بسیاری میدانند که «نازیها» کابوس انسان و انسانیت بودهاند و قصههای بسیاری از کارستانهای آنان در جنگ جهانی دوم نیز شنیدهاند، اما آیا رفتنِ «نازیسم» مساوی بود با رفتنِ جنبشِ مادرِ «نازیسم»، یعنی راست افراطی؟ راست افراطیکه باری دگر درحالِ تصاحب قدرت در جهان است، هماره نیازمند یک «دشمن» بودهاست، کسیکه با هشدار از دژخیمی و زشتی آن بتواند تودهها را اغوا کند، و اینبار دشمنِ خیالیای که راست افراطی ترسیم میکند کی و یا چیست؟ پناهندگان.
دگر حتا خوشبینترین لیبرالها نیز دانسته و پذیرفتهاند که جناح راستِ افراطی، یکبار دگر بهمیدان سیاست و اجتماع جهان بازگشتهاست. البته این بازگشت، اینک فقط پُررنگتر و پیداتر شدهاست، ولی حقیقت امر این است که راست افراطی از همان دههی نود میلادی و با فروپاشیِ بزرگترین اردوگاهِ ضدِ راست در جهان، یعنی بلوک شرق، دوباره بهقدرتگیری آغاز کرد. اینکه محافظهکارِ مهاجرستیزی چون دانلد ترمپ بهعنوان رئیسِجمهوری ایالات متحده تعیین میشود و حتا بهعنوان نامزد پیشتاز برای انتخابات پیشِ رو مطرح میگردد، نشان میدهد که جنبش راست افراطی، یکبار دگر بهمدد پوپولیسم و استفادهی زیرکانه از فنآوری ارتباطی، وارد عرصهی سیاست شدهاست.
البته این نشان را نمیتوان تنها نشانِ اصلی بازگشت راستِ افراطی و «ایسمهای» مرتبط با آن – همچون فاشیسم و راسیسم و… – دانست، ترویج ملیگرایی در روسیه، گرویدنِ رژیم چین به ایدئولوژی نئولیبرال، بحرانهای پیهمِ اروپا در مواجهه با پناهندگان، افزایش ستیز با رنگینپوستان در جهان و ظهور گروههای افراطی اسلامگرا همه و همه نشان میدهند که اسطورهی راست افراطی هنوز بهصورت کامل فراموش نشدهاست.
چنانچه سخنش رفت، راست افراطی همیشه نیازمند یک دشمن است. دشمنی که با تاکید و تکیه بر کینتوزی نسبت به آن دشمن، ایدئولوژیهای راست افراطی هویت خودش را میسازد. بهگونهی مثال در گروههای راستِ افراطی اسلامگرا، همچون طالبان، این دشمنِ خیالی همان «غرب» است، نیروی ستمگری که همهی تمرکز و اندیشهاش چگونگیِ ربودنِ سعادت مسلمانان است. و این طالباناند که همچون «قدیسان» وارد صحنه میشوند و مردم را از چنگِ دستهای کثیف و خونین «غرب» نجات میبخشند و چنانچه این روایت را مینگرید، طالبان با این دشمنتراشی موهوم و خیالی، نهتنها مردم را فریب میدهند بلکه آنان را بهعبارتی «مدیون» خود میکنند. این دشمن برای نازیهای «یهودیان» بودند، برای داعش «شیعه» و برای جنوبیها در جنگِ داخلی امریکا «سیاهپوستان»، اکنون که یکبار دگر جنبش راست افراطی شروع به تسخیر ساختارهای دولتی و اقتدار در کشورهای توسعهیافته و صنعتی در اروپا و امریکای شمالی کردهاست؛ این دشمن برای آنان «پناهندگان»اند، این دشمنی نهتنها هماینک درحالِ ایجاد بحران در این کشورهاست و بهصورت روزمره نظمِ این کشورهای «دموکراتیک» را بههم میزند، بلکه ممکن است در آینده بسیار خطرناک و فاجعهآفرین نیز باشد.
راست افراطی با تکیه بر ملیگرایی، در حالِ ترویجِ نفرت و کین علیه پناهندگانیست که کشورهای خود را بهعزم و قصد یک زندگی بهتر ترک کردهاند و در حالِ استفاده از فرصتها و امکانات کشورهای توسعهیافتهی جهاناند. این جنبش در وهلهی نخست حضور و وجود پناهنده را بهعنوان «بیگانه» و «دگری» برنمیتابد و حتا آنانیرا که درحالِ حاضر موفق بهکسبِ پناهندگی در کشورهای اروپایی و امریکایی شدهاند، شهروندانِ «درجه دو» میداند. چنین باوری را در گفتهها و سخنرانیهای دانلد ترمپ بهروشنی میتوان دید؛ ترویجِ پناهندههراسی. و گفتن این به مردم که پناهندگان «بیگانگان» خطرناکی هستند که از ما نیستند و حقوقی را که ما بهعنوان «فرزندانِ اصیل» این کشور داریم، ندارند. در این مورد میتوان وضعیت پناهندگان در جهان جدید را وضعیت بردگان در جهان قدیم مقایسه کرد، همانطور که یک برده در روزگار قدیم هرقدر هم که موفق و هشیار و کاردان میبود، «بازهم یک برده بود»، در جهان جدید یک پناهنده هرقدری هم که کارش را بهدرستی و خوبی انجام دهد، باز دوباره یک «غیرخودی» و پناهندهاست.
هنگامیکه ریشی سوناک، نخستوزیر هندی الاصل بریتانیا بهقدرت رسید، شماری از همحزبیهای او حزبِ محافظهکار، به اصالت هندی او اعتراض کردند. و این اعتراض نشان میداد که آنان او را بهعنوانِ یک «بریتانیایی» و کسیکه حقِ انتخاب کردن و انتخابشدن را داشتهباشند، نمیپذیرند.
اگر موج تبلیغاتی عظیمی که راست افراطی – برای بهدست گرفتن قدرت – علیه پناهندگان راه انداختهاست، متوقف نشود؛ امکان بروز فاجعهی بزرگی همچون فاجعهی جنگ جهانی دوم وجود دارد. موازانهای که فقط با حضور و وجود جنبشهای مترقی و ضدِ نژادپرستی و ملیگرایی میتواند برقرار شود.