با جسارت میتوان گفت که وضعیتِ تودهی گستردهای از مردم افغانستان، زیر فشارِ نومیدی از جریانهای مخالف رژیم طالبان و گسترش حاکمیت هژمونیک این رژيم در افغانستان درحال فروپاشی است. مردم باوجود آنکه رژیم طالبان را کارساز و همهگیر نمیدانند، اما حاضر بهپذیرش مواضع مخالفان بدنام این رژيم نیز نیستند. بهعبارتی فصیحتر، حفرهای درمیانِ گفتمانهای سنتی و حاکمِ جامعهی افغانستان و چشمانداز آیندهی این جغرافیا بهوجود آمدهاست و هیچیک از گروههای درگیر در سیاست و امر اجتماعی افغانستان، موفق به پُرسازی این حفره نشدهاست. بهواقع میتوان گفت که ما اینک در دل آن حفره بهسر بُرده و زندگی ميکنیم، اما آیا این فروپاشی هژمونی گفتمانهای کهن را میتوان «مژده»ای برای ایجاد گفتمان و خوانشی جدید و بدیع و «بهتر» از وضعیت دانست؟
گفتمانهای مهمی که در افغانستانِ نیم قرنِ اخیر تاثیرگذار و عامل بودهاند، گفتمانهای بهجا مانده از جریان اسلامگرایی سیاسی است. گفتمانهایی که ایدهی «جهاد» را زنده نگهداشتند و تا هماینک از آن بهعنوان وسیلهای برای تهیج و انگیزش تودهها استفاده میکنند. اینکه در جریان جنگهای مرگبارِ داخلی، تنظیمها بر دیوارها آیهای از قرآن را مینوشتند که میگوید به «ریسمان خدا چنگ زنید و متفرق نشوید» نشان میدهد که موفقیت این گفتمان در تطبیقِ ایدهآلهای ذهنیاش چقدر بودهاست.
درکنارِ گفتمان اسلامگرا و گفتمانِ قدرتمند نهاد دین در جامعهی افغانستان، دومین گفتمانِ جریانساز و تاثیرگذار گفتمانِ سیاست هویتیست، یا بهعبارتی واضحتر، گفتمانیکه سیاستورزی را برمبنای هویتِ قومی، زبانی و سمتی افراد قرار میدهد. بهطرز عجیبی گفتمانِ اولی، یعنی اسلام سیاسی در میانهی راه «جهاد» واحد و «برادرانه»ی خود با شوروی، تقسیم شد بهگروههای کوچکتری که هریک مهمترین مشخصه و وجه تمایزشان قومیت آنان بود. جمعیت اسلامی حزب تاجیکان، حزب اسلامی حزبِ پشتونها، حزب فلان حزبِ اوزبیکها یا هزاره و جز آنها.
با آمدنِ امریکا در ۲۰۰۱ و سرکوبِ گستردهی نیروهای اسلامگرا از سوی ناتو و متحدان بینالمللی آن در افغانستان، خونی تازهتر و دمی گرمتر به رگهای گفتمان قومی در افغانستان دوید. خونیکه نهایتاً منتج بهناکامسازی پروژههای – احیاناً – مثبتِ طراحیشده در زمان جمهوری شد. ولی با وجود اینکه در سالهای نخست حملهی امریکا نیروهای ناتو اسلامگرایان افراطی را تضعیف کردند و یک ساختار قدرت سکولار را برصدر نشاندند، ولی بازهم هیچ گفتمان و خوانش پیشرو و مترقیای در افغانستان بهوجود نیامد.
اما رفتن امریکا – که مستقیماً سیر حیات اجتماعی مردم این جغرافیا را برهم زده بود – افغانستان دوباره بههمانجایی که در آن قرار داشت بازگشت، بهحکومتداری یک گروه اسلامگرای افراطی. گروهیکه نگاه عامه – دستکم شهرنشینان – بهآنها شدیداً منفیست و شمار بزرگی از مردم افغانستان این گروه را بیظرفیت، بدتاریخ و جنایتکار، ترسناک، فاقد مشروعیت داخلی یا خارجی و نهایتاً تکقومی و انحصارگرا میدانند.
اما درکنارِ اینکه مردم خاطرهي تاریخی خوش و تجربهی کنونی خوشی از حاکمیت و حکومتداری طالبان ندارند، از مخالفان و گروههاییکه مبارزهی آنان در برابر طالبان بر منطق مبارزهی تباری و گفتمان قومیتمحور بنا شدهاست هم دلِ خوشی نداشته و ندارند. اکثریت نیروهای برسازندهي این مخالفان مقاماتِ نظام قبلی افغانستان هستند و مردم این کشور دیدند که این طبقه با سرنوشت افغانستان چهکار کردند. اعتماد مردمی و حتا تباری این رهبران شدیداً ضربهخورده و آسیب دیدهاست.
این وضعیت، یک حفرهی گفتمانی را در افغانستان کنونی ایجاد میکند که باعث میشود بسیاری ندانند که چه فکر میکنند و دقیقاً موضع آنان چیست. آنان میدانند که نظم کهن محکوم بهمرگ و ناکامیست، اما نظام تازه و بدیلی برای این نظم کهن هنوز پدید نیامدهاست. اکثریت این کسان نیز، جوانان – بزرگترین گروه جمعیتی – افغانستان هستند؛ کسانیکه روشنگراتر از آنند که طالبان را گزینهی مطلوب حاکمیت بدانند اما در عینحال باهوشتر از این هستند که صرفاً برای مخالفت با طالبان از گروههای مخالفِ مشخص این رژیم و این گروه حمایت کنند. این حفره لحظهی اکنون ما را دو قسمت کردهاست.
در چنین لحظهای چه کار میتوان کرد؟ بهاعتقادِ من نباید اندیشید که گفتمان بعدیای که در وضعیت افغانستان جوانه خواهد زد «لزوماً» گفتمان مترقی و پیشرویست؛ زیرا تجربهی ما در گذشته نشان دادهاست که ممکن است «هفت ثوریها» بروند تا «هشت ثوریها» بیایند و بدتر از آن، «هشت ثوریها» بروند تا «طالبان» بیایند. در جنگ پیچیدهي منافع قدرتهای بزرگ در افغانستان، هیچ گزینهای را نمیتوان محال انگاشت؛ حتا گزینههایی چون حمایت از داعش را.
پس راهِ استفاده از این حفرهی گفتمانی برای ایجاد قرائتی معتدلتر از دین، رو به جلو، طرفدار توسعهی اقتصادی و صنعتیسازی و فضایی با حداقلِ آزادیهای شهروند و انسانی چیست؟ بهاعتقاد نگارندهی این سطور، راهِ حل «گسست» است. گفتمان و نشانی نسل جدید و طبقهی درحالِ رشد افغانستان باید از گفتمانها و گذشتهی تاریخی حاکمیتهای این جغرافیا بگسلد. این گفتمان باید خطوط و مرزهایی روشن با «اسلام سیاسی» و سیاست هویتی داشتهباشند و تعریف آنان از «ما» همهگیرتر باشد.
این گسست آخرین میخ را بر تابوت تجربهی پُرهزینه و وحشتناک «اسلام سیاسی» در افغانستان میکوبد و فاتحهی گفتمانهایی را که صرفاً قومیت را معیار انسانیت میدانند نیز میخواند؛ گفتمانیکه اساس آن بر پیشرو بودن و ایدهی برابر سرتاسری گذاشته شدهباشد.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.