پارلمان بریتانیا بالاخره و پس از بنبستی چند ماهه طرح اخراج پناهجویان غیرقانونی که به بریتانیا میآیند – از جمله پناهجویان افغاستان – به رواندا را تایید کرد. منتقدان این قانون را غیرانسانی و فراقانونی خواندهاند؛ با این وجود پس از تایید پارلمان و حمایت ریشی سوناک، نخستوزیر بریتانیا از این طرح، امکان عقبنشینی حزب محافظهکار و بازگشت این قانون بسیار بعید است. پرسشی که چنین طرحی به وجود میآورد این است که آیا زمان «روی خوش نشان دادن» کشورهای توسعهیافتهی اروپا و امریکای شمالی به پناهجو و پناهجویان رو به پایان است؟ آیا سخن گفتن ترمپ از «بزرگترین اخراج پناهجویان در تاریخ امریکا» و تبدیل اخراج پناهجو در بریتانیا به قانون، ارادهی مردم غرب در نفرت از پناهجو را نشان نمیدهند؟
پناهجویی به مرور زمان تبدیل به یک بحران بسیار جدی در جهان توسعهیافته شده است. حدوداً کشوری از کشورهای حتا رو به توسعهی جهان را نمیتوان یافت که آماج حملات سیلآسای پناهجویان کشورهای جهان سومی و عقبمانده قرار نگرفته باشند؛ از مثالهای متوسطی چون هند و ایران تا نمونههای بهتری چون ترکیه و اروپای شرقی و نهایتاً نیز «بهشت عدن» و سرزمین موعود؛ اروپای غربی، کشورهای اسکندیناوی و امریکای شمالی. سرزمینهایی که سالانه هزاران تن را در تلاش برای رسیدن به خود به کام مرگ میفرستند. اما آیا راه «فرار» برای همیشه باز خواهد ماند؟ آیا دفاع از «مرزهای ملی» درحال تبدیل شدن به روحیهی غالب در میان شیرینکامان جهان نیست؟
اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم را میتوان «عصر طلایی پناهجویی» خواند؛ با شکست سنگین راست افراطی و ملیگرایی بیگانهستیز در جنگ دوم جهانی و پس از پیروزی لیبرال دموکراسی امریکایی بر سوسیالیسم ملیگرای شوروی، مرزهای جهان توسعهیافته بر روی آنانیکه به جستوجوی زندگی بهتری از خاک خویش خارج شده و سعی میکردند که پای به آبادشهری در آنسوی جهان برسانند باز بود.
عوامل متفاوتی را میتوان در این گشایش آغوش گرم اروپا و امریکا بر روی پناهجویان موثر دانست. عواملی چون نیاز به نیروی کار ارزان و غلبهی مدرنیسم صنعتی در قرن بیستم و رقابت شدید تجاری میان قطبهای متفاوت قدرت در جهان؛ باعث میشد که آمدن پناهجو بههرحال در تحلیل نهایی برای کشور میزبان سودمند خوانده شود و پناهجو «کارگر سر بهزیر» یا نخبهای قابل استفاده و کارآمد بهنظر برسد. ضمن اینکه اجماع سیاست جهانی نیز بر سر پذیرش حق پناهجویی به عنوان یکی از حقوق بنیادی و مسلم بشر بود و حتا کشوری چون افغانستان نیز با پذیرش این حق در مقام یکی از حقوق بشر موافق بود.
با این وجود دههی اول قرن بیستویکم را میتوان آخرین سالهای این «پذیرش بیقید و شرط» پناهجو از سوی این کشورها دانست. جنگ عراق و افغانستان و گسترش بیثباتی، فقر و ناامنی در افریقا باعث وارد شدن جمعی مردم کشورهای عقبمانده به اروپا و ورود دستهجمعی از کشورهای امریکای لاتین به ایالات متحده شد. سیلی که اگرچه دولتها در آغاز سعی کردند که آن را در حد امکان بهصورت بشردوستانه مدیریت کنند؛ ولی ترس مردم کشورهای میزبان از «بیگانگان بیفرهنگ نورسیده» بههرحال با گذر زمان بیشتر و بیشتر اوج گرفت.
نکتهی قابل توجه این است که «پناهندگی» و رفتن به سوی «افقهای روشن» در اروپا و امریکا، در کشورهای عقبمانده و توسعهنیافته رفته رفته تبدیل به یک فرهنگ شده است؛ جوانان درس میخوانند که «بروند»؛ خانوادهها فرزندانشان را با رویای رفتن بزرگ میکنند و «در خارج بودن» امتیاز بسیار مهمیست که حتا اینک زمینهساز وصلتها و ازدواج میان طبقات و گروههای اجتماعی دور از هم میشود. زادگاه یا سرزمین مادری یا «وطن» در این فرایند تبدیل میشود به یک «وسیله» و یک پُل که باید به برلین و لندن و نیویارک برسد و بهخودی خود به رایگان هم نمیارزد. ولی این کاسهی کلان صبر جهان غرب ظاهراً پُر شده است و «دروازهی بهشت» درحال بسته شدن است.
نفس ورود جمعی گروههایی که زبان و فرهنگ کشور میزبان را نهتنها نمیشناسند بلکه آن را بیمعنا و مسخره و نادرست میدانند و نفس وجودشان در آن کشور گونهای تهدید برای نظم زندگی آن مردم دانسته میشود رعبآور و ترسآفرین است. این ترس و انزجار هنگامی مضاعف میشود که ما به یاد آوریم که پناهجویان سوری، عراقی و افغانستانی در این کشورها دست به اعمال جناییای چون دزدی، قتل، تجاوز و در پایینترین سطوح برهم زدن نظم اجتماعی زدهاند.
اوجگیری مجدد راست افراطی را نمیتوان تکعاملی دانست؛ عوامل پیچیده و مهمی از نظم اقتصادی جهان تا فروشد تدریجی جنبش جهانی چپ پس از فروپاشی اتحاد شوروی در این بازگشت پیروزمند راست افراطی دخیل بودهاند؛ ولی اگر بنا باشد که یک فهرست از پنج عامل مهم بازگشت ناسیونالیسم، پوپولیسم و حتا در مواردی فاشیسم به جوامع پیشرفته و توسعهیافته تهیه کنیم؛ بدون شک یکی از آنها بحران پناهجویی است. آلترناتیو برای آلمان در سرزمین هیتلر، مری لوپن در فرانسه، دانلد ترمپ در سرزمین «آزادی» و ویغورست در هالند، سوناک در بریتانیا و ملونی در ایتالیا در چه چیزی مشترکاند؟ بدون تردید در پناهجو ستیزی و وعدهی اینکه – به قول ترمپ – خون «پاک» میهنشان را از خون آلودهی پناهجویان نگهداری خواهند کرد.
مردم کشورهای جهان سوم و فقیر بهمرور زمان باید دریابند که «فرار» در مقام یک «آرمان جمعی» یک فاجعهی اجتماعی ویرانگر است و نمیتوان تا قیام قیامت خیال پرواز کردن به جنگلهای سبز و آزاد را در سر پروراند و از روبهرو شدن با مدارج وحشتناک بدبختی خود طفره رفت؛ هیچکس ما را تا ابد نخواهد پذیرفت، خاصه آنگاه که حتا ما خود – بهدرستی – خود را شایستگان پذیرفتهشدن نمیدانیم.