بسیار و بهتکرار حافظ را «بزرگترین» غزلسرای شعر فارسی دانستهاند، البته قصه در اینجا بهپایان نرسیدهاست و دوستاران او گامی جلوتر رفته و این شاعر بینظیر را بزرگترین شاعرِ کل هزارهی شعر فارسی نامیده و انگاشتهاند. لقبهای گونهگون و فراوانی که در این یک هزار سال، برای حافظ ساخته و بهکار بردهاند، بیشک نشان میدهد که چه میل و مهر جنونآسایی نسبت به این شاعر در میان مردمانی که شعر او را فهم کردهاند، جاری بودهاست، از «ناظم الاولیا» تا «لسان الغیب» و سائر لقبهایی از همین دست که بیشتر نیز به «عارف» بودن این شاعر و رابطهی او به عوالم غیبی تناظر و تطابق دارد. ولی شگفتی این «لقببخشی بازاری» این است که در نهایت حافظ را تبدیل میکنند به یک «بت» در تاریخ شعر و ادبیات فارسی؛ تصویر عالمِ سنگین و رنگین را از او به دست میدهد که اگر او خود زنده بود، بیشک این تصویر را بهسخره میگرفت و به آن بلند و مداوم میخندید. و این چه تناقض تلخیست که «بتشکن» و آن هم بتشکنی چون حافظ، خود تبدیل شود به «بت»، زیرا آنانيکه بتشکن را تبدیل میکنند به بت، دانسته و ندانسته به کار او، به معنای کار او و به ارزش کار او هتاکی و اهانت کردهاند. و مثالی شایستهتر از سرنوشت حافظ و دیوان شعرش برای این هتاکی نمیتوان یافت؛ شاعری که بزرگترین فضیلت خود را «رندی و عاشقی و نظربازی» میداند و بهتعبیر خودش کسیست «خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پا» – که زهی آزادگی- در این فرایند – در فرایند بتسازی- تبدیل به کسی شدهاست که «زاهدِ خودبین» کتابش را پهلوی سجاده مینهد و بزرگترین رسوایی خود در تاریخ – دیوان حافظ- را هم دستمایهی «ریاکاری» میکند.
ولی این شاعر، این بتشکن، بههمان اعتبار که ضدِ تصویر ایجابی و ساختارمحور از هستیاست، شاعر زندگی نیز است. بسیار بیشتر از همپایگان خویش در شعر فارسی، مثلاً بسیار بیشتر از سعدی. سعدی البته شاعریاست «شادخوار» و «شادکام» و بسیار بهصراحت نیز در غزلیات این شادخواری و شادکامی را متبلور کردهاست، ولی این «آریگویی به زندگی» در سعدی حد دارد، و هرآنگاهی که سخن بر سر «شناخت جهان» و «ماهیت» هستی میرسد، سعدی دوباره عالم دستار بهسری میشود که جسارت پا فراتر نهادن از حدود شرع و عقل عرفی را ندارد. حالانکه حافظ، چونان سلفاش خیام، دردمندی آن لحظهی ندانستنِ چندوچون دستگاه هستی را پنهان نمیدارد و میگوید:
پیر ما گفت، خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشاش باد!
و گفتن چنین چیزی بیشک از سعدی برآمدنی نیست. اما افزون بر این صداقت و راستگویی بینظیر، این رندِ نظرباز، از صورتکهای «محتشم» نیز ابراز نفرت و انزجار میکند و آنها را با ذات روان و روندهی هستی در تضاد میداند:
پشمینهپوش تندخو، کز عشق نشنیدهاست بو
از مستیاش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
و همین است که او را در ستایش و درک زندگی، یک سر و گردن از دگر حکما و شعرای شعر فارسی بلندتر میکند، زیرا او دریافتهاست که زندگی را نباید در مقام یک «ایستار» و پدیدهای جامانده فهمید، چنین درکی نهتنها توقع و امید واهیای نسبت به جهان به ما میدهد، بلکه به دردمندیهای آدمی میافزاید و بسیار میافزاید و به همین دلیل به ما میگوید که برویم بر «لبِ جویِ هماره روانی» و زندگی را نگاه کنیم:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کین اشارت ز جهان گذران ما را بس
و او که میداند که این روندهی تام و این آدمی ناتمام، چهسان با هم ناسازگار اند، به ما گوشزد میکند که «گلعذاری ز گلستان جهان، ما را بس» که همان «گلعذاری از گلستان» نیز هماره نیست و رفتنی است و:
مجو درستی عهد از جهان سستنهاد
که این عجور عروس هزار دامادست
و در واقع این گستردگی جان حافظ است که ما مینگریم او این دردمندی از ناکسیهای هستی را با شادکامی و «رندی» جمع میکند، جمع میکند و به ریشِ عمیقترین «افسانههایی» که با آن آدمها را بیم میدهند میخندد:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
Deeyar TV is a leading media outlet founded by Afghan journalists in exile, standing as a bold voice for freedom of speech and independent journalism. With a strong digital presence, it brings timely news and compelling stories from Afghanistan and beyond. Its live broadcast is accessible to audiences worldwide.
© 2025 Deeyar TV. All rights reserved.