گروه بینالمللی بحران با نشر تحلیلی میگوید که پس از ناکامی تلاشهای سه سالهی جامعهی جهانی به منظور حل بحران جاری مشروعیت، امنیت، اقتصاد و بیثباتی در افغانستان، وقت آن رسیده است که جهان باری دگر گونهی برخوردش به مسئلهی افغانستان را بازاندیشی کند. این تحلیل پرسش از جایگاه و نقش مردم افغانستان را نه تنها در به قدرت رسیدن مجدد طالبان، بلکه در کل فرایند بیستسالهی کمک جامعهی جهانی به افغانستان را پدید میآورد. گذشته از عوامل مهم و معروفی چون فساد، ناکارآیی و تعصب؛ نقش مردم در تشدید بحران چه بوده است؟
هدف حکومت امریکا پس از حمله افغانستان و هدف قرار دادن گستردهی پایگاههای القاعده به یکبار تغییر یافت؛ اگر هدف تا آن زمان سرکوب القاعده و گرفتن انتقام یازدهم سپتامبر بود، از آن پس حکومت بوش وعدهی ایجاد یک افغانستان آزاد، آباد و دموکراتیک را میداد. به اصطلاح یک «سوییس در دل خاور»، اما آنچه آن زمان پرسیده نشد و حتا از سوی نیروهای داخلی و خارجی در مورد مسئلهی افغانستان مطرح نبود، این بود که اگر این مردم «کمک امریکا را نخواهند چه؟» اتفاقی که افتاد و مردم افغانستان به راستی آمادهی تجربهی دموکراسی و دریافت کمکهای میلیارد دالری از سوی جامعهی جهانی نبودند.
در واقع آنچه متوجه مردم از این ناحیه میشود، پذیرش این است که در این بیست سال – دستکم بیشتر از کل تاریخ معاصر خویش – توانایی ورود فعالانه به عرصهی قدرت و به دستگیری سرنوشت خود را داشتند؛ مثالهای درخشانی چون جنبش روشنایی و تظاهرات گاهناگاه مردمی موید همین نکته بود، ولی این پرداختنهای مقطعی و کوتاه به امر جمعی در میان مردم افغانستان، از آنجا که ریشهای و نهادینه نبود، هرگز موفق به تغییر جریان سیاست در کشور و تثبیت یک فرایند دموکراتیک برای پیشبرد امور نشد.
به عبارتی آزادی هماره با مسئولیت میآید؛ فرد آزاد مسئول تصامیم و حرکات خویش است و نمیتواند آن را به سادگی به «امریکا، طالبان، غنی، استعمار» یا هرنشانی دگری حواله کند. این مسئولیت برای جامعهای که برای قرنها نقشی در تعیین سرنوشت خویش نداشته است میتواند ترسناک و اضطرابزا باشد و همین وحشت باعث میشود که «رعیت»، در بندگی و ماندن در بند این یا آن قدرت غالب گونهای «آرامش» و رهایی از مسئولیت دیده و زیستن تحت زنجیرهای همان حکومت را مناسب حال خود بدانند.
فرایند عبور از این مرحلهی ترس از آزادی و نخواستن غلبهی ارادهی مردم نمیتواند با زور تسریع یا حتا تسهیل شود. چنین تلاشی وحشتزدگی جامعهی مرتجع را بیشتر کرده و باعث واکنشی بسیار خشونتآمیز در جهت باقی ماندن در همان «خلسهی بندگی» میگردد. این واکنش در افغانستان نیروگیری همیشگی طالبان و افزایش خشونت در برابر تولید یا تثبیت فرایندهای دموکراتیک بود. همین تلاش و اضطراب ناشی از «آزاد شدن» افغانستان را ویرانتر و ناتوانتر و مردم آنرا به امرجمعی و سیاسی بیباورتر کرده است.