رئیس پیشین هیات معاونت ملل متحد در افغانستان، دبورا لیون گفتهاست که رویدادهای پس از تسلط طالبان در افغانستان، بهشدت نگرانیبرانگیز است؛ او همچنین افزودهاست که پیدا کردن راهی رو به آینده، مبارزه است و باید به آن ادامه دهیم. در کنار اینها، او به سرکوب اقلیتها و گروههای قومی از سوی رژیم حاکم در افغانستان و کنشهایی انتقامجویانه در برابر نظامیان جمهوری فروپاشیدهی افغانستان، اشاره کردهاست. اما گذشته از همهی این موارد، او به «امکان تعامل» با طالبان تاکیده کردهاست و گفته که میتوان با آنها نشست، گفتوگو کرد و کار کرد. این مقام پیشین سازمان ملل، پذیرفتهاست که فصل حاضر افغانستان، فصل سختیاست و همگان باید برای گذار از این فصل تلاش کنند. این گفتهها، با واکنشهای گونهگونِ اقشار متفاوت جامعهی افغانستان روبهرو بودهاست، فعالان حقوق زن اظهارات لیون را گونهای نرمش و کرنش در برابر طالبان دانستهاند و نشانگر اینکه جهان در پی سازگاری با اوضاعیست که این رژیم برای زنان و دختران در افغانستان خلق کردهاند. ازسوییدگر، ادامهی این ابراز نگرانیها و «ناامیدیها» ما را بر آن ميدارد که از هوده و معنای این نگرانیها پرسشگری کنیم.
برای مردمی که بهصورت روزینه و دایمی و بسیار محسوسی درگیر واقعیتِ اجتماعی افغانستان هستند؛ نگرانیهای جامعهی جهانی، شاید برای یک، دو یا ده بارِ نخست جالب و امیدبخش باشد، ولی وقتی این نگرانیها در چرخهای بینهایت تداوم میيابند و کمترین تاثیری روی واقعیت زندگانی آنها نمیگذارد، چنین چیزی دگر حتا واجد اهمیت چندانی نیست و مانند «تعارفی» است که «آنها گفتند و ما نیز شنیدیم» و نه هیچچیزی بیشتر از آن.
چه در دوسالی که از عُمرِ رژیم جدید افغانستان میگذرد و چند دهه جنگ و خشونتی که در پشت سرِ مردم این کشور قرار دارد، این نگرانیها و «همدردیها» هرگز راهی به دهی برای این مردم نبردهاند، نه بدین معنا که توقع چنین باشد که ملل متحد یا سازمانهایی از این دست بیایند و مشکلات مردم افغانستان را حل کنند بلکه در همین حد که بتوانند از خشونت افسارگسیخته و بازگشت به توحش عریان جلوگیری کنند، نیز کاری برای افغانستان و مردم آن نکردهاند.
در واقع فروکش سازمانهایی چون سازمان ملل، از همان دهههای پایانی قرن بیستم آغاز شدهاست؛ از زمانیکه تعادل قدرت میان ابرقدرتهای جهان از میان رفت و امریکا تبدیل به یگانه ابرقدرت جهان شد. از همان زمان این ابرقدرت یکهتاز، بهگونهای گسترده در نهادهایی چون سازمان ملل اعمال نفوذ کرد و حتا تصمیمهایی توجیهنشدنی همچون حملهی نظامی به عراق و افغانستان، را با اعمال نفوذ در این سازمانها، اموری پذیرفتنی و مشروع نمایاند. طرفه اینکه امریکا در دههی پایانی هزارهی دوم و دههی آغازین هزارهی سوم، صاحب چنان قدرتی در جهان شد که کمتر کشوری جرات میکرد به این ابرقدرت گوشزد کند که «بالای چشمش ابروست». همین واقعیت تاریخی که نتیجهی جهانی یکقطبی با محوریت امریکا، سرزمینهایی سوخته از افغانستان تا شمال افریقا بودهاست، نشان میدهد که در آن روزگار، گامهای این غولِ نظامی و اقتصادی بیرقیب، چگونه سرزمینهای سوخته و کشورهای عقبماندهای که به آنها حمله برده بود را «میلرزاند» و همین سوختن و لرزانیدنِ این سرزمینها بود که به نفرتی گسترده از ایالات متحده و همپیمانانش و رشد گروههای افراطگرای «غربستیز» منتهی شد. نفرتیکه در پایان کار و اینک، رسیدهاست به حاکمیت گروهی جهادی و سنتگرا در افغانستان.
بههرجهت نباید از پرسیدن و انتقاد کردن از «بیانیههایی» که گونهای «ابراز نگرانی» در مورد وضعیت افغانستان هستند، دست کشید. زیرا تنها در این صورت است که «نیروهای ضدهژمونی» و کسانیکه «سازش سلطهها» را نمیپذیرند، زنده میمانند و نفس میکشند.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.