دیروز، رضا پهلوی، ولیعهد پیشین ایران و از شناختهشدهترین چهرههای اپوزیسیون خارج از کشور، در یک پیام ویدیویی، مردم ایران را به «قیام نهایی» علیه جمهوری اسلامی فراخواند. این فراخوان، که در میانهی یکی از شدیدترین بحرانهای نظامی ایران با اسرائیل منتشر شد، با لحنی تند، پرطنین و شعاری همراه بود؛ سخنانی از جنس پایان قطعی نظام، آغاز سقوط، ضرورت قیام، و آمادگی برای دوران گذار. اما همانطور که از وقایع دست کم ۱۷ ساعت پس از انتشار این پیام پیداست، فراخوان نهتنها به خیزشی منجر نشد، بلکه واکنشی فراتر از سکوت، طعنه و قطببندی در شبکههای اجتماعی برنیانگیخت.
این اتفاق بیپاسخ، صرفاً نشانهی یک شکست مقطعی در برانگیختن اعتراض نیست؛ بلکه گویای یک مسئلهی عمیقتر و تاریخیتر در سیاست اپوزیسیون ایرانی است: گسل میان شعار و واقعیت، میان ادعا و اعتبار، و میان صدای بیرون و خواست درون.
فاصلهی گفتمان و میدان
در پیام روز گذشته، رضا پهلوی با زبانی مطمئن اعلام کرد که «نظام در حال سقوط است»، و مردم را دعوت به پایان دادن به کار جمهوری اسلامی کرد. او تاکید کرد که «ترس نظام بیشتر از مردم است»، از «فروپاشی قریبالوقوع» سخن گفت، و ارتش و نیروهای نظامی را دعوت کرد که به مردم بپیوندند، نه به حاکمیت. با این حال، هیچ نشانهای از «پاسخ اجتماعی» به این فراخوان در شهرهای ایران دیده نشد.
حتی در تهران، که طی روزهای پسین و در سایهی حملات اسرائیل و شعارهای پراکندهی شبانه به وضوح نوعی بیاعتمادی به حاکمیت جاریست، این پیام نتوانست انرژی میدانی آزاد کند. رسانهها و منابع محلی از عدم واکنش محسوس گزارش دادند. و این عدم واکنش، بیش از آنکه از ترس یا سرکوب ناشی شود، از عدم اقناع است.
رضا پهلوی نه برای نخستینبار چنین پیامی صادر میکند، و نه نخستینبار است که پیام او با سکوت مواجه میشود. پرسش اینجاست: چرا مردم، حتی در لحظهای که وضعیت سیاسی و امنیتی کشور شکنندهتر از همیشه است، از این فراخوان عبور میکنند؟
میراث سنگین گذشته
یکی از مهمترین دلایل را باید در تاریخ سیاسی ایران جُست. حافظهی جمعی جامعه نسبت به نظام پادشاهی، علیرغم گذشت بیش از چهار دهه، همچنان زنده و فعال است. محمدرضا شاه، پدر رضا پهلوی، برای بخشی از جامعه یادآور ثبات و توسعه است، اما برای بخش مهمتری نماد سرکوب، استبداد، ساواک و وابستگی به بیگانگان. این دوگانهی تاریخی، رضا پهلوی را در موقعیتی متناقض قرار داده است: او از سویی تلاش میکند چهرهای دموکراتیک و آیندهنگر ارائه دهد، و از سوی دیگر، ناگزیر است با نمادها، زبان و حامیانی سخن بگوید که شدیداً با سلطنت پیوند دارند.
هرچند رضا پهلوی بارها تاکید کرده که قصد احیای سلطنت را ندارد، اما استفادهی نمادین از پرچم شیر و خورشید، شبکهی هواداران سلطنتطلب، و لحن تاریخیگرای او، همگی مانع از بازسازی یک هویت مدرن، مستقل و متصل به متن جامعه شدهاند. نتیجه آن است که او نه تنها بهعنوان چهرهای «آیندهساز» شناخته نمیشود، بلکه اغلب در چارچوب «گذشتهی بازسازیشده» مورد قضاوت قرار میگیرد.
بحران بدیلسازی، نه فقط بحران رهبری
این شکست صرفاً شکست رضا پهلوی نیست، بلکه بخشی از بحران بزرگتریست که میتوان آن را بحران آلترناتیف در سیاست ایران نامید. در کشوری که چهار دهه سرکوب و انحصار سیاسی، اپوزیسیون را پراکنده، تبعیدی و اغلب بیریشه کرده، اعتماد عمومی به هر رهبر، حزب یا جریان بیرونی، با تردید عمیق همراه است.
در این میان، رضا پهلوی نه بهعنوان یک نیروی سازماندهنده، بلکه بیشتر بهعنوان یک چهرهی رسانهای باقی مانده است؛ کسی که در لحظههای بحران، بیانیه صادر میکند، اما در میدان سیاست عملی، شبکه، ساختار یا رهبری عملیاتی ندارد. این همان چیزیست که مردم ایران در دههی پسین بهخوبی آموختهاند: سیاست، صرفاً با بیان شعار و امید به ریزش از بالا تغییر نمیکند.
درسهایی از تاریخ معاصر
اگر نگاهی به وقایع سالهای گذشته بیندازیم، مشابهسازی با فراخوانهای نمادین و بیپاسخ در ایران کم نیست. از نامههای شاهزاده تا پیامهای شازدهوار برخی دیگر از نیروهای اپوزیسیون، بارها تلاش شده تا لحظهی بحرانی به لحظهی گذار بدل شود، بیآنکه ابزارهای گذار وجود داشته باشند. یکی از نمونههای پررنگ آن، فراخوانهای جدی ۱۳۹۶ یا عقرب ۱۳۹۸ بود که اپوزیسیون خارجنشین بهدنبال مصادرهی میدانی آن بود، اما خیلی زود روشن شد که میدان مستقل از صدای بیرون حرکت میکند.
از منظر تاریخی، ایرانیان در بزنگاههای حساس، به الگوهای خودجوش، رادیکال و درونزا اعتماد کردهاند. انقلاب ۵۷ نه با فراخوان یک شاهزاده، بلکه با شبکهی پیچیدهای از روحانیت، بازار، روشنفکران و بدنهی اجتماعی پیش رفت. اعتراضات جنبش سبز، یا قیامهای ۹۶ و ۹۸، همگی فاقد رهبر مشخص بودند، اما از سرمایهی نمادین و اعتبار درونی برخوردار بودند.
در مقابل، هر زمان که یک فراخوان از بیرون صادر شده، بدون پیوند ساختاری با داخل، یا بدون قابلیت سازماندهی، راه به جایی نبرده است.
در نتیجه: اعتبار، نه فقط صدا
بیانیهی رضا پهلوی اگرچه از منظر بیانی قوی و پرشور بود، اما فاقد آن چیزی بود که برای اثرگذاری واقعی در میدان سیاست حیاتیست: اعتبار. در زمانهای که سیاست ایران در آستانهی نوعی تحول ساختاریست، جامعه بهدنبال کسانی نیست که فقط فریاد بزنند، بلکه بهدنبال کسانیست که بتوانند اعتماد بسازند، ساختار بدهند، و در میدان بایستند.
رضا پهلوی تا امروز، با وجود سرمایهی رسانهای، نتوانسته از چارچوب یک چهرهی تاریخی عبور کند و به یک نیروی تحولساز بدل شود. شاید وقت آن رسیده باشد که نه فقط او، بلکه تمام نیروهای بیرون از میدان، بهجای انتظار برای خیزش، به فکر بازتعریف رابطهشان با جامعهی واقعی ایران بیفتند. چرا که در سیاست ایران، صدا اگر ریشه نداشته باشد، پژواک ندارد.