هفدهم نوامبر برابر است با روز جهانی دانشجو؛ یکیاز آن طبقاتی که نمیتوان افغانستان را «خانه»ی خوبی برایش خواند. این روز از آنجهت روز جهانی «دانشجو» خوانده شده و به بزرگداشت از دانشجویان مختص شده است که ۱۷ نوامبر ۱۹۳۹، روز اعدام دانشجویان اهل چک بهدست «جلادان» ارتش آلمان نازی بود؛ این روز در چک و سلواکیا رخصتی عمومی است. پرسش اما این است که آیا فقط دانشجویان «اروپایی» و اهل چک سزاوار یادآوری و بزرگداشت هستند؟ ور نه، آیا سکوت جهان در برابر لگدمال شدن حقوق دانشجویان افغانستان – خصوصاً دختران – برای چیست؟ آیا جمعی از انسانها «برابرتر» از دگراناند؟
دانشجویی در افغانستان را در مثالی عجیب ولی قابل توضیح میتوان به «قماربازی» شبیه دانست؛ دانشجو میداند که کار درست میکند، اما این را هم میداند که در جای درست قرار ندارد. دانشجو میخواهد که سکوی «پرواز» و پرتاب او به قُلههای بلند «دانش» باشد؛ اما بهچشم مینگرد که قصابی و جنایتکاری در این سرزمین کسان و چه بس ناکسان را به زمام امور داده است.
او میداند که رفتن در این راه نردبازیست و همهچیز در پایان ماجرا به این بستگی خواهد داشت که «آیا او اقبال یافتن کاری در حیطهی تخصص خود را خواهد داشت؟» و چه بسیار دانشجویانی که در میانهی راه و پس از دیدن خارستانِ پیشِ رو، دست را از دانش شُسته و روانهی راهیافتن «کسب» و «کاسبی» شدند.
آیا بهراستی «دانشجو» بودن در این سرزمین محکومیتی گران نیست؟ دانشجو باید در تردید زندگی کند، در گریزپایی قطعیت و همیشه از خود بپرسد که «آیا نتیجه خواهد داد؟ آیا کاری خواهم یافت؟» و چه بس اگر بختیار باشد، اویِ دانشیافته بناست که روبهروی «جانیانِ معروف جهان» بایستد و سر خم کند و «بله صاحب» بگوید.
دانشجویی هرگز نباید «قماربازی» و نتیجهمندیاش وابستهی «بخت» باشد؛ دانشجو هرگز نباید محکوم جنسیت، مذهب و قوم خود باشد. دانشجو نباید بخاطر «دانشجویی» مجبور به ایستادن در برابر «سرخدستان» بیباک و زورگوی باشد.