Citizen Stories

پاها می‌لرزند، دست‌ها می‌هراسند و چشم‌ها راه می‌کشند. هیچ‌کس آرام و قراری ندارد و اندک‌کسانی می‌خواهند با نفر کناری‌شان در...

صورتِ کابل در سال‌های پسین تفاوت‌های بسیاری کرده است؛ مناطقی چون شهر نو و قلعه‌ی فتح‌الله هم‌چنان درحال رونق‌یابی بازرگانی‌اند....

کوچه‌ای را قدم می‌زنم. کوچه‌ای خلوت و بی‌سروصدا، آن‌چنان ساکت که ترا به وجودِ زنده‌جانی در خودش مشکوک می‌کند. ماهِ...

سرما درحالِ پیروزی‌ست. چیزی به قطعیتِ تامِ این پیروزی نمانده‌است. قطعیتی‌که استخوان‌ها را می‌سوزد و با ناتوانِ کردنِ آفتابِ جدی،...

از راه دوری همراهی می‌رسد. در ابتدا به‌اندازه‌ی درخت کوچکی که از کنارش حرکت کرده‌است به‌چشم می‌آید، ولی با نزدیک‌تر...

فقر به شرایطی گفته می‌شود که در آن  افراد به نیازهای اساسی زندگی دسترسی نداشته و برای خرید آنها دچار...

در آلمان نازی، مراسم معروفی برپا شد به‌نامِ‌ «کتاب‌سوزان»، مراسمی که در آن هرمتن و کتابی که در تضاد با...

جوان‌های دختری در نیمه‌ی آفتابیِ روز در حالِ عبور از سرک هستند، کوله‌پشتی‌هایی دارند و کتاب‌هایی در دست، کسی نمی‌داند...

خواندن شهر، در واقع تجربه کردن شهر است. شهرخوانی نمی‌تواند چیزی در ورای «تجربه» کردن باشد، زیرا اگر چنان باشد،...

کسی به‌خاطر نمی‌آورد روزگاری را که کابل شهر «بی‌مسئله‌» و «بی‌معضله‌ای» بوده باشد، حتا اگر بر بی‌ثباتی سیاسی و روزمرگی...