سعادت چیست؟ چهچیزی را میتوان «سعادت» خواند؟ آیا سعادت شایستهترین «غایت» و «مقصد» زندگی انسانی است؟ این پرسشها و پرسشهایی از این دست در شمارِ پُردامنهترین پرسشهایی است که بشر در چند هزارسالِ تمدن از خود پرسیدهاست. پرسشهایی که گفتمانهای متفاوت سعی به ارائهی پاسخهایی متفاوت برای آنها داشتهاند، گفتمانهای دینی، «سعادت» و «نیکبختی» انسانها را در «دینداری» و پیرویِ بیچونوچرا از «اصول و فرامین دینی» تعریف میکند و سرنمونِ نیکبختی را نیز ایدهی انتزاعی «بهشت» معرفی میکند. گفتمانهای ایدئولوژیک سیاسی، نیکبختی را در سرسپردگی تام به مبانی و اهداف ایدئولوژی میدانند و اخیراً منطق فرهنگی سرمایهداری متاخر یا همین نئولیبرالیسم؛ خوشبختی را ذیلِ «لذت افسارگسیخته» ترویج و تبلیغ میکند.
اما مشغولیتِ اندیشمند، «تولید معرفتِ اندیشمندانه» است، و نه تکرار مکررات و توضیح واضحات. مشغولیت اندیشه، آشناییزدایی است و تلاشی برای کَندنِ ردای کهنگی از تنِ مفهومها و تلاشی برای حفظِ سیالیت و حرکتِ بیپایان آنها. اندیشه نميتواند به «معرفی کردن» ایدهها اکتفا کند، اندیشه مسئولیت دارد که معرفت انسانی را در جریان و روندگی نگه دارد و آن را از ماندن و گندیدن در نقطهای معین، محفوظ بدارد. پس در مورد همین ایدهی «خوشبختی» نیز، تکرارِ طوطیوار آنچه در فرهنگهای گونهگون در مورد نیکبختی و بدبختی آدمیان گفته شدهاست، بهنفس خود نه معنایی دارد و نه واجدِ اندیشهای جدی در خود است. سخن گفتن در مورد «سعادت» فقط آنگاه میتواند مهم و پیشروانه باشد که «نو» باشد، که بتواند معنایی نوین و تازه برای این مفهومِ مهجور در عصر ما طرح کند و کنجکاوی بیشتر ما در مورد مسئلههای بیشتری را برانگیزد. ما میتوانیم این معیار را در مورد هر گفتمان و گفتاری بهکار بریم، اینکه آن گفتمان، آیا ما را به «پرسشگری» بیشتر دعوت میکند یا میخواهد ما در همانچه او میگوید بایستیم و ذرهای جلوتر گام نگذاریم؛ اگر منطق گفتاریای و گفتمانی، بههرنهجی در برابر ِ «پرسشگری» و فراتر رفتن از آنچه گفتهاست، بایستد، آن منطق و گفتمان «ایدئولوژیک» است و یا در بهترین حالت، واجدِ «یکی» از جدیترین مولفههای ایدئولوژیهاست. پس هرگاه گفتاری از سوی گفتمانی میخوانیم و یا گوش میدهیم و یا مینگریم، باید گوش بهزنگ باشیم که آیا این گفتار، آغوشی گشاده نسبت به کنجکاوی و پرسشگریهای بیشتر ما دارد یا نه، و اگر نداشت، مطمئن باشیم که «ناخالصی»ای در این گفتار و گفتمان است.
جورجو آگامبن، فیلسوفِ رادیکالِ ایتالیایی و از چهرههای بارزِ جنبش چپِ نو؛ در مقالهی «جادو و سعادت» در کتابِ «حرمتشکنیها»، دست به طرح بحثی بسیار جالب در مورد ایدهی «خوشبختی» میزند.
بحثِ آگامبن با نسبتی که میتوان میان پدیدهی «جادو» و پدیدهی «خوشبختی» برقرار کرد شروع میشود. او به ما میگوید که «خوشبختی» بهلحاظ تاریخی و در ادبیات فرهنگهای گونهگون، همگامِ «جادو» بودهاست؛ در مقامِ امرِ فراواقعی. خودِ این نسبت، دلالت به «دسترسناپذیری» خوشبختی داشتهاست. به این معنا که «خوشبختی» فقط وقتی میتواند خوشبختی باشد که در مرزهای واقعیتِ معمولی و روزینه نگنجد.
به باور او، خوشبختی، فقط آنگاه بهراستی خوشبختی است که «شایستهی» آن نباشیم، و پایِ «جادو» همینجا وارد مسئله میشود. به این معنا که خوشبختی در هیاتِ یک «استثنا» است که معنادار میشود، در هیاتِ چیزیکه شخصِ «خوشبخت» دارد و باقی مردم ندارند.
خوشبختی به باورِ آگامبن، همان تحقق امرِ جادویی است. سعادت در نظر او، «چیزی نیست که انسان بتواند، سزاوار آن باشد»، زیرا در آنصورت؛ خوشبختی فروکاهیده میشود، به «کرامت» و فرق بسیار ژرفی است از «زندگیای فضیلتمندانه» تا «زندگیای سعادتمندانه».
در این معنا، خوشبختی هرگز نمیتواند «غایت» مشخص زندگی باشد، زیرا «غایت بودنِ آن» باعثِ از دست رفتنِ شگفتی آن میشود، باعث میشود که خوشبختی در تمام زندگی، «امری منتظر» باشد که این انتظار، مهمترین مولفهی آن، یعنی حیرت را، پاک نابود میکند.
خوشبختی در این معنا، همان همان «محصولِ جانبی» (By Product) است. یعنی شما هرپگاه راه میافتید که زندگیای «عادی» و «روزمره» را در پیش بگیرید و در این روالِ زندگی عادی، ممکن است با «سعادتِ جادوگونی» روبهرو شده و از این رویارویی شگفتزده گردید و خوشبختی، همان شگفتی و شورِ بیحدوحصر است، و در همین معناست که خوشبختی هرگز نمیتواند، «مقصدی باشد که آگاهانه میتوان آن را یافت».
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.