آیا در این بازار آشفتهی «سینمای تجاری» بهدنبال «فیلمی تکاندهنده» و «ژرف» هستید؟ فانتزیهای بیمقدار و پیشپا افتادهی ابرقهرمانی «مارول» تکراری و تهی از محتوا نشده است؟ پس بختیارید. در این نگاشته با فیلم و کارگردانی آشنا میپردازیم که بهصورتی گسترده در شمار بهترینهای تاریخ سینما هستند. فیلمی که در آن شوالیهای جسور و خوشفکر، در عصر طاعون، فرشتهی مرگ را به شطرنج فرا میخواند و زندگی خود را در این نرد مینهد. «مُهر هفتم» که بیش از هفتاد سال از اکرانش میگذرد، شهکار اینگمار برگمان، کارگردان بزرگ سوئدی و از ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینما است.
ارچند این روزها مُهملات «ابر قهرمانی» مارول و فیلمهایی چون باربی و اسپایدر من سینما را در فراخنای فرهنگ بشری تبدیل به «تفریحِ صرف» کرده است. ولی نمیتوان این «هنرِ هفتم» را در خوشگذراندنِ گاه و تهیج و ترغیب احساساتِ بشر فروکاهید. مُهر هفتم از آن فیلمهاییست که بیننده را میگَزد و او را با «ترسهای وجودی» و پرسشهای پاسخنیافتهی تمدن چندهزار سالهی بشر روبهرو میکند.
برگمان فیلمنامهی «مُهر هفتم» را برپایهی نمایشنامهی کوتاه خودش بهنام «رنگرزی چوب» نگاشت. در این فیلم شوالیهای متهور و جوان، پس از جنگیدن در جنگهای صلیبی به میهن خویش بازمیگردد که اینک قربانی شیوع «مرگ سیاه» یا همان طاعون شده است. شوالیه با شخصیتِ مرگ رویارو میشود که در بدایت امر به او میگوید «دیری را کنارت بودهام.» و اینک آمده است تا جان شوالیه را بستاند؛ البته حیلهگری شوالیه این است که مرگ را به شطرنج فرامیخواند و به او میگوید که مادامیکه مات نشده است؛ زنده خواهد ماند.
و مگر این حکایتِ زندگیهای رویاگون همهی ما نیست؟ شطرنجی با مرگ که همگان میدانیم در پایان بازندهی آنیم؛ ولی دمی بیشتر را خوشتر میدانیم.
شوالیه پس از آنکه میداند «دیری نخواهد پایید» – و مگر چه کس بهیقین میداند که دیری خواهد پایید؟ – آوارهی «بازماندهی روز» و روزگار خویش میشود و بهدنبال یک چیز میگردد: معنا. او به کشیشی که در کلیسا با او مواجه میشود میگوید که میخواهد «کاری معنادار» پیش از رفتن به پیشواز مرگ و همآغوشی با خاک انجام دهد. آری، بیشینهی ما آوارهی ناناند، فروتباران ما آوارهی نام، لاکن بهترینِ ما آدمیان، سرگشتگان معنا.
شوالیه زنی را مینگرد که بهاتهام ساحرگی به سوختنِ زنده در آتش محکوم شده است. گرسنه و تشنه در آفتابی سوزان در میانهی میدان به صلیبش کشیدهاند و زن مالیخولیایی و دیوانه است. اروپایی که امروز بهشتی برای ما بهچشم میآید؛ روزگاری زنان و مردان بسیاری – و جانهای عزیزی چون جوردانو برونو – را با «استبداد دین» زنده در آتش افکند و بویِ سوختن گوشت آن جانها بود که تاریخ آن تمدن را تکانید.
سوختن آن زن، در عصر طاعون، چه میتواند باشد جز دالی بر بیچارگی انسانهایی که قادر بهدرمان طاعون نیستند و در نتیجه، خیالهایی در باب «بلای آسمانی» بودن آن و تقصیر داشتن ساحرگان در «نزول» این مصیبت میبافند و نتیجه میگیرند که زندهسوزاندنِ «انسانهای بیشتر» چه بس خشمِ ایزد را فرونشاند و آری، انسان در بیچارگی «کمعقل» و «بیعقل» میشود، خشن و وحشی میشود.
برگمان که در جهانِ جنگهای اول و دوم، در جهانِ آشویتس و نبرد استالینگرد زیسته و سکوتِ عمیق و لاینقطع خدا را شنیده بود؛ این تم را نیز به فیلم افزوده است. سکوتِ آفریدگار. گذشتگان – چه بسا بهنارستی – ادعای ارتباطی با امر استعلایی داشتند و این ارتباط در قالب «مذاهب» و «معنا» و «عرفانها»ی گونهگون متجلی میگشت؛ انسان مدرن چنین ارتباطی ندارد و همین است که آن یگانهی پروسی برای خاطرش نوشت: خدا مُرده است.
فیلم انباشته از قابها، تمها، مونولوگها و دیالوگهاییست که هریک میتواند منشایی برای اندیشههایی باشد که بشر هزارههاست از خدا، و یعنی از خود، میپرسد. تنهاهی ذاتی و مرگ، معنا، ستمگریها و هرچه در این تمدنِ کوچکِ چند هزار ساله دلاورترینهای ما را نیز لرزانده و مضطرب کرده است.
از اشاراتی که برگمان به آیات انجیل در این فیلم کرده است – از نام فیلم تا آن گفتهی پایانی «تمام شد» که اشارهای به یکی از هفت سخن پایانی مسیح است – تا شخصیتبخشی به مرگ و استفادهی نبوغآمیز او از نقاشیهای «رقص با مرگ» در قرون وسطا، همگان شایستهی ستایشاند.
براگ ملیون در کتابی که در مورد «مُهر هفتم» نگاشته آورده است که هزینهی جمعی این شاهکار جاودان – که هفت دهه را سرافراز گذارده است و نام برگمان را تا روز ماندگاری بشر بر تاریخ نگه خواهد داشت – ۱۵۰ هزار دالر بوده است. با مزخرفات سالهای پسین سینمای جهان که بهکمتر از «دهها میلیون» دالر ساخته نمیشوند قیاس شود.
القصه من «مُهر هفتم» را بیش از هفتبار دیدهام و هربار «مُهر» جازدگی و میخکوب شدن از خوبی و ژرفنای این شاهکار بر جانم نشسته است. نگاه کردن این فیلم و اندشیدن در مورد آن جزو امتیازاتی در زندگی خواهد بود که با شنیدن سمفونی پنجم بتهوون و خواندن غزلیات حافظ قابل قیاس است؛ یعنی از مواهبِ یگانهی زندگی انسانی.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.