هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، در بخشی از سخنرانی عیدیاش، بار دیگر از مفهومی پرده برداشت که در نگاه نخست روحانی و متواضع مینُماید، اما در عمق خود حامل یکی از ریشهدارترین اختلافات در نظریههای مشروعیت سیاسیست. او گفت: «این نظام که ایستاده است، به دعای فقرا ایستاده است… اینکه شما ثروتمندان هستید و ما حاکمان، به دعای همین فقرا است.»
در این سخن، حکومت نه بر پایهی «قرارداد اجتماعی»، رای عمومی یا قانون، بلکه بر بنیاد نوعی مشروعیت «معنوی و عرفانی» توصیف میشود؛ انگار که بقای یک نظم سیاسی، بهجای پاسخگویی حقوقی یا مشارکت شهروندی، بسته به نیایش شبانهی گرسنگانیست که در سایهی همان نظم، همچنان محتاج ماندهاند.
فقرا؛ پلهی صعود، نه سوژهی سیاست
رهبر طالبان در ادامه، برنامههایی را برای «جمعآوری گدایان»، پرداخت معاش از بیتالمال، و تعیین جای بودوباش برای آنها برشمرد. اما این سخنان، بیش از آنکه بازتاب سیاستی جامع در زمینهی فقرزدایی باشد، نشانهی نوعی «عاطفهسازی قدرت» است. فقیر، در این منطق، نه یک انسان دارای حق، بلکه وسیلهی تقویت مشروعیت حاکم است؛ همانگونه که هبتالله گفت: «دعای فقراست که حکومت را نگهداشته.»
این نگاه، بهویژه در تاریخ حکومتهای اسلامی، ریشه در گفتمانهای عرفانی دارد؛ جاییکه «دعای مظلوم»، «آه فقیر» یا «رضایت ساکتان» بهمثابهی نیروی ماورایی حامی حکومت تلقی میشد. اما در سیاست مدرن، مشروعیت سیاسی وابسته به انتخاب مردم، قانون اساسی، مشارکت شهروندی و پاسخگویی نهادی است، نه راز و نیاز شخصی و دعای افراد نادیدهگرفتهشده.
یک پرسش بنیادی: چرا هنوز فقیر وجود دارد؟
طالبان خود را حکومت اسلامی میداند. پس اگر فقر، در منطق آنان، امری ناپسند و نامتجانس با «نظام اسلامی» است – چنانکه خود آخندزاده گفت: «در یک نظام اسلامی گپ بد است که گدایان در بازار بگردند» – پس اینهمه فقر پس از سه سال حکمرانی طالبان چرا هنوز پابرجاست؟
پاسخ روشن است: طالبان، فقر را پدیدهای اجتماعی برای حلکردن نمیبیند، بلکه آن را گواهی بر تواضع و شایستگی دینی خود تلقی میکند. در این نگاه، فقیر کسی نیست که باید توانمند شود، بلکه موجودیست که باید در فقر باقی بماند تا با دعای شبانهاش، حکومت «مومنانه» پابرجا بماند.
مشروعیت عرفانی در برابر مشروعیت مدنی
این ایده که بقای نظام، نه به نهاد، بلکه به نیت و دعا وابسته است، شکلی از مشروعیت عرفانی و دینیست که در تضاد آشکار با ساختارهای مدرن دولت قرار دارد. در این نگاه، نه مردم منبع قدرتاند، نه قانون. بلکه عنایت غیبی و رضایت معنوی کسانیکه خود هیچگاه صدایشان شنیده نمیشود.
در ادبیات سیاسی، این نوع مشروعیت را «فراتاریخی» و «پدرسالار ـ معنوی» میخوانند؛ نوعی از قدرت که با هیچ مکانیسم سنجشپذیر، اندازهگیری نمیشود، و در برابر هر انتقاد سیاسی، با برچسب بیایمانی یا بیحرمتی به دین، از پاسخگویی طفره میرود.
نتیجه: وقتی فقر، سرمایهی قدرت میشود
در نهایت، طالبان بهجای آنکه با فقر مبارزه کند، از آن استفاده میکند. فقر در این نگاه، نه یک آسیب اجتماعی، بلکه گواهی بر خلوص حکومت است. دعای فقرا، در واقع چتر حفاظتیست برای قدرتی که نه پاسخگوست، نه مشارکتپذیر.
اما تاریخ نشان داده که نظامهایی که مشروعیت خود را نه از رای مردم، بلکه از نالهی خاموشترین اقشار میگیرند، دیر یا زود با همان نالهها فرو میریزند. چون فقر، هرچند خاموش، اما همواره بارقهای از اعتراض در خود دارد؛ و دعایی که از دل ناعدالتی برخیزد، نه پشتوانهی حکومت، که پیامآور پایان آن خواهد بود.
مطالب منتشرشده در بخش «نگاه شما» بازتاب دیدگاههای نویسندگان است و الزاماً بیانگر موضع رسمی دیار نیست.