز را نیازمند نباشد
دهان گرسنهای دگریست که غذا میطلبد
در گداگاه…
ترانه با توصیف سردی و خاکسترگونی سپیده در محلهای گدانشین شروع میشود. درجاییکه صبحدم را با «گشودگی» و «طلوع خورشید» و این رمانتسیسمهای مزخرف و لطیف نمیشناسند، بلکه واقعیت در آن بسیار سختتر و زمختتر از آن است که کسی صبح را در آن بهلطف بشناسد؛ در «گداگاه» در «گتو»، صبحدم را با «لرزیدن» میشناسند. گداگاه جاییست که «زادن» در آن، صورت تولد «انسانی دگر» و «میلاد» و نیکگامی و «تشکیل فرهمندانهی» خانواده نیست، جاییست که زادن کودکی تازه در آن مقارن است با «دغدغهی گرسنگی» او، با اندیشهای اینکه چگونه دهان نانطلب و گریان این کودک را پُر کنند. پس این محله، زیستجهانی خاص و متفاوت دارد.
مردم شما نمیدانید
کودک دستی مددگر نیاز دارد
ور نه
مردی تندخو بار خواهد آمد روزی…
به من و خود نگاهی کنید
آیا کورتر از دیدن اینایم؟
که سر برگردانده و سویی دگر را مینگریم
و باوجودیکه همهی جامعه میدانند که کودکان گداگاه، اگر دستی از تالاب رهایشان نکند، مردان تندخوی خشمگینی برخواهند آمد، انتخاب میکنند که نگرند و ندانند و نبیند، انتخاب میکنند که برابر حقیقت کور و گنگ و لال باشند و رو برگرداند و وانمود کنند که ندیدهاند و از عاقبت «آفریدنِ» گداگاه بیخبرند، از عاقبت آفریدنِ «دوزخ بر زمین» و این میتواند جالب توجه باشد، زیرا بشر هرگز موفق به ارضای جریان بیپایان میل نسبت به ایدهی «بهشت» نشدهاست و هرگز نپذیرفتهاست که بهترین بناهای آن نیز مصداق همین ایده هستند، ولی آدمها در آفرینشِ و ساختن «دوزخ» بسیار موفقتر بودهاند.
و جهان میچرخد…
و این عادینگی واقعیتِ هولناک است، زیرا مهم نیست که من و شما چقدر از نامعقول و ضدعقل بودن این نظم و این ساختار شاکی و گلایهگر باشیم، این ساختار موجودیتاش را در روزینگیهای مردم تحمیل میکند زیرا دگر بسیار «ابژکتیوتر» از آن است که با ارادهی تکسوژهها دگرسان شود. اینک، یک «واقعیت اجتماعی» است که موجودیتی مستقل یافته و بهتعبیر زیمل، واجد «خودمختاری محتوا» (Autonomy of content) شدهاست.
و پسری گرسنه
با بینیای کثیف و پُرآب
در خیابانها میدود
چنانکه باد سوزنده میوزد
در گداگاه…
چهکسی میتواند منکر «نامطبوعی» صورت این واقعیت باشد؟ و پسرک گرسنهای که در این واقعیت نازیبا بار میآید، آیا «خاری» نیست در «چشم» آن جهان زیبا و منظم و پاک و متمدنی که نئولیبرالیسم مدعی آفرینش آن است؟ بیشک که است، بیشک که است. و ما نسبت به این فرایند بار آمدن هولناک او بیخبر و «ناآگاه» نیستیم.
گرسنگیاش میسوزد…
پس خیابانها را شبانگاه پرسه میزند
دزدی میآموزد
و
درگیری میآموزد
در گداگاه…
و بیشک آنی را که گرسنگیاش بسوزد، انتظار هیچ «فضیلتی» نیست که او میداند و میبیند که «فضیلتمندانِ بازار» او را لگدمال کردهاند و محروم «پُر از عقده»، پرسهزن شبانهی خیابانها و دزد. و اگر او دزد است و بیشک سزاوارِ نکوهش، آیا آنانیکه او را از برآوردگی اصلیترین نیازهای انسانیاش محروم کردهاند، دزد نیستند؟ و این چرکاب عقده در او چه خواهد کرد؟
سپس در شبی نومید
مرد جوان
در خویشتن فرو میشکند
تپانچهای میخرد
ماشینی میدزدد
میخواهد فرار کند
ولی دور نمیشود…
و
مادرش میگرید…
آیا «فروشکستن در خود» را میدانید؟ اینکه چه میشود هستی مردی بر او آوار شود و سنگینی هستی را بر شانههای خود احساس کند. آنیکه، در خود فرو میِشکند، سروکارش با «باروت» میافتد. و وای اگر این فروشکسته در خویش، طاغی و یاغی نیز باشد، زیرا اگر نباشد، چون فروشکست، چون بهتعبیر فروید «لاستیک رواناش» بیش از حد کش آمد، خویشتن را با باروت نابود میکند و اگر سرکشی بداند، دگران را. و گناه «جنایتکاری» این جنایتکار، و مرگ این جنایتکار و پاسخ گریستنهای مادر او با کیست؟ با ثروتمندان؟ زینهار اگر ثروتمند را خداوندگار این بازی بدانی که در این بازی «…اندر رهِ عقل، او از تو هزاربار بیچارهتر است»، گناه با «نظم» است، با «نظم اشیا»، با سرمایهداری.
جماعتی جمع میآیند
دور مردی جوان و خشمگین
با صورتِ رو به پاییناش
و
تپانچهی دستاش
و از سوژهها، سوژههایی رو به انفاک و انفراد، در ستمکاری این «ساختار ابژکتیو»، چه میآید جز جمع شدن و نگریستن و رفتن؟ و هیچکاری نکردن.
مادرش میگرید
و چون مردِ جواناش مُرد
در گداگاه…
در صبحی سرد و خاکسترین
پسر فقیر و گرسنه «دگری» زاده میشود
در گداگاه…
و مادرش میگرید.
و تکرار، تکرار، تکرارِ این فرایند، و مرگ و جنایتکاری بچههای گداگاه و هیچ کاری نکردن ناظران بسیار و بیشمار و چرخیدنِ چرخ سرمایهداری، چرخی که دگر از آدمیان نشسته بر سکان خویش نهتنها رها شدهاست، بلکه وجود خویش را با منشی «پدرسالار» بر همگان تحمیل میکند.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.