درآمد
تعارض و جنگ همواره جزوِ جداییناپذیر تاریخ و زندگی بشر بوده است. از اختلافاتِ ساده میان دو فرد تا درگیریهای محدود قبیلهای و جنگهای بزرگ و جهانی، همهی این پدیدهها بهنوعی به یک واقعیت بنیادین باز میگردند و پرسشهای بنیادینی را در ذهن آدمی خلق میکنند که آیا این نزاعها از سرشت درونی انسان بر میخیزند؟ آیا پیوندی ناگسستنی میان ذات بشری و وقوع جنگها وجود دارد، یا اینکه عوامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عاملانِ اصلی شکلگیری منازعات استند؟ پاسخ به دو پرسش اول، مثبت به نظر میرسد و فلسفهی واقعگرایی پرسشِ احتمالی بالا را برآیندی از طبیعت بشر میداند و میگوید؛ میانِ سرشت انسان و جنگ رابطهای همبسته و پیچیده وجود دارد. به این معنا که یکی از عوامل کلیدی و شاید مهمترین عامل در پیدایش جنگها، تمایلات و کششهایی است که عمیقاً در نهاد و سرشتِ انسان نهفته است. این تمایلات، از غرایزِ بقا و قدرتطلبی تا کشمکشهای درونی و میل به سلطه، همگی نقشِ اساسی در شکلگیری تعارضات ایفا میکنند و بروز جنگها را سبب میشوند.
نویسندهی این مقاله، بر اساسِ فلسفهی واقعگرایی در بابِ ماهیتِ بشر، درهمتنیدگیِ غریزهی بقا و تمایل به جنگ را در انسان مثبت میداند و در این زمینه چند استدلال ارائه میدارد.
استدلال اول؛ خواستهای فطری تمامیتخواهی بشر: این استدلال معطوف به تمامیتخواهی ذات بشر است و اینکه انسانها فطرتاً گرایش به مالکیت خصوصی و داشتن همه چیز برای خود دارند. هابز در فصل سیزده لویاتان صراحتاً بیان میدارد که انسان ذاتاً موجود خودخواه، متکبر و منفعتطلب است و به مخالفانِ خود که طبیعت انسان را نیک میپندارند، میگوید: «پس چرا درِ خانههای خود را قفل میکنید و این همه پولیس و دادگاه وجود دارد؟» از نظرِ هابز در نظرگرفتن ماهیتِ بشر، جامعه را به سمت جنگِ همه علیه همه سوق میدهد و در آن صورت، هرآنکس که قدرت داشته باشد، به دیگران حملهور خواهد شد. قویترین مثالی که در این زمینه وجود دارد بررسی زندگی اطفال است. اطفال بدون اینکه آموزش دیده باشند و یا اهمیت چیزها را به صورت عقلانی درک کرده باشند، هر آنچه که در محیط اطراف آنها قرار دارد را برای خود میخواهند. مثلاً اگر دو طفل را در یک اتاق قرار دهیم و در آن اتاق انواعی از ابزارهای بازی و خوراکی را نیز بگذاریم، اندکی بعد مشاهده خواهیم کرد که یکی از آن اطفال، تمامی آن چیزها را بدون درک، محاسبهی عقلانی و کاربرد و اهمیت آنها، برای خود میخواهد و آن دیگری را از آن محروم میگرداند. تنها ابزاری که در این زمینه ازسوی آن طفل مورد استفاده قرار میگیرد زور است. یعنی یکیاز آن دو طفل از طریق جنگ با غلبه بر دیگری تمامی وسایل و خوراکی آن اتاق را تصاحب خواهد کرد. این استدلال نشان میدهد که انسان به صورت ذاتی و فطری، گرایش به داشتن همهچیز برای خود دارد و برای بهدست آوردن همهچیز برای خود و محروم کردن دیگری از آن، بدونِ تردید به جنگ روی میآورد. 1
بنابر این، هابز برای جلوگیری از تهدید انسان در برابر انسان و یا مصداق نیافتنِ مقولهی «انسان گرگ انسان»، به وجودِ لویاتان تاکید میکند که در واقع حکومتِ قدرتمندیست که توانِ کنترلِ وحشیگری طبیعی جامعه را دارد. یعنی انسان ماهیتاً در نبودِ یک نیروی سومی قدرتمند برای کنترل اوضاع عمومی و ضامنِ حفظ قرارداد اجتماعی، به جنگِ با دیگران میل دارد و فرصتی برای رُشد تمدن، فرهنگ، علم، هنر، اقتصاد و شکلگیری جامعه باقی نمانده و انسان، تمامی نیروی خود را برای پیروزی در جنگِ همه برای همه، مصرف خواهد کرد.
استدلال دوم؛ تاریخ جنگها: این استدلال معطوف به وجود جنگها در سراسر تاریخ بشر است. با اینکه اخیراً استدلالی توسط یووال نوح هراری، دانشمند اسرائیلی مبنی بر اینکه در طول تاریخ، جنگها نه بر سر عوامل مادی بلکه اکثراً بالای ارزشها صورت گرفته 2، اما بررسی تاریخی جنگها نشان میدهد که تقریباً اکثر جنگها در طول تاریخ بالای منابع مادی و تسلط بر آن صورت گرفته که در گذشته برترین نَمود آن زمین بود. در واقع ماکیاولی بهعنوان یکی از موافقانِ این نظر که ماهیتِ بشر متمایل به جنگیدن است، در کتابِ مشهور خود «شهریار» میگوید که جنگ بهعنوان ابزاری برای حفظ قدرت و گسترش آن، در سطوحِ مختلف ضروری است. 3
در واقع ماکیاولی انسان را ذاتاً دارای فضلیتِ اخلاقی و ماهیتِ صلحجویانه نمیداند و از نظرِ او کاملاً بیفایده است اگر حاکم، بر مبنای فضلیتِ انسانها حکومتداری کند. زیرا حرکتِ طبیعی انسانها به سمتِ ایثار، فداکاری، از خودگذشتگی و صلحخواهی نیست. بر مبنای این فلسفهی واقعگرایانهی ماکیاولی نیز میتوان این نظر را حمایت کرد که ماهیت بشر باعثِ تعارض میشود. پس با استناد بر نظریات ماکیاولی میتوان گفت که برای دورساختنِ بشر از تعارض، باید واقعیت جنگطلبانهی آنان را فهمید و برای رفعِ تهدیدات شان بر علیه یکدیگر راهحلهای منطقی و متناسب با پذیرش ماهیت شرِ بشر اتخاذ شود. یعنی سیاستی که در قبالِ کُلیت یک جامعه اتخاذ میشود، باید حسِ آزادی و ترس را همزمان به مردم منتقل کند تا اقلیتی که استثناءً خوب اند و ماهیتِ صلحطلب دارند، احساس آزادی کنند و اکثریتی که شرور و نفعطلب استند، بترسند. در جوامعِ مُدرن این سیاست به بهترین شکلِ آن تمثیل میشود. مردم آزاد اند در هر طرفی حرکت کنند ولی چون به ماهیتِ بشر واقف اند، دوربین گذاشته اند تا اگر شخصی کارِ خلاف منافع جمعی انجام دهد، احساس کند که دستگیر خواهد شد. حتی در جوامعِ به شدّت دینی / اسلامی نیز دوربینها وجود دارند. یعنی اگر جوامع دیندار آن نهادِ شر و منفعت طلب را که منجر به منازعه و جنگ میشود، نداشتند، اخلاقِ دینی خودش برای جلوگیری از تهدید انسان بر انسان کافی بود ولی چنین نیست.
برای حمایت این دیدگاه که «ماهیتِ انسان باعث تعارض میشود»، فلسفهی نیچه را نیز پیشکش میکنم. نیچه بر مفهوم «ارادۀ انسان به قدرت» تأکید دارد و میگوید انسانها بهطور طبیعی به دنبال برتری و تسلط استند و جنگ، بخشی از طبیعت بشر است4. نیچه مخالفِ کسانیست که میگویند، اخلاق در انسان یک پدیدهی غریزی و طبیعیست. نیچه نیز معتقد است که در طبیعتِ انسان و موجوداتِ دیگر، اخلاقی که منجر به صلح و زیست مسالمتآمیز شود، وجود ندارد. یعنی همانگونه که درختی برای رُشد و سبز ماندنِ خودش، خاکِ زیرپای خودش را خشک میکند و از لحاظِ طبیعی کار بدی انجام نمیدهد، انسان نیز برای بقا و تأمین نیازهایش اگر به دیگری ضرر میرساند، از لحاظِ طبیعی کار بدی انجام نداده است. 5
استدلالِ مستند و سوم را میتوان در زمینهی جنگ افغانستان در بازه زمانی 2001 – 2021 ارائه داد، که نمایانگر تلاش گروههای مختلف برای تسلط، کنترلِ منابع و رسیدن به قدرت است. یعنی ماهیتِ جنگطلبانهی انسان برای تامین نیازهای مادیاش، افغانستان را به میدانی برای رقابتِ کشورهای خارجی و جنگ نیروهای نیابتی مبدل ساخت. نتیجتاً از جنگ ایالات متحده، بهمنظور «مبارزه با تروریسم» و حفظ منافع آنکشور در منطقه تا دخالتِ پنهانی پاکستان، هند، روسیه و دیگر کشورهای ذینفع؛ همه نشاندهندهی تمایلات جنگطلبانهی بشر است که از احساس تهدید و نیاز به کنترل وضعیت میآید ولی در لباسِ «جنگی برای دموکراسی» و یا «جنگی برای برقرای نظام اسلامی».
نتیجهگیری
اگر پایهی استدلال خود را نظراتی از هابز، ماکیاولی، نیچه و حتا راسل قرار دهیم –که راسل میگفت، خودخواهی و رقابت در ذات و ماهیتِ بشر وجود دارد و این خصیصه منجر به درگیریها و جنگ میشوند6 ــ پس به این نتیجه میرسیم که ماهیتِ بشر عامل بروز جنگ همه علیه همه است، انسانها ذاتاً سودجو و منفعتطلب استند و بر سرِ منابعیکه در گذشته زمین بود و اکنون چیزهای دیگری نیز بر آن افزود شدهاند، به جنگِ در برابر هم میروند و ماهیتِ مایل به برتری و خودخواهی بشر، بشر را موجودی پرتلاش برای تصاحب و کنترل منابع کمیاب و بروز جنگ را، چه در حال و چه در آینده، اجتنابناپذیر میسازد.
منابع قابلِ رجوع برای فهمِ بیشتر موضوع:
2: A Brief History of Humankind – Harari
4: On the Genealogy of Morals, Nietzsche
5: Thus Spoke Zaratushtra – Friedrich Wilhelm Nietzschen P.80