بلا چاو که در چند سال گذشته و همزمان با اکرانِ سریالِ پُرطرافدارِ «سرقت پول» و یا Money Heist به اشتهاری جهانگیر رسید، یکی از زیباترین ترانههای جا افتاده در فرهنگ عامیانهی ایتالیا و کل قارهی اروپا است. بلا چاو در زبان ایتالیایی بهمعنای «خداحافظ زیبا!» است. شهرت این ترانه آنچنان گستردهی آفاق است که نسخههای متفاوتی از ترجمههای این ترانه به دگر زبانها نیز وجود دارد. در فارسی شکیب مصدق نسخهای فارسی از این ترانه را نوشته و خوانده است. در این کوتاهه نگاهی بهماجرا و معنای این ترانهی شیرین میاندازیم، به زندگی چریکهای آزادیخواهی که چه بسا این ترانه «واپسین دلخوشی» آنان در زندگی بوده است.
بلا چاو یا «خداحافظ زیبا!» بهصورت و ترانهی اصلی که اینک و با سریال معروف «سرقت پول» شهرت یافته است؛ در جریان جنگ جهانی دوم و در فرهنگ عامیانهی ایتالیا برای چریکهای چپگرا و آزادیخواه خوانده میشد. کسانیکه به پیشواز مرگ روانه بودند و سرنوشت آنان همپنجگی با گرگهای آلمان نازی، اساس و حتا خود حاکمیت فاشیستی ایتالیا بود.
جری سیلورمن، در کتاب خود «آهنگهایی در جهان که تاریخساز شدند» نوشته است که اصل این ترانه، از سوی بردگانی که در زمینهای برنج کار میکردند در جریان جمع کردن محصول و یا کار در مزرعه خوانده میشده است و براساس گفتهی او نخستین سطر این ترانه همان سطرِ «در سپیده، همانگاه که بیدار شدم» بوده است.
جالب اینکه براساس مطلبیکه از سوی انجمن میراث امریکایی – ایتالیایی بهنشر رسیده، اکثریت برداشت و کار در زمینهای برنج که باعث زایش این ترانهی بیهمتا شد، از سوی زنان صورت میگرفته است؛ و حتا در متن ترانهی نوینِ کنونی و پس از جنگ دوم نیز لطافتهای نگاه یک زن به هستی در ترانه پیداست.
غایتِ ماجرا اینچنین که بلا چاو، چه زادهی زبانهای رنجور و پُرحکایتِ زنانِ برده در مزارع باشد و چه زادهی زبانهای تلخ و آوار غریب و غمناک چریکهایی که برای آزادی جان سپردند، در هردو صورت برای آنانکه خود را از «فرودستان» میدانند و آزادی را همچون ایزدی میپرستند، ترانهای بیمثال و مانند است.
سپیدهای بیدار شدم
و
اشغالگر را دیدم
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا!
آه چریک مرا خود ببر
که آوای رسیدن مرگ را حس میکنم
و خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا!
گویی کسی چشم بر هستیای گشوده است که تاریکیای پهین و گسترده همهسوی آن را بهبر کشیده و آنچه او را مانده است، سرودیست که در آن از هراس تلخ سایهی سیاه مرگ بر سر خویش، و رفتن با چریک سخن میگوید؛ و چه میتواند کند جز آنکه با «زیبای خویشتن» خدانگهدری بگوید.
و اگر چریک مُردم…
در بلندی کوهی
امانت بهخدا
خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا!
و اگر چریک مُردم
در بلندای کوهی
تو مرا بهخاک سپار
مرا در بلندای کوهی بهخاک سپار
زیر سایهی گُلی زیبا
در این سطور است که تمنای تلخ و محال جاودانگی، که آدمیزادگان را در دقایق نزدیک به مرگ فرامیگیرد هویدا میشود. تلخی تعینِ رفتن. واماندن آنانیکه در چشمانِ آدمی درخشندگانی خوشرو و برند. و این آرزو که آدمی را عزیزی و دست امن و گرمی، روانهی وادی نبودنها کند.
زیر گُلی مرا بهخاک سپار
تا مگر رهگذری درگذرد
و مرا گوید:
چه گُل خوشنمایی!
آدمی میخواهد بماند، اگر نه در کالبد خویش و با آگاهی خویشتن، میخواهد در روان دگری بماند، در قصهها نقل شود و هستی فراموشکار «بودن» او را تا آنقدری که میشود «تمدید» کند تا آنکه حتا اگر «مانی» باشد و پیامبر، روزِ رهیدنِ او از یادها نیز فرا رسد.
گویند این گُلِ چریک است
و خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا! خداحافظ زیبا!
چریکی که برای آزادی مُرد…
و تسکینِ تسکینها، بزرگترین و ستیزهگرترین بهانهی برابری با مرگی که دستهای شکنندهتر از ابتذال داشته و دارد، خُرد کردنش و بهکاهی نستاندنش این بهانهی شیرین و شریف است، که چریک میداند، مرگ او، مرگیست برای آزادی. برای آزادی.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.