طبق معمول گروه داعش با نشر بیانیهای مسئولیت حملهی انفجاری دیروز در منطقهی کوته سنگی غرب کابل را برعهده گرفت؛ منطقهای از شهر که نه طی سالهای حکومت جمهوری و نه در سه سال حاکمیت رژیم طالبان هرگز مکانی امن برای زیست باشندگانش نبوده است، آنهم بنابر دلیلی بسیار واضح؛ اینکه این منطقه زیستگاه اکثریتی اهل تشیع و هزاره در شهر کابل است. حملاتی که به این منطقه شدهاند را میتوان هولناکترین نمونهی کشتار جمعی بیگناهان در افغانستان و مصداق امتداد ایدهی «نسلکشی هزارهها» دانست. پرسشیکه پدید میآید این است که بهرغم تکرار این حملات و تاکید داعش بر ادامهی کشتار این جمعیت، چرا تدابیر امنیتی در این منطقه بهبود نمییابد و به امنیت غرب کابل توجه نمیشود؟
طنز تلخ ماجرا اینجاست که گروهی که اینک ظاهراً مسئول تامین امنیت غرب – و تمامی – کابل هستند، یعنی طالبان، خود سابقهی اجرای عملیاتهای مرگبار در این نواحی و سائر مناطق شهر را دارند و آنان نیز در حملات خود باک جان بیگناهان و غیرنظامیان را نداشتند و علیالظاهر اینک از دشمنان خویش نیز توقع ندارند که خیلی به جانهای بیگناهان و غیرنظامیان که در این زدوبند بیپایان سیاسی بر سر قدرت کشته میشوند توجهی کنند.
اما بهرغم این طالبان که همیشه از «تامین امنیت» و برقراری ثابت و بازگرداندن نبض عادی زندگی به افغانستان سخن گفتهاند، چرا تاکنون هیچ تلاش عنلی و قابل ملاحظهای برای تامین امنیت این منطقه از کابل نکردهاند؟ آنچه پیداست این است که تعصب و تبعیض تباری و قومی که طالبان همیشه آن را تکذیب کرده و صفوف خود را از آن مبرا دانستند؛ در ساختاری چون ساختار گروه – و اینک رژیم – طالبان غیرقابل انکار و پیشگیریست. به این معنا که طالبان «ضرورتاً» گرایش قومی دارند؛ زیرا اکثریت آنان قومیتی خاص – پشتون – دارند.
این تعارض آشکار فرهنگی را نه میتوان نادیده گرفت و نه میتوان به سادگی از کنار آن عبور کرد و مصلحت را بر این حقیقت آشکار ارجح دانست؛ باورهای مذهبی و فرهنگی طالبان با جمعیتی که در دشت برچی، کوتهسنگی، پل سرخ و کل غرب کابل زندگی میکنند ناهمخوان است و این ناهمخوانی باعث بروز تنشهایی پیدا و پنهان میان نیروی حاکم و این جمعیت میشود. همین تعارض، در کنار پیشینهی مهم تاریخی کشتار بیباکانهی هزارهها و پاسخگو نبودن در قبال آن، باعث شده است که طالبان پیدا یا پنهان هزارهها – و نه فقط هزارهها – را مسلمانانی «درجه دوم» و یا «در لبهی پرتگاه کفر» نگریسته و در نتیجه زندگی آنان را همارز و همبهای زندگی «مومنان واقعی» در کنر و قندهار و هلمند ندانند.
این موضع ظاهراً هیچ ربطی به تبار ندارد، ولی به محض کنار زدن سطح «مذهبی» آن متوجه میشویم که این تبعیض همچنان تبعیض قومی و تباریست که به زبان دینی ترجمه شده است و اینک صرفاً «توجیه» خودش را از گفتمان دینی طالبان میگیرد اما نتیجه همان است که «انسان کامل مومن است، هزارهها مومنان کامل نیستند، درنتیجه هزاره انسان کامل نیست.» و این کامل نبودن باعث میشود که مسئولیت تامین امنیت هزارهها همانند تامین امنیت دگر گروههای جمعیتی در کابل و در سطحی بزرگتر کل افغانستان نباشد.