این روزها آوا و ادعای «فمینیست» بودن و سخن گفتنِ همهجایی در پندار برابری جنسیتی میان انسانها در اوجی بیپیشینه است؛ و با آنکه گفتوگو – هرگز – و خصوصاً در این مورد قبیح و نکوهیدنی نیست؛ ولی زهی بر آدمیانی – اهمِ از مرد و زن – که زندگانی آنان تحقق و نشاندادنِ علنی این برابری در عمل است و نه صرفاً سخن گفتن از آن در اتاقهای کلابهاوس. چاردهم اکتبر برابر است با زادروز یکی از بهترین نمونههای قدرتِ شگرفی که یک زن در «آموزگاری برای بشر» و اندیشمندی دارد، زادروز هانا آرنت.
آرنت که فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی آلمانی بود زندگی پُرماجرایی را در قرن پُرماجرایی چون قرن بیستم میلادی بهسر کرد؛ در عداد بهترین و مهمترین فیلسوفان سیاسی بشر در این قرن بهشمار میآید. ایدهها اصیل و بدیع او هرخوانندهای را که با آثار او آشنایی یابد، مسحورِ هوشِ سرشار و اندیشهی اصیل او میکند.
نگارنده در نقلِ زیستنامهی – ارچند بسیار کشنده و جذاب – آرنت سودی نمیبیند. در آلمان زاده شد، شصتونه سال زیست، شاگردی یاسپرس و هوسرل کرد و معشوقهی بزرگترین فیلسوف قرن، مارتین هیدگر بود و در جنگ دوم زجر کشید و پناهنده شد و گواه محاکمهی یکی از بزرگترین یهودسوزانِ تاریخ، آدولف آیشمن در اورشلیم بود و سرانجام در چهارم دسامبر ۱۹۷۵ پهنهی وجود انسانی را بهمقصدِ اشکال دگری از وجود ترک گفت. بهسخنِ محبوب روزگار جوانی او؛ آرنت زاده شد، اندیشید، و مُرد.
نگارندهی شهکارهایی در فلسفهی سیاسی همچون حیات ذهن، وضع بشر و ریشههای توتالیتاریسم؛ خودش را «فمینیست» نخواند و هرگز چنین ادعایی را بهکمر نبست و نکرد. ولی آنچنان زندگی کرد که مردان بسیاری از پایین به بلندای جان و اندیشهای او خیره شده و درودها گویند روان پاکی را که اندیشههایش گامی – که در منطقِ تلخ تاریخ راه بسیاریست – بشر را بهرهایی از استبداد و ستمکشی نزدیکتر کرد.
در واقعِ امر آرنت اندیشمندی اصیلتر از آن بود که بهتعبیر نیچه چشم و روانش را آلودهی «باد» و «مبادهای» مردسالاران و زنسالاران کند؛ او وضع و شیوهی هستن بشر را در سطوحی عمیقتر از مجلههای بازاری در مورد فمینیسم و حق آرایشِ زنان بر رسیده و اندیشه کرد.
البته زنانِ خانوارِ آرنت علیالظاهر از دیربازی چنین بودهاند؛ چنانچه مادرِ هانا در جریان جنگِ بزرگ [جنگ جهانی اول] گروهی کوچک از زنان دموکرات و چپگرا را سازماندهی کرده و بهپیروان رُزا لوکزامبورگ ـ رُزا آن زنِ بزرگ! – پیوست.
نمونهی بومیِ آنچه نگارنده «زیستنِ برابری» میخواند، فروغِ دور دوم است. شاعری آنچنان پخته و بزرگ که دگر شعرش شعرِ زنی که بستری گرم و «بازوی کینهجو و آهنین» میخواهد نیست؛ بلکه شاعریست که بیشتر و پیشتر از هرچیزی انسان است و هر زن و مردی را همین انسانبودگی محض شعرش او که «تنها صداست که میماند» و «پرواز را بهخاطر بسپار» شیفته میکند.
چنین زیستی پیامی روشن دارد؛ برابری آنقدر یک پدیدهی ضروری، مهم و بدیهی است که بایست بهصورت بیواسطه و در متن زندگی عینی و انضمامی سوژه جاری شود و سخن گفتنِ ممتد و عملورزی قلیل در موردش، ننگیست که پیشانی پاک این واژه را چون ماهتاب پاییزی میآلاید.
تنها در چنین معناییست که برابری از «پیشفرض» بودن خارج میشود و در مقام یک «حقیقت» بر منکرانِ پلشت خود تحمیل میشود. کسانی چون آرنت هستند که با زندگی خویش نشان میدهند که «من اندیشه و کارِ اصیل و بیمانند میتوانم، پس برابرم» و نه اینکه «من برابرم، پس بگذارید اندیشه کنم.»
موردِ نخست برابری را بهحیطهی خارج از زندگی منتقل نمیکند و تکلیفش را ساحت زندگی و عمل روشن میکند؛ آن را بهگونهی پدیدهای مجزا از حیات روزینه بهکار نمیبندد و در بندِ «گرفتنِ اجازهی» آن نیست.
به این اعتبار که «برابری» هماره «برابری در چیزی» است و بهصورت مجرد و انتزاعی معنایی ندارد؛ و کلیدِ گشودنِ این درِ پلاسیده و کهنهی نابرابری پرداختن بههمان «چیز» و اثباتِ عملی و علنی برابریست.
چهبسا کُدهای اسطورهی «زیبایی» و «جذابیت» و «سکسی» بودن و «ابژهی میل مرد شدن» زنان اینروزها زیر نامِ «زنانگی سالم» و «برابری جنسیتی» تبدیل به وسیلهی لگدمال کردن سوژگی محض و تام زنان شده است. این چیزهایی که در مورد «مردِ الفا» و «سیگما» و جذابیتهای جنسی چنین مُدلی میشنویم، بازتولید همان نابرابری وحشتناک جنسیتی در قالبی نوتر و بهمراتب بویناکتر و گندیدهتر از پیش است.
و در چنین روزگاری کسانی چون آرنت نیازند که زندگی آنان نشان میدهد که چهقدر میتوان از ابتذال فاصله گرفت، و صرفنظر از جنسیت و بهتعبیر اورول، چهقدر میتوان «برابرتر» بود.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.