امانوئل لویناس [فیلسوف بزرگ یهودی] نگاشته است مواجهه با دگری، دریافت کردن از دگریست، فراتر از مرزهای «من». «دگری» فقط یک بیگانه نیست که ما با او رویارو میشویم، بلکه پارهای خود ماست که «فهم کاملِ ما از خود» را بهبطلان میکشد. برای من، دگری هم خودیست که در بیستسالگی پشت سر نهادم و هم نسخهای از من که رسانههای غربی تحمیل کردهاند؛ یک زن از افغانستان با بُرقع؛ که دیده میشود اما هرگز شنیده نمیشود.
برقع، اگرچه نمادی قدرتمند است، اما بهطور مفرطی برای فروکاستن هویت زنان افغانستان به یک روایت واحد از «قربانی بودن» مورد استفاده قرار گرفته است. ولی در آنسوی برقع چه فرو خفته است؟
برای درکِ درست دگری، بایست از حصار «نقاب» سادگی بیرون رویم و با لایههای تضاد، عاملیت و انعطافپذیریای که زندگی زنان افغانستان، و پیچیدگی بیپایان هر «دگری»، را تعریف میکند مواجه شویم.
«دگری» کیست؟
هنگامیکه به ایالات متحده آمدم، با «دگری» جدیدی روبهرو شدم. این «دگری» در خارج از من قرار نداشت؛ نسخهای از من بود که فقط در تصورات دگران وجود داشت؛ منِ بیستساله که زندگی آزاد و بیتعریفی داشتم، با تصویر مخاطبان غربی از «زن افغانستان» عوض شده بود؛ زنِ خاموش، ستمدیده و گیر مانده در برقع.
این روایت مال من نبود، ولی مرا همهجا شبحوار دنبال میکرد. هویت من از سوی یک «روایت جهانی» که زنان افغانستان را به نمادهای «مظلومیت» فروکاسته و ما را وسیلهی «توجیه مداخلاتی» میکرد که کمتر به صدای ما توجه داشت، بازنویسی شده بود.
برقع به «محور» روایت جهان از زنان افغانستان تبدیل شد، تصویریکه برای بازنمایی تصویری منحصر به فرد از ستم استفاده میشد. کاور سال ۲۰۱۰ مجلهی تایم، که عایشه را نشان میداد، زنی که به دست طالبان مثله شده بود، این رویکرد غرب با زنان افغانستان را بهخوبی در بر میگیرد.
این مطلب اگرچه توجه جهانی را به زنان افغانستان جلب کرد، در همینحال عاملیت آنان و نقش آنان در پدیدآوری آیندههای شان را به «نمادی از مظلومیت» فروکاسته و بهحاشیه راند.
در سال ۲۰۰۱، برنامهی «اُپرا وینفری» یک نمایش تئاتری را که در آن از برقع استفاده شده بود به اجرا نهاد. در پیِ حملات یازدهم سپتامبر، اُپرا و تیم او گروهی از زنان برقع پوش را نشان دادند که رژه میرفتند تا رنج زنان افغانستان را «نمایشی» کنند. انگار برقع بهتنهایی تمامیت رنجهای زنان افغانستان را بازنمایی میکند.
این اجرا عاری از ظرافت، بافتار و هرگونه ارتباط معناداری با حقیقت زندگی زنان افغانستان بود. در عوض، اجرا بر منظرهای از «درستکاری» و «ترحم» مخاطبان غربی بهجای زنانی که ادعای دفاع از آنان را میکرد، متمرکز بود.
تو گویی پوچیِ محکومیتِ زندگی زیر سایهی طالبان برای زنان افغانستان کافی نیست و آنان ناچارند مداخلههای «خوشنیت اما ناشنوای» سلبریتیهای غربی را هم تحمل کنند. گفتههای مریل استریپ در نشست مجمع عمومی سازمان ملل تصویر خوبی از این برخورد ارائه میدهد.
در سخنرانیای که قرار بود «رنجوری و مخمصه»ای که زنان افغانستان با آن درگیر هستند را نشان دهد، مریل استریپ اعلام کرد: «یک گربهی ماده در کابل بیشتر از یک زن آزادی دارد. یک پرنده میتواند آواز بخواند، ولی یک دختر نه.» در نگاه نخست، واژههای استریپ ممکن است «شاعرانه» و چه بسا «همدردانه» بهچشم آیند؛ ولی در نهایت بهنفع ابهام عمل میکنند، نه روشنگری.
بهجای درگیری و مواجهه با واقعیت زندگی زنان افغانستان، استعارههای استریپ آنان را بهموجودات «بیصدایی» فرو میکاهد که در روایتی گیر کردهاند که نسبت به آنان «ترحم» برمیانگیزد و «انسانبودن» آنان را بازتاب نمیدهد.
این حمایتهای نمایشی، زنان افغانستان را «اُبژه»ی ترحم معرفی میکند و نه «سوژه»های داستانهای خویشتن، و صدای آنان در این فرایند بهکُلی حذف میشود. اما، لویناس به ما یادآوری میکند که «دگری» بینهایت است و از هرتلاشی برای «تعریف» خود فراتر میرود.
مواجهه با دگری
افغانستان سرزمین تضادهاست. همان متحدانی که «حقوق زنان را حمایت میکردند» از جنگسالارانِ جانی بهعنوان «قهرمانهای دموکراسی» بزرگداشت میکردند. برای فهم «دگری» در افغانستان باید با این تضادها روبهرو شد و نبایست آنان را با انگ «فرهنگی» نادیده گرفت و توجیه کرد. «دگری» یک هویت ایستا نیست، بلکه وجودی پویا و محرک و شکلگرفته در یک فرایند تاریخی، سیاسی و [حتا] شخصیست. برای رویارویی اخلاقی با «دگری»، باید در برابر «سادهسازی تضادها» مقاومت کنیم و از پیچیدگیای که دگری بازتاب میدهد استقبال نماییم.
اگر رنج زنان افغانستان واقعی و خُردکننده باشد، آنگاه واکنش جهان به آن «فرا واقعی» و بیارتباط با واقعیت بهنظر میرسد؛ همچون اجرایی که از واقعیتِ «موضوع خود» جدا افتاده است. این حمایت [از زنان افغانستان] در موارد زیادی به منظری از «ژستهایی نمادین» بدل شده است.
برای ارتباط گرفتن واقعی با دگری [که در اینجا زنان افغانستان هستند] ما باید از برقع، نمادها، و نیاز خودمان برای داشتنِ حس یک «نجاتبخش» فراتر رویم. زنان افغانستان در انتظارِ استعارههای شاعرانه یا کارزارهای اینترنتی نیستند. آنان هر روز زندگیشان را با مقاومت در برابر ستم بهخطر میاندازند. برخورد اخلاقی با آنان فروتنی، عمل و از همه بالاتر، بهرسمیتشناسی عاملیت آنان را میطلبد.
براساس گفتهی لویناس، «داشتن ایدهای از بینهایت، لازمهاش درک این است که «دگری» همیشه از درک ما از خود فراتر خواهد بود». برای زنان افغانستان، این بینهایت، در آنسوی برقع واقع شده است، آنسوی نمادهایی که برای تعریف کردن آنان استفاده میشود. بینهایت در تضادها و در عاملیت آنان نهفته است.
مطلب فوق یادداشتی از سوله محفوظ است که از سوی مرکز مطالعات ویلسون منتشر و از سوی تلویزیون دیار ترجمه شده است.