در شرایطی که جمهوری اسلامی ایران درگیر رویارویی مستقیم و بیپیشینهای با اسرائیل شدهاست، جامعهی ایرانی با نوعی تعلیق سیاسی و روانی مواجه است. در وضعیتیکه آسمان برخی شهرها در هراس از تشدید حملات میلرزد، و نظام این کشور بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر شده، آنچه بیش از همه غایب است، نه فقط کنش سازمانیافتهی مردمی، بلکه حضور یک رهبر یا بدیل سیاسی است که بتواند گفتمانی منسجم، عملیاتی و مورد اعتماد در داخل کشور تولید کند.
رضا پهلوی که سالهاست در موقعیت نمادینِ «آلترناتیف بالقوه» قرار دارد، در این وضعیت نیز نتوانسته است جایگاه خود را در میدان واقعی سیاست داخلی تثبیت کند. او دیروز ویدیویی منتشر کرد و در آن از مردم خواست به «قیام علیه حکومت» برخیزند. با وجود لحنی برانگیزاننده و شعارهای ضد «جمهوری اسلامی»، این پیام نهتنها موجی از همراهی در فضای عمومی ایجاد نکرد، بلکه همانند بسیاری از بیانیههای پیشین او، با موجی از نقدها، طعنهها، و بیتفاوتی مواجه شد. این رخداد، یک بار دیگر مسئلهی اصلی را به مرکز توجه آورد: چرا با وجود شکاف عمیق میان مردم و حاکمیت، و حتی در لحظاتی مانند امروز که دولت درگیر بحرانی امنیتی است، «مردم ایران به رضا پهلوی اعتماد نمیکنند؟»
بخشی از پاسخ را باید در حافظهی تاریخی جامعه نسبت به نظام پادشاهی جستوجو کرد. در میان نسلی که تجربهی مستقیمی از حکومت محمدرضا شاه ندارند، روایتهایی متناقض از آن دوران وجود دارد: از یکسو یادآور ثبات و مدرنسازی، و از سوی دیگر، نماد سرکوب سیاسی، تبعیض ساختاری و وابستگی گسترده به قدرتهای خارجی. رضا پهلوی، حتی با تاکید مکرر بر تعهد خود به دموکراسی و واگذاری تصمیمگیری به مردم، نتوانسته است مرزهای روشنی میان خود و گذشتهی سلطنتی ترسیم کند. در فضایی که پویشهای اجتماعی تمایل دارند از هر شکل اقتدارگرایی تاریخی فاصله بگیرند، چهرهای که هنوز در حلقهی سلطنتطلبان سنتی محاصره شده، نمیتواند الهامبخش نظمی نو باشد.
از سوی دیگر، کارنامهی سیاسی رضا پهلوی در دو دههی گذشته نشان از نوعی بحران کارآمدی و «غیبت استراتیژی» دارد. نبود یک نقشهی راه دقیق برای دوران گذار، عدم تشکیل نهادهای مدنی پایدار یا کادرهای رهبری منسجم، و ناتوانی در گفتمانسازی ملی که بتواند اقشار مختلف جامعه را درگیر کند، وجههی او را از یک شخصیت تاریخی به یک نماد گنگ و مبهم تقلیل داده است. در فضایی که جامعهی ایران، بهویژه در بستر بحران امنیتی، نیازمند صداهایی ریشهدار، نهادینهشده و حرفهای برای بازتعریف سیاست داخلی و سیاست خارجی است، رضا پهلوی همچنان در سطح گفتارهایی کلی، رسانهای و عمدتاً احساسی باقی مانده است. همین گسست میان گفتمان و سازماندهی، باعث شده حتی در لحظات اضطرار ملی، از سوی بدنهی اجتماعی به عنوان راهحل تلقی نشود.
اما درک این وضعیت بدون توجه به ساختار روانی جامعهی ایران در دوران بحران کامل نیست. تجربههای متوالی از سرکوب، جنگ، فشار اقتصادی و ناامنی مزمن، باعث شکلگیری نوعی بدبینی ساختاری در افکار عمومی شده است. بدبینیای که بهویژه نسبت به رهبران برونزا، موروثی یا فاقد کارنامهی زیستسیاسی در داخل کشور، شدیدتر و عمیقتر است. در روانشناسی سیاسی، چنین جوامعی معمولاً از شکلگیری دوبارهی روابط عمودی قدرت پرهیز میکنند و الگوهای افقی، شورایی و شبکهای را ترجیح میدهند. رضا پهلوی، فارغ از نیتها و شعارهای خود، در ناخودآگاه جمعی همچنان بهعنوان نمادی از سنت قدرت موروثی درک میشود و این درکیست که بهسادگی با بیان «نیت دموکراتیک» اصلاح نمیشود.
در سطح ژئوپلیتیکی نیز تحولات پسین، بهویژه تنش نظامی با اسرائیل، گفتمان سیاسی درون کشور را بهشدت رادیکالیزه کرده است. در چنین فضایی، جامعه بهدنبال نیروهایی است که نهتنها از نظر اخلاقی مقبول باشند، بلکه از منظر قدرت، مشروعیت و ظرفیت بازدارندگی نیز توان ایفای نقش در سطوح بالای سیاست منطقهای و جهانی را داشته باشند. رضا پهلوی، که عمدتاً در قالب نمادین یک اپوزیسیون لیبرال و نرم ظاهر شده، فاقد سرمایهی سیاسی لازم برای ورود به این سطح از بازی قدرت است. نزدیکی او به نهادهای غربی و برخی چهرههای مرتبط با پروژههای مداخلهگرایانه، بهویژه در مقطع بحرانی فعلی، بهجای سرمایه، به نقطهی ضعف بدل شده است. در شرایطی که افکار عمومی نسبت به تهدیدات خارجی واکنشی طبیعی و ملیگرایانه نشان میدهند، چهرههایی که بهنحوی در تعامل یا وابسته به قدرتهای بیرونی تلقی میشوند، بهسختی میتوانند نقش بدیل ملی را ایفا کنند. رضا پهلوی، در این بستر، نه بهعنوان «صدای مردم»، بلکه بهمثابهی «مهرهای در بازی قدرتهای رقیب» تعبیر میشود.
در مجموع، آنچه امروز در ایران جریان دارد، صرفاً بحران مشروعیت حاکمیت نیست؛ بلکه شکافی عمیق میان میل به نفی وضع موجود و ناتوانی در حمایت از یک بدیل مشخص و قابل باور است. این شکاف، که در بستر بحران امنیتی، اقتصادی و اجتماعی فعلی بیشتر نمایان شده، نشانهایست از فرسایش سازوکارهای سنتی مشروعیت، چه در سطح نظام، و چه در سطح چهرههای تاریخی چون رضا پهلوی.
فقدان اعتماد به او، برخاسته از ضعف فردی صرف نیست؛ بلکه بازتابی از تحولی عمیقتر در ساختار سیاسی و ذهنی جامعهی ایران است: تحولی که از رهبری فردی به مشارکت شبکهای، از اقتدار نمادین به برنامهی عملی، و از نوستالُژی به نوآفرینی گذار میکند. اگر آیندهای برای سیاست دموکراتیک در ایران متصور باشد، آن آینده نه در بازتولید چهرههای پیشین، بلکه در خلق نهادهای جدید، شفاف، مشارکتی و برآمده از درون خواهد بود.