هفتم اکتبر بیستوسومین سالگرد حملهی پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و متحدانِ آن بهرهبری ایالات متحدهی امریکا به افغانستان است. ذبیحالله مجاهد، سخنگوی رژیم حاکم بر کابل در صفحهی اجتماعی ایکس خود با «شکست» خواندن حملهی امریکا به افغانستان، این روز را «روزی سیاه» برای مردم افغانستان خواند. او این حمله را نمادی از محکومیت هرتجاوزی به شکست میداند. باختر، خبرگزاری دولتیِ رژیم طالبان در افغانستان نیز در مورد ۷ اکتبر، گزارشی پخش کردهاست. بیتردید که این یادآوری برای رژیم طالبان در افغانستان در واقع فرصتیست برای بهرخ کشیدنِ مجددِ بازگشتِ پیروزمندِ این گروه به کابل در پانزدهم آگستِ دوسال پیش. گفتن و باز گفتن اینکه «دیدید! جهادِ ما نتیجه داد!» اینکه بار بار و بهتکرار به ما یادآوری کنند که «جهانی» را در برابر «ایدهی ناب»شان بهزانو نشاندهاند و تشویق کسانیکه میخواهند در این راه گام بگذارند، با همین استدلال که «این راه»، «راهِ شکست» نیست؛ این راه پایاناش «خوش» است و دولتمندی، پایانش «تحمیل» خود بر تاریخ و بر جهان است. اما این موضع، چندانیکه از ظاهرش پیداست هیچ کمکی به درک مسئلههای جدی و اساسی ما نمیکند، این موضع؛ در واقع کنشیست ایدئولوژیک در جهتِ اثباتِ «حقانیت محتوم» و «آسمانی» خویشتن که بیشک چنین چیزی، هیچ ارزش معرفتیای ندارد و جز بهدردِ همان «جذبِ نیروی» رژیم نمیخورد. اما اکنون و پس از بیست سالِ آزگار، در مورد آن حملهی ویرانگر و تاریخساز، چه میتوان گفت؟ حملهای که بهصورتی مستقیم تاثیرش را روی همهی ابعاد زندگی مردمان این خاک نهاد. زندگیهایی که بههیچرو نمیتوان نقشِ این حمله و پیامدهای آن را از آنها زدود و یا انکار کرد.
مهمترین نکته در بازگشت و نگاه کردن به حملهی ایالات متحده به افغانستان، «علت» آن و عمدهترین دلیل آن است؛ مسئلهی «هراسافکنی». مسئلهای که بیشک باید پرسید تاثیر این حمله بر آن چقدر و چگونه بودهاست و چشماندازِ بیستسالِ گذشته از رویارویی غرب، ناتو و امریکا با «هراسافکنی» در افغانستان چطور بودهاست. آغاز مذاکرات ایالات متحده با طالبان و بازگشت طالبان بهقدرت، همراه بود با تبلیغات گستردهی غرب در مورد «تحول طالبان» و اینکه آنان، دگر آن گروه «دهشتافگن» و بیمدهندهی گذشتهها نیستند و «متجدد» شدهاند. این آوازهها با هالهی ابهامی که رهبران طالبان بر دور خویش پیچیده بودند، تشدید نیز میشد. تا اینکه پردهها برافتاد و این گروه بهقدرت در کابل بازگشت و در همان آغازهایِ حاکمیت مجدد خویش، درهای مکتبها را بر روی دختران بست و زنان را از شغلهای دولتی برکنار نمود، وزارتِ «امور زنان» را در حرکتی بسیار نمادین تبدیل به وزارت «امر بالمعروف» کرد و دقیقاً همان شیوهی دولتداری دورهی گذشته را پیش گرفت و اکنون، بایست پرسید که وجه تمایز «این طالبان» با «آن طالبان» گذشته که دستگاه تبلیغاتی غرب مدام بر دهل تغییر آنان میکوبید، چیست؟ این تفاوت و تجدد کجاست که هیچ نشانهای از آن بهچشم نمیخورد؟
از سویی دگر، اکنون که این طالبان با آن طالبان پیشین تفاوت و تمایز بنیادینی ندارند؛ چه چیزی باعث شدهاست که دگر اینان «دهشتافکن» خوانده نشوند، بهصورت طنزآلودی چهرههای بسیاری در این رژیم طالبان، همان منصبدارانِ رژیم پیشین آنان استند، کسانی چون ملا عبدالغنی برادر، ملا عبدالحکیم حقانی، سراجالدین حقانی، شیرمحمد عباس استانکزی و بسا چهرههای دگر که در همان دور نخست حاکمیت طالبان نیز عهدهدار مسئولیتهای اصلی رژیم این گروه بودند. وقتی چهرههای اصلی تغییر چندانی نکردهاند، صورتِ کلی چه تغییر کردهاست؟ آیا «پیمان سیاسی» میتواند حجابی باشد بر «جنایتهای بشری» در گستردهترین معنای آن، آیا «پیمانِ دوحه»، حملات بیستسالهی طالبان بر غیرنظامیان در شهرها را «پاک» کرده و باخود بُردهاست. وگر اینچنین نیست، پس همکاری با «دهشتافکن» و «دهشتافکنی» در بیستویکمین قرنِ میلادی، برای جهانِ روبهرشد و «مترقی» امروز، چهمعنایی دارد؟ آیا این کنش منتج به اوجگیری مجدد جنبشهای اسلام سیاسی نخواهد شد، مشاهدهی الگویی که به آنها نویدِ «سازگاری جهان» با افراطیت اسلامی را میدهد و میگوید بههرجهت دنیا وقتی با «طالبان»، کنار آمد؛ با ما نیز کنار خواهد آمد.
اکنون و بیستسال پس از حملهی امریکا به افغانستان، بهجسارت میتوان مدعی شد که خطر «هراسافکنی» در جهان با همان قوتِ قبلی باقیست و نهتنها با همان قوت باقیست، که در نتیجهی حملهی ناتمام امریکا و پیروزی نهایی طالبان در جنگ قدرتِ افغانستان؛ این خطر روبه افزایش و فزونی نیز است، خطری که «امریکا» و «ناتو» دگر آن را وجه تاکید و تمرکز خویش نمیدانند و ترجیح میدهند از وسیلههای دگری برای اعمال نفوذ و قدرت در جهان بهرهوری کنند.