چندبار در اخبار شنیدهاید که پسر و یا دختر جوانی بنابر دلایل اجتماعی، اقتصادی، عاطفی و یا جزء آن دست به خودکشی زده است؟ افغانستان در کنار کشورهایی چون سودان یکی از غمگینترین کشورهای جهان است، در کنار دلایل عینی و اجتماعی انبوه حُزن گسترده بر سفرهی مردم افغانستان، بیسوادی عاطفی و بیخبری از چگونگی کارکرد روان را میتوان از عوامل اصلی غمزدگی مردم کشور دانست. حتا دانش ابتدایی از نظریهی روانکاوی و شیوهی کارکرد روان انسان، مشکلات جدیای را که زندگی فراروی انسانها میگذارد حلکردنی و حلشدنی مینماید.
نخستین نکته در این مورد این است که برای فهمیدن شیوهی کارکرد روان و باور داشتن به حلپذیری مشکلاتی چون افسردگی، اضطراب و موارد حادتری چون پارانویا و یا اسکیزوفرنی نیاز نیست کسی «روانکاو» و یا چنان بهغلط مشهور است «روانشناس» شود؛ درک فروض اصلی و ابتدایی نظریهی روانکاوی به معنای فهمیدن و باور به این مهم است که روان انسان دگر همچون پانصد سال پیش صندوق بسته و رازناک نیست. یک ارگانیسم قابل رمزگشایی است و مشکلات و رنجوریهای آن قابل درمان.
آنیکه با نظریهی روانکاوی آشنا میشود؛ میداند که مشکلاتی که او آنان را به عوامل تاریک و تاری همچون «سرنوشت» و «چرخ» حواله میکرد حداقل در یک سطح و سطح بسیار مهمی الگوی اشتباه مصرف انرژی روانی است و یا به عبارتی بهتر؛ از دست دادن تعادل در مصرف انرژی روانی است که باعث شده است او یا آرامش و یا شور را در زندگی خود از دست بدهد.
نکته این است که روانکاوی در کنار نظریههای مهم دگری در جامعهشناسی و علوم اجتماعی نوین؛ شدیداً ماهیتی ضد تقدس و توهم دارند و به کنه علمی خود وفادار میمانند. فهم سنتی و جهاننگری قدیمی حاکم بر جوامعی چون افغانستان هرگونه راهِ مطالعهی نپاهشی روان را میبندد و حتا تلاش برای آن را بیحاصل قلمداد میکند.
اما آنجا که دانش راه یابد؛ نه ترس و نه توهم دگر بختی برای بقا ندارند. نظریهی روانکاوی مثل مشعلی است که آدمی را دستکم در یک سطح بسیار کاربردی با پستوهای تاریک روانش آشنا میکند و بهجای افزودن به رنجوری و یاس، فرد را به یافتن راه حل مشکلات خود امیدوار میسازد.
نکتهی مهمتر اما این است که شرط آشنایی ابتدایی با این نظریه و بصیرتهای حیرتآور آن حتا بیماری روانی و روان رنجوری نیز نیست؛ یک آدمیزاد بسیار سرحال و شادمان نیز میتواند با آشنایی با این نظریه و استفاده از راهکارهای طرحشده در آن به نشاط و تعادل در زندگی خود افزوده و به شادمانی خود مداومت بخشد. از سویی دگر این نظریه او را آمادهی مواجههی طبیعی و درست با عواطف و احوال ناخوش خود در آینده نیز خواهد کرد.
داشتن دانشی از این نظریه تاثیری بیمانند در رفتارهای اجتماعی فرد خواهد داشت؛ این نظریه به فرد میآموزد که تفاوت میان انسانها تفاوت در الگوهای «مصرف» انرژی روان – یا همان لیبیدو – و چگونگی جهتدهی به جریان میل است؛ یعنی تفاوت انسانها «کمی» است و نه «کیفی». به عبارتی بهتر؛ همهی انسانها خودخواه اند؛ اما در یک فرد حد این خودخواهی قابل پذیرش و سازگاری است و در فرد دگری از این آستانه رد شده است.
این نظریه به فرد میآموزد که همیشه جا برای بهتر کردن الگوهای رفتار روانی وجود دارد و انسانهایی که با ناآگاهی از این الگو به بدتر کردن احوال خود مشغولاند نیز توانایی بازگشت به برگیری الگوهای بهتر را دارند.
این نظریه در کنار نظریات دگری که عصر «مدرن» را ماهیت و هویت بخشیدهاند؛ واقعگرایی را به صورت قابل ملاحظهای در فرد تقویت کرده و نگاهی بهتر نسبت به عواطف و ناپایداری آنها به فردی که درگیر آن شده است میدهند.
به قول فروید؛ ظرفیت روان انسانها همچون لاستیکیست که تا آستانهی فروپاشی توانایی کش آمدن و سازگاری با شرایط – ارچند ناگوار – واقعیت را دارد؛ اما نکتهی مهمتر این است که همین نظریهی مهم در کنار دگر دانشهای اصیل و حقیقی میتواند ظرفیت و میزان کشندگی این لاستیک را افزایش بدهد.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.