نوشتهی پسین لطفالله خیرخواه، مقام ارشد طالبان، که با واکنشهای گستردهای همراه شده، بیش از آنکه تلاشی برای بازگویی منصفانهی تاریخ باشد، نشانهی نگرانکنندهای از روندیست که میتوان آن را «قضاوت یکطرفهی سیاسی با هدف حذف» نامید. او در نوشتهاش، بیهیچ پردهپوشی خواستار کنار گذاشتن «عفو» شده، کسانی را که «مزدوران داخلی» نامیده، با واژههایی تحقیرآمیز هدف قرار داده و از نسل آینده خواستهاست که این چهرهها را نبخشند، بلکه بهعنوان خائنان به یاد بسپارند.
پرسش اصلی اما این است: آیا این روایتسازی تاریخی، واقعاً دغدغهی عدالت دارد، یا صرفاً بازنویسی سیاسی گذشته برای توجیه حال است؟
خیرخواه به صراحت مینویسد که «از این پس دیگر دربارهی عفو صحبت نکنید» و از مخاطبانش میخواهد «جنایتها و نوکری اشغالگران و مزدوران داخلی را باز و آشکار کنند.» سپس با فهرستی از پرسشهای متهمکننده دربارهی بمباران مکاتب، شفاخانهها و زیر پا گذاشتن استقلال کشور، نوعی دادگاه ذهنی و نمادین برگزار میکند، بیآنکه نشانی از قضاوت عادلانه، شواهد مشخص، یا تفکیک میان نقشها و مسئولیتها ارائه دهد. واژگانی چون: «وطن را به سگها انداختند»، بیشتر به نمایش خشم ایدئولوژیک میمانند تا دعوت به تأمل تاریخی.
آنچه در این شیوهی گفتار مغفول میماند، نقش خود طالبان در شکلدادن به فضای خشونتبار دو دههی گذشته است. در کنار بمباران نیروهای خارجی، نمیتوان صدها حملهی انتحاری و بمبگذاری را نادیده گرفت که بهدست خود طالبان در مکاتب، شفاخانهها، جادهها و بازارهای شهری صورت گرفت. اگر حافظهی تاریخی باید به نسل آینده منتقل شود، این جنایتها نیز بخشی جداییناپذیر از آناند؛ قربانیانی که در محاسبات امروزی طالبان جایی ندارند، چون فاعلان آنها از خودشان بودهاند.
در اینجا، خطر نه در خود انتقاد از گذشته، بلکه در استفادهی گزینشی از گذشته بهعنوان ابزار سیاسی برای حذف و ترور معنویِ مخالفان است. طالبان به جای ایجاد فضای پاسخگویی، حقیقتیابی، یا عدالت انتقالی، گذشته را به اسلحهای بدل میکند که از آن علیه هر صدای منتقد یا مستقل بهره بگیرد. در چنین شرایطی، چه تضمینی وجود دارد که «اطلاعات دستاولی» که خیرخواه خواستار سپردن آن به نسل آینده است، چیزی جز روایت رسمی قدرت باشد؟ و وقتی هیچ نهاد بیطرفی برای داوری دربارهی این روایت وجود ندارد، آیا اساساً میتوان آن را «اطلاعات» نامید؟
در واکنش به گزارش تلویزیون دیار، که نوشتهی او را دعوت به «کنار گذاشتن عفو و آغاز انتقامگیری علنی» تعبیر کرده بود، خیرخواه گفت که منظورش تنها آن کسانیست که به «سخن عفو» با الفاظ توهینآمیز پاسخ دادهاند. اما چنین عقبنشینیای، وقتی با لحن صریح، هجومی و مملو از اتهام متن اصلی سنجیده شود، نه اصلاح به نظر میرسد، نه شفافسازی. این دوگانگی میان سخن رسمی و زبان واقعی، خود بخشی از بحران مشروعیت سیاسی طالبان است.
نگرانی زمانی تشدید میشود که این نوع ادبیات سیاسی را با عملکرد واقعی این گروه در زمینهی «عفو عمومی» مقایسه کنیم. طبق یافتههای مستند یوناما، طالبان تنها از فبروری تا پایان اپریل سال جاری میلادی، شش تن از نیروهای امنیتی پیشین را کشتهاند و دهها مورد بازداشت و شکنجه از سوی این گروه نیز ثبت شدهاست. از سویی هم، از زمان بازگشت این گروه به قدرت، دستکم ۳۵۲ تن از وابستگان به دولت پیشین کشته شدهاند. در چنین زمینهای، سخنان خیرخواه بیش از آنکه «یادآوری تاریخ» باشد، میتواند نوعی «مشروعسازی خشونت» آینده تعبیر شود.
اما مسئله اینجاست: اگر قرار باشد حافظهی جمعی بهعنوان پشتوانهی هویت ملی عمل کند، نمیتوان آن را یکسویه و گزینشی بازسازی کرد. عدالت، بدون شجاعت در پذیرش نقشهای خودی، به بیعدالتی بدل میشود. همانطور که بمباران یک مکتب جنایت است، انفجار انتحاری در همان مکتب نیز هست. و همانطور که همکاری با اشغالگران میتواند مورد پرسش قرار گیرد، گرفتن جان مردم بیگناه در شفاخانه، نماز جمعه و بازار هم باید در ترازوی قضاوت قرار گیرد.
در نهایت، خیرخواه و جریان فکریای که او نمایندگی میکند، پرسش بزرگی را بیپاسخ میگذارند: اگر عدالت برای گذشتهی افغانستان مهم است، چرا کارشیوهی آن نه شفاف است، نه پاسخگو، و نه همگانی؟ اگر قرار است «نسل آینده» از حقیقت آگاه شود، چرا فقط یکسو از تاریخ روایت میشود؟ و اگر کسانی که در ساختار دولت جمهوری فعالیت کردهاند، بدون بررسی، محاکمه و دفاع، به خیانت متهم میشوند، این عدالت است یا ابزارسازی از رنجهای تاریخی برای تحکیم قدرت؟
پاسخ به این پرسشها، نه فقط برای فهم جهتگیری فکری طالبان ضروری است، بلکه تعیین میکند آیا افغانستان از گذشته عبور خواهد کرد، یا در آن، زندانی خواهد ماند؛ زندانی که کلیدش نه در تاریخ، بلکه در انحصار حقیقت توسط طالبان است.