تحصیلات دولتی و نهادمند هماره در نگاه اندیشهی انتقادی مظنون و مذموم بوده است. چنانکه به سهولت میتوان دریافت که هر حاکمیتی در تلاشی اغلب ناپیدا سعی بر این دارد که فهم و قرائتی رسمی و درخور منافع خود از علوم، چه طبیعی و بیشتر و به طور اخص انسانی ارایه کند. قرائتیکه در مدحت ارزشها و چهرههای وابسته به حاکمیت و در ذمِ مخالفان و ارزشهای متضاد آنان باشد. تاریخ، زبان، جامعهشناسی، حقوق و علوم سیاسی، فلسفه و سایر دانشهای انسانی بهگونهای گسترده مورد دستدرازی رژیمهای حاکم برای چرخانیدن محتوای آنها در راستای میل خویش بودهاند. اما اگر رژیمی به وقاحت و صراحت طالبان ایدئولوژیزده باشد چه؟ اگر این ایدئولوژی نه فقط سابقهی اجحاف، جنایت و توحش، بلکه عزم تکرار و تحکیم آن در آینده را نیز داشته باشد چه؟ روی کار آمدن چنین رژیمی با تحصیلات رسمی در افغانستان چه خواهد کرد؟
البته در نخستین گام باید گفت که نظام تحصیلی رسمی افغانستان قبل از طالبان نیز مطلوب و محبوب نبود. ایدهی «آکادمی» در افغانستان هرگز به گونهای دقیق و درستی تحقق نیافت و به استثنای تظاهرهای بروکراتیک چیزی از آن ایده در این کشور جاری نبود. پایاننامهها و تزها خریدوفروش میشدند، سندهای فراغت از مکتبها به گونهای وسیع جعل میشدند و گاهی با مرکزهای علمی نیز برخوردی سیاسی و ملحوظداشتِ منافع گروهی و قومی صورت میگرفت. فرمانِ مشهور دکتر غنی در مورد «استفاده از ادبیات اصیل افغانی» بهجای واژههای ایرانی شاهدی شهیر بر همین مدعا است. نظام تحصیلی افغانستان در طی دو دههی پسین حتا یکچهره در علوم انسانی که کاری معیاری و اصیل کند، تولید نکرده است، چه رسد به گروه یا جنبش و حرکت. در نتیجه، نقد من بر مصیبتی که طالبان بر سر نظام تحصیلی-و ایضاً تعلیمی- این کشور آورده اند به هیچروی به معنای دفاع و یا رضایت از وضع اسفناک این نهادها در زمان جمهوری پوشالیِ نئولیبرال نیز نیست. این نهادها در همان زمان نیز بنابر غیبت نیروهای پیشرو و مترقی لانهای تحریر و داعش و طالبان شده بودند و از هیچ حرکت موازی و متضاد با افراطیتیکه کاری پیگیر و مثمر انجام دهد در همان زمانیهم که آزادی بیان و اینطور چیزهای شهروندان به صورتی نسبی وجود داشت، خبری نبود.
برای نظام ایدئولوژیکِ توتالیتر و بستهای از جنس رژیم طالبان، نهادها و مرکزهای تحصیلی، حکم مرکزهای بازپروری «سرباز و فدایی» برای این ایدئولوژی را دارند. طالبان در برخیاز مناطق در شمال، در ساختمانهای مکاتب دخترانه، قرارگاه و مراکز نگهداری مهمات جنگی ساخته اند. این حرکت به روشنی میتواند رابطهی طالب با آموزش و پرورش را بهگونهای نمادین هویدا کند. برای طالب مکتب و دانشگاه نیز یک قرارگاه جنگی است، جایی است که باید از آن برای تقویت خطوط و رزمآوری با «کفار و مشرکان» بهره برد، چنانیکه همان قلیلِ درسخوانده در میان طالبان در مدرسههایی از همین جنس آموزش دیدهاند، گمان میبرند که درستترین صورتِ یک نهاد آموزشی همین است که از فرد «مجاهد» بسازد، او را به «استشهادی و انتحاری» قناعت بدهد. نهادهایی که باید در خدمتِ «خدا و رسول» باشند و هر کاری غیر از این، زائد و بیمعناست. چنانکه وزیر امر بهمعروف طالبان در اظهارات معروفاش در مورد گشایش مکتبهای دختران گفته بود که تعلیم و آموزش «مباح» است! از نگاه او و امثالاش، دیالکتیکِ مرگ (کشتن و کشته شدن) وجوب دارد و یا فرض است. چنان که وحید مژده در کتابِ ارزشمند خود، «افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان» آورده است، ملاحسن آخند، رئیسالوزرای رژیم طالبان گفتوگویی با وحید مژده داشته است که شرح آن در کتاب چنین نقل شده است: «ملاحسن آخند، به عنوان معاون صدراعظم طالبان، از اینکه پارچهها (اوراق) روزنامهها بر زمین میافتد و مورد بیاحترامی قرار میگیرد بهسختی ناراحت میشد و باور داشت که اینکار موجب تباهی کشور خواهد شد. در یکیاز اعیاد که من به دیدناش رفتم او از این ناراحت بود که هنگام پختنِ کیک از پارچههای کاغذِ روزنامههای هیواد و انیس استفاده شده است. وی گفت که بعد از عید که به قندهار میرود با ملا محمد عمر در مورد ممنوعیت چاپ روزنامه و جراید در افغانستان صحبت خواهد کرد، زیرا به قول وی اکثریت مردم از سواد بیبهرهاند و برای آنان رادیو «صدای شریعت» کافی است. او همچنان گفت که خود من در زندهگی حتی یکمقاله از روزنامهای را نخواندهام، زیرا به جای اینکه وقت خود را در اینکار ضایع کنم، چند صفحه از قرآن مجید را میخوانم.» (مژده، ۱۳۸۲، ص ۴۹-۵۰)
این سطور نهتنها نشاندهندهی گودی و ژرفای چاه جهالت و حماقت در میان بلندپایهترینهای طالبان، بلکه نشانگر نگاه آنان به اندیشه و تفکر به صورت کلی و تعلیم و تحصیل به صورت اخص نیز است. ملاحسن آخند و زیردستان او ترجیحشان این است که همهی وقت یک دانشآموز در زیر سایهی سیاه سلطهی آنان به خواندن «چند صفحه از قرآن مجید» سپری شود، تا اینکه به فراگیری علم و دانشِ نوین «ضایع» شود. برای طالب دانشگاه و مکتب نیز قرارگاهی است که در آن باید «مجاهد و سر به کف» تولید شود. کسانیکه اگر به نام «خدا و رسول» از ایشان درخواست جنایتکاری شود نیز ابایی نورزند.
دستبردن طالبان به نصاب تحصیلی و تعلیمی چهمعنایی جز همین میتواند داشته باشد؟ مگر نه این که این نصاب پوسیده و فاسدشده، قبل از طالبان هم ناکارا و دههها از قافلهی دانشهای جهانی عقب بود؟ آیا این نصاب به حد کفایت دینزده و ارتجاعی نبود؟ یا همین نصاب به صراحت با استناد به آیاتی از قرآن تبعیض جنسیتی را تصدیق نمیکرد؟ بدون تردید که چیزی فراتر از «آموزه» مطرحِ بحث است که لشکرِ مرتجعان را بر آن داشته است که نصاب باطل و فاسد تحصیلی و تعلیمی این کشور را «فاسدتر» و «باطلتر» کنند. آنچه اینجا سخن بر سر آن است، بازتولید نیروی ایدئولوژیک بهصورتی نهادمند است، رویایی که سالهای بسیاری است طالبان میبینند. بهرهوری از امکانات حاکمیت در راستای تربیهی سربازانی بیشتر و فداییتر. از قضا یکیاز وجوهی که باعث بیاعتنایی طالبان نسبت به مسئلهی آموزش دختران و گشایش مکتیهای آنان میشود، همین حقیقت آشکار است که دختر نمیتواند «مجاهد» شود! نمیتواند «اسشتهادی» کند. نمیتواند شلاق به دست گیرد و یا محتسب شود، در نتیجه آموزشاش برای طالبان تهی از هر گونه اهمیتی است و به این مسئله وقعی نمینهند. در واقع کتب و نصاب درسی مراکز و نهادهای تحصیلی در افغانستان نهتنها که دگر ثمربخش نیستند، بلکه خطرناک نیز هستند. از کسانیکه در موردِ «قهرمانیهای» جنایتکاران بخوانند و خیال کنند که منتهای توفیق و قلهی تفاخر، پیوستن به همین جمع مبارزان و آدمکشی به شیوههای مورد تدریس آنان خواهد بود. حتا اگر کثیری از مردم بتوانند از پیامدهای نامیمون این نصاب درسی جان بدر برند و به گونهای این «گرگِ در پوست میش» را بشناسند، عدهای از مردم به این تله خواهند افتاد و مفتون قصههای حماسی اینها خواهند شد. خصوصاً مردمیکه با طالبان دشمنی و فاصلهی فرهنگی ندارند، یعنی مردم نواحی جنوبی و شرقی.
در برابر این ماشینِ تازهکارِ طالبپروری، ما به عنوان نیروهای مدنی و ضدهژمونی میتوانیم به دانشِ ضدساختار متوسل شویم. به دانشیکه از نظامی قدمبهقدم پیروی نمیکند. دانشی آزاد که به گونهای عریان و مستقیم به دست میآید و به میانجی هیچ نظام و ساختاری و تداخل عنصر منفعیت آنان حاصلشدنی نیست. تکثیر این گونه از دانش کنشی است بر ضد «استبداد شایستهگی» البته این پذیرفته است که نزد طالبان حتا همین عبارت «استبداد شایستهگی» نیز معنا ندارد و آنها به اصل شایستهسالاری نیز بیاعتنا هستند. ولی به باور من هستهی این ایده در افغانستان نیز صادق است، این هسته که ما با استبداد گفتمانی خاص طرفیم که این گفتمان نهادهای رسمی و آکادمی را تبدیل به پایگاههایی با آرایش جنگی برای خودش کردهاست. و هر صورتی از دانش را به دانش دینی فروکاسته است. در نتیجه ما، باید به دنبال پیگیری و ترویج دانشِ غیرآکادمیک باشیم، دانشیکه در شکاف میانِ اندیشه به معنای اصیل و آکادمی به عنوان نهادی با گرفتاریهای تصنعی و بروکراتیک شکل میگیرد. و دقیقاً از همینجاست که چهرههای چون ژیژک و بوردیار برای ما مهم میشوند. زیرا مشغولیت اینان در ساحت تفکر، نه به آن صورتِ آکادمیک و متظاهرانه، بلکه در برقراری نسبتی عمیق با معنای تفکر است. چنین دانشی را باید پراگند و خبر خوش این است که این صورت از دانش قلمروزُدا است و از آنجا که از قالبهای خشکِ آکادمی مایه نمیگیرد، آن مرزبندیهای آکادمیک میانِ حیطهها را نیز نمیپذیرد. به این معنا که شاعری با چنین دانشی میتواند به سیاست و دانش سیاسی دسترسی داشته باشد و حتا در آن نقشآفرینی کند. یا هم برعکس، یک پژوهشگر علوم سیاسی میتواند به شعر دسترسی داشته و یا هم شعر بسراید. و در نتیجه نیروی ایستادهگیای باشد در برابر قرائت حاکم. نیروییکه شاید نتواند به تنهایی رژیم را براندازد، اما بهعنوان یک آلترنایتو وجود آن ضروری و حتمی است. صدالبته که این دانش قلمروزُدا نباید نفی و زدودنِ قلمروها را مبدل به ایجاب و پوزیتویتهای جدید کند و تنها غایت وجودش، نابودی گردد. این دانش، به آکادمی حمله میکند تا آن را به ذاتِ ایدهاش نزدیکتر کند، نسبتهایش را با آن گسترش دهد و تحکیم کند و از همه مهمتر «بدیهیپنداری» ایدههای آکادمی را زیر پرسش برد، که اگر هم راهی برای تکامل آکادمی وجود داشته باشد، بیشک همین است. البته این دانش غیرآکادمیک را مبدل به «وسیلهای» برای بهتر شدنِ آکادمی نمیکند و چیزی از رادیکالیتهی آن نمیکاهد. بل خبر از رفتوبرگشتی طویل و تاریخی میان این دو ساحت از دانش میدهد که هزارههاست هر یک به شیوهای خود، سعی در پهناوری هر چه فزونتر محدودهی دانش بشری کردهاند. اگر آکادمی و دانشهاییکه در آن تدریس میشود را معادل آنچه هیدگر آن را تفکرِ حسابگرانه (Calculative Thinking) فرض کنیم، آنگاه دانش ساختار شکن و غیرآکادمیک را باید معادلِ تفکرِ تاملگر (Meditative Thinking) بدانیم، دوگانهای که یکیاز آنها متمرکز بر ایدهای نگهداشت و آموزشِ دانش و دگری متمرکز بر نفی، تکامل و بسط دانش اند. البته این دوگانه بهقصد تقریب بهذهن استفاده شده و تحلیلی میباشند و نهچیزی فراتر از آن.
این تاکید روی دانش ساختارشکن نباید منتج به این نتیجهگیری شود که زیرنام دانشِ غیرآکادمیک ما رخصت داریم که هر آنچه به ذهن و قلممان رسید را حصهای از این دانش دانسته و صادر کنیم. و یا این که قید و معیاری در این شکل از دانش وجود ندارد. از قضا بدان جهت که این دانش بروکراسی و نهادهای ناظر ندارد، سختگیری در اصالت و سوا کردنِ سره و ناسره در آن باید بیشتر نیز باشد. خزعبلاتی که اخیراً زیر اسمِ پستمدرنیسم- که چیزی جز منطق فرهنگی سرمایهداری متاخر نیست- خلقوپخش میشوند، نه تنها ارتباطی با این صورت از ضدیت با ساختارهای قدرت ندارند، بلکه خود معلولِ هژمونی و انبساطِ نئولیبرالیسم اند و فقط از مجرای همین نظم، که همهچیز را در همهچیز فرو میبرد و مرزِ میان امر جدی با امر غیرجدی را مخدوش میکند، میتوانند وجود داشته باشند و از آن فراتر؛ به اشتهار رسند و زبانزد شوند. در نظمی که طویل و مفصل بودن، جدی و دقیق بودن و شوخی و مزاح نبودنِ امور، «عیب» دانسته میشوند و همین شتاب و ابتذال، راه را بر ترهاتی بیسر و ته زیر همین اسامیای چون پستمدرنیسم باز میکند.
منابع:
۱: افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان، مژده، وحید، انتشارات نی، چاپ اول، ۱۳۸۲
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.