راسکلنیکُفِ دیوانه در مقالهیی نوشته بود که «در هر هزار نفر شاید یک نفر نسبتاً مستقل وجود داشته باشد. در هر ده هزار شاید یک نفر پیدا شود که استقلال فکری بیشتری داشته باشد. در هر صد هزار نفر یکی پیدا میشود که استقلال فکری وسیعی داشته باشد. نابغه در میلیونها نفر فقط یکی پیدا میشود. و هزاران میلیون نفر باید به دنیا بیایند و از دنیا بروند، تا آن نابغه بزرگ، آن گل سرسبد نوع بشر پا به عرصهی وجود بگذارد.» گزارشِ فشردهی این مقاله در کتاب «جنایت و مکافات»-ِ برادرْ داستایفسکی آمده است.
مگر منظور این برادرِ نیچه از آن «گلِ سرسبد» «ابر انسان» نبوده است؟ هر چه بوده، من با دیوانه کاملاً موافق استم. انسانها در انسان بودن با هم برابرند، اما چیزهایی در این وسط است که انسانهایی را ممتاز میسازد. چه بیافزایم به برداشت آن برادر، که از آن بهتر مگر میشود به تفاوتها انگشت گذاشت؟
این باور به مذاق خشکهسوسیالیستها و برخی دیگر از باندهای برابریخواه که تمامِ همِ شان به بند انداختن نابغه و انواعِ دیگری از انسانهای ممتاز است، خوش نمیخورد.-منظور از ممتاز اینجا دزدانِ سرمایهداری نیست.- اما سرکش اگر بختاش باز باشد، سر را میکشد، چه کسی بخواهد، چه نخواهد!
اگر قصد ورود بیشتر به این گزاره کنم، در میان آنانکه راسکلنیکُفِ عزیز نابغهی شان میخواند، ممکن است کسانی پیدا شوند که در راهی ناراست پیش روند، راهی که به بیآزاران آزار برساند، که اینان با وجودِ اشتیاق وحشی «اراده»-ی شان، نزد من گمراه اند. «راه نا راست»؟ آنچه بر پاکان و بیآزاران آزار کند.
«نابغهی بزرگ» کیست؟ آنکس که نیک و بد تودههای میلیونی و میلیاردی انسانها را مینویسد. و شیرهی خدایی را در ژرفای جان خود در مییابد و از آن به میلیونها نفر، قسمت میکند. دهشِ بزرگ آنِ اوست! درود، درود!
در حالت عادی، دستِ «نابغهها» به استخوانِ پای صندلیِ «نابغه بزرگ» نمیرسد، چه برسد به این پندار که او را به مجادله فرا بخواند! میدانِ جنگ ایشان تنها محدود به گونهی خود شان است، مگر اینکه جهشِ استثنایییی رخ بدهد. تنها یک «گل سرسبد» میتواند به قصد نبرد و باژگونی « گل سرسبد» دیگر برود، یا در صلحآمیز ترین وضعیت به اصلاحِ سیستمانهی آیینی او بپردازد.
انسانها نباید از روی بخل علیه این رسمِ پیچیدهی هستی ایستاد شوند. بلکه اگر ارادهاش را دارند باید چنان وارد کارزار شوند که بنابه کیفیتی که در خود دارند، و یا کیفیتی که در مسیرِ تکامل بدان دست مییابند، وارد یکی از انواعِ انسانییی شوند که در بالا به نقل از راسکلنیکُف به آن اشاره کردم. و در هر نوعی که قرار میگیرند، تلاش به کبیر ساختن ارادهی خود کنند. و اگر این اتفاق افتید، یعنی اگر کسی توانست به ممتازی در نوع خود دست یابد، شاید هم توانست از یک نوع به نوع دیگری ارتقا کرد، شاید! در هر صورت باید دل به دریا زد!
آنکه راسکلنیکُف را خلق کرده بود، هم خود نابغه بود و هم آنکه را خلق کرده بود. درود بر تو نابغه، داستایفسکی!
یک چابکی کوچک دیگر اگر بکنم چه؟ امتحان میکنم: راسکلنیکُف یک کم بیشتر گرفتارِ «مطلق» بوده است. انسانها در انسان بودن با هم برابر اند و از این روست که امکان «شدن»، بسته به موقعیت، در همه ایشان به مقادیر مختلف وجود دارد؛ پس بخواه، شاید شوی!