خواندن شهر، در واقع تجربه کردن شهر است. شهرخوانی نمیتواند چیزی در ورای «تجربه» کردن باشد، زیرا اگر چنان باشد، شهرخوانی تلاشی خواهد بود برای بار کردن مفاهیم پیشینی و از قبل تعیینشده برای بر صورتهای شهر و این نه شرط تعهد به حقیقت باشد، پس، شهرخوانی، «تجربه» است.
.
تجربه از «تعفن» آغاز میشود، از بویناکی ناخوشی که به گردنده بهطرز تند و ناخوشایندی یادآوری میکند که باشندهی کابل است، شهری که هنوز «شهر» نشدهاست و «مدرنیته» برخلاف دگر جاهای دنیا، در آن شتابان نمیآید و «آهستهبروی» آمدن آن در این شهر، میتواند مایهی تعجب هم باشد. تعفن از تشنابهای «قدیمی» شروع میشود که چاهی ندارند و مدفوع و ناخوشی بوی آن را مستقیماً به رهگذر عرضه میکنند. ولی این تعفن همینجا بهپایان نمیرسد، چند گامی پیشتر نرفته، تلی از زباله را بر آغاز کوچهای در قلب کابل نگاه میکنی که واکنش آنی بدن آدمی به آن بوی، حس «تهوع» است و حتا اگر خود فرد هم نخواهد بدنش در گذشتن از محدودهی پراکندنی آن بوی، شتاب به خرچ میدهد. ولی باز تعفن که بهپایان نرسیدهاست، صداهای بلند و گوشخراش بلندگوهایی کراچیرانان و دستفروشان را میشنوی که جنسهایشان را باصداهای بسیار بلندی جار میکشند و تو گویی هرقدر بیچارگی فروشنده بیشتر باشد، نعرهی تضرع او برای فروختن آن جنس و خریدار یافتن نیز بیشتر میشود. ولی تو در برابر این صداها احساساتی متناقص داری، روشنگر و روشنفکر درونت را خوش نمیآیند و گمان میبری که «شهر» نباید اینچنین باشد و یا اقلاً باید نظمی و بازار منظمی وجود داشتهباشد که این دستفروشان در آن میوه و ترکاری و چنین چیزهایی بفروشند و نمای کوچکی از زندگی در آن بازار خوب باشند. ولی در تو پسر فقیری که از «گرسنهماندن» میهراسد نیز وجود دارد که برایت با زبانی سراسر «آبله» یادآوری میکند که تو نیز روزگاری از همینها بودهای، پس نمک بشناس و حرمت نگهدار و به این «بیچارگان» سخت نگیر. این تنش ترا میفشارد و از اینکه آن را «تعفن» خواندهای حسی از ندامت به گردنت چنگالی آهنین میاندازد، قاشت که ترش شد به راهت ادامه میدهی و نگاه میکنی که تعفن همچنان نفس میکشد و جماعت کریحمنظری از تاکسیرانان با سبکسری در مورد اندام زنی که از روبهروی آنها گذشتهاست نظر میدهند و با این خندههای عبث، به فقر و نادیدگی جنسی خود میگریند. در یکی از این تاکسیها مینشینی، تا مینشینی بنابر عادت سلام میکنی و «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت» و مینگری که «سرها در گریبان است» و هریک از هریکی تلختر و تیرهتر، دقیقهای نگذشته کسی میآید و در صندلی یکنفره در پهلویت مینشیند و در آن تنگی جا، تاکسی راه میافتد. همه خاموشند و تاکسیران ناچار میشود که دقیقهای را در سرک بایستد دخترک خُردِ – شاید هفت یا هشت ساله- کراچی بهدستی به هرزحمتی که شده کراچیاش را که از بشکههای زرد رنگ آب پُر شدهاست، از خیابان عبور دهد. تاکسیران در میانههای این انتظار صبرش لبریز میشود و از نیامدن ده روزهی «نل» و بیآبی شکایت میکند. کسی که در پشت سر نشستهاست و تو بسیار خستهتر از آنی که روی برگردانی و بنگری که آیا بهاندازهی صدایش سن دارد یا نه، میگوید: خشکسالی آمده، خشکسالی. و تو دگر نمیشنوی، ترجیح میدهی نشنوی ولی میدانی که اگر «خشکسالی» آمده باشد، یا نه. شهرت بدل به برهوتی خشک شدهاست. شهری که دهههاست دریای آن – دریای کابل- تبدیل به یک مضمون طنز شدهاست و این طنز آنچنان کهنه و ناکاره و تکراریست که دگر کسی به آن نمیخندد و همه میدانند که آن دریا، جز گندیدگی و خشکی چیزی به خود ندیده و در روزگاران نزدیک نیز نخواهد دید. ولی اینک حکایت فرق کردهاست، نهتنها قیمت نل دولتی در شهر «ارزاندوست» و «ارزانجوی» فقیرت بلندتر شده، بلکه آب آن را نیز نمیتوان نوشید مگر اینکه بخواهی «زهر» را سربکشی. آب نلی که بوی وحشتناکی میدهد و مزهاش از مزهی «آبشور» نیز بدتر است و چونان سیراب، نهتنها آتش عطش را خاموش نمیکند، بلکه تشنهترت میکند و همین در ناسرَگی و ناپاکی آن بس. دوباره گوش و هوشت را میدهی به حاضران در تاکسی و میشنوی که همان خستهصدایی که نمیدانی بهراستی پیر است یا نه، میگوید در روستایشان در شمال کابل، «فرزه» که آنجا را خوب میشناسی، صد متر چاه زدهاند و در همین مقدار نیز آبی که بتواند زمینهاشان را سیراب کند، نیافتهاند. نمیدانی او را باور کنی و یا نه، تو که در شهرت «صداقت» آنچنان مُرده که دگر هیچکسی انتظار شنیدنِ «سخنِ راست» و حقیقی را ندارد، بالاخره تصمیم میگیری نه باورش کنی و ردش، فقط همین مقدار را بپذیری که مردم شهرت، که جوان شهرت، که یعنی تو، همگان تشنهاید، همگان عاشق باراناید، ولی شهرتان، ولی این شهر، برهوتیست خشک که در آن نوچه سروها در برابر نگاههای خیره و بیرحم خورشید، همهروز میمیرند، تنها تکانی که است، تکان موجهای نور خورشید در افقیست که حتا سرابی هم به حلق تشنهات بدهکار نیست.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.