میرایی یکی از تقدیرهای تراژیک زندگی انسانی و بهاییست که آدمیان برای زندگی کردن میپردازد. از نخستین دقایق بامداد تمدن تاکنون، انسانها «نامیرایی» و جاودانگی را همیشه در کسوت «خیالی محال» درک کرده و برای هزارهها باور داشتهاند که گریز و گزیری از مرگ نیست. ولی آیا نامیرایی و نمُردن نیز – همچون پرواز – از فهرست آرزوهایی که انسان آن را قرنها «محال» دانسته است، خط خواهد خورد؟ آیا ممکن است آدمی به زندگی ابدی دست یابد؟ علم جدید باور دارد که بله، و حتا اگر انسان نتواند نامیرا شود، میتواند میانگین زندگی خود را به «صدها» سال افزایش دهد.
در چندسال پسین پیشگامان عرصهی علم و تکنالوژی سعی کردهاند که نوع نگرش خویش را به مسئلهی میرایی و پایانپذیری انسان تغییر دهند؛ آنان با دریافت تازهای خویش از این مسئله به رهیافت تازهای از این مسئله راه بُردهاند.
پژوهشها در مورد جاودانگی و نامیرایی را میتوان به سه دستهی کلی تقسیم کرد؛ دستهی نخست پژوهشهای بیالوژیک یا زیستشناختی است که سعی میکند فرایند زیستی مرگ را درک کرده و به راههایی برای متوقف کردن آن دست یابد.
پژوهشهای دستهی دوم پژوهشهای تکنالوژیک است که اصلیترین فرض میرایی را باقیماندن آگاهی انسانی در یک وجود میرا میداند و باور دارد که اگر انسان کلیت آگاهی خود را بتواند به یک رایانه منتقل کند؛ آنگاه ضرورت استهلاک و مرگِ آدمی در کمتر از یک قرن دگر موضوعیت و معنایی نخواهد داشت.
دستهی نهایی نیز پژوهشهای بیوتکنالوژیک است که ادغام دانش زیستشناختی با دانش تکنالوژی در راستای کشف راههایی برای جلوگیری از ضعف آگاهی و نیروهای زیستی در بدن انسان دانسته میشود.
این پروژه اگرچه برای مدتی مدید – و بهحق – بسیار بلندپروازانه و «خیالبافی تام» دانسته میشد؛ چه ایدئولوژیهای پوزیتویستی و چه ایدئولوژیهای دینی تلاش انسان برای رهایی از مرگِ زودرس را «بیهوده» خوانده و دستیابی انسان به چنین چیزی را برای خود بسیار خطرناک میدانستند.
ولی در چند سال گذشته پیشرفتهای در این عرصه به قدری بوده است که بتوان یک گفتوگوی جدی و مسئلهمحور را در این مورد آغازید؛ گفتوگویی که به پیامدهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و فلسفی دستیابی به حیاتی بسیار طویل میپردازد.
ونکی رامکریشان، دانشمندِ برندهی جایزهی نوبل در کتاب خود با عنوان «چرا میمیریم؟» به ابعادی از این مسئله پرداخته است. او اما پرسش خود را از جاودانگی بهمعنای «هرگز نمردن» آغاز نمیکند؛ باور رامکریشان این است که مرگ یک «قطعیت» است و او از این لحاظ همان باور چند هزار سالهی تمدن انسانی را تایید میکند. اما باوجود قطعیت مرگ، آیا تضمین زمانیای برای این اتفاق نیز وجود دارد؟ رامکریشان میگوید که نه بحث خود را از همین نقطه ادامه میدهد. این دانشمند باورمند است که قطعیت مرگ الزامی فزیکی یا زمانی با خود ندارد و اگر انسان بتواند به فرایندهای زیستی – شیمیای دست یابد که مرگ او را منظماً به تعلیق انداخته و نیروهای حیاتی او را تجدید کند؛ اقلِ دستآورد زندگی چند صد سالهی آدمیزادگان خواهد بود.
رامکریشان در یک گفتوگو با امآیتی گفته است که مسئله در این مورد از بین بُردن قطعیت مرگ نیست؛ بلکه این است که آیا ما میتوانیم فرایند «پیری» را متوقف کنیم؟ و آیا متوقف کردن فرایند پیری در یک راه «امن» و «موثر» رخ خواهد داد؟
اشارهی دانشمند در پرسش آخر به این است که حتا در صورت متوقف شدن فرایند پیری، آیا آسیبهای جدی دگری به آگاهی و بدن انسانی رخ نخواهد داد؟ بدن انسان ارگانیسمی پیچیده است که طی فرایند چند صد میلیون سالهی فرگشت به تعادل و وضعیت کنونی خود رسیده است و هرگونه تلاشی برای جوان نگهداشتن این ارگانیسم، نیازمند دستکاری ژنتیکی و دستبُرد به دیانای انسان خواهد بود؛ دستکاریای که بسیار خطرناکتر از چیزیست که بهنظر میرسد؛ زیرا کمترین تغییر نادرست و نسنجیدهای در بافت دیانای تعادل کل ارگانیسم را از بین میبرد.
البته رامکریشان افزوده است که حتا اگر ما بهچنین دقیقهای در علم دست یابیم؛ آیا ما به عنوان انسانهایی که چندهزار سال در دام میرایی و زندگیهای هفتاد هشتاد ساله – حداکثر – مانده و به زندگی در همین محدودهی زمانی خو گرفتهایم؛ خواهیم توانست که مشکلات انبوه ناشی از زندگیهای فرسایندهی چند صد ساله را دوام آوریم؟
رامکریشان با اشاره با ناآگاهی و آماده نبودن بشر در این مورد، از رشد سریع علم در این زمینه هشدار میدهد؛ او میگوید که راپامسین را در نظر آوریم؛ دارویی که از سال ۱۹۶۰ بدینسو مورد توجه بوده است و توانایی برعکس کردن فرایند پیری در آن مشاهده شده است. دانشمندان از زمان کشف راپامسین تاکنون آزمایشات متفاوتی را روی آن انجام دادهاند تا عوارض ناشی از برعکس شدن فرایند پیری در بافت ژنتیکی انسان را کاهش دهند و نتایجی نیز در این پژوهشها بهدست آمده است؛ اما آیا در صورت رسیدن به انتهای پروژهی استفاده از راپامسین؛ آیا انسانها آمادگی آگاهانهی استفاده از آن را دارند؟
این مسئله همچون مسئلهی اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلاونیایی در کتاب «کژ نگریستن» است؛ ژیژک در آن کتاب مینویسد که زخمی شدن یک کودک در پیش چشم ما حس ترحم ما را برمیانگیزد اما نسبت به خبر مرگ صدها کودک در نقطهی دوری از جهان توجه زیادی ندایم؛ به این دلیل که هوش عاطفی و مربوط به حواس پنجگانهی ما بسیار ابتدایی و تواناییهای علمی و تخریبگرانهی ما بسیار پیشرفته شدهاند. بهعبارتی دگر «سوژه زینده» آمادگی استفاده از ابزارهای تولیدشده به دست «سوژهی اندیشنده» را ندارد.
ریموند کرزویل، دانشمند مطرح امریکایی فرد دگریست که در سال ۲۰۱۱ و در گفتوگویی با مجلهی تایم از نوع دگری از جاودانگی و امکان آن سخن به میان آورد. او در این گفتوگو با اشاره به رشد بسیار سریع کمپیوترها – که ما در سال ۲۰۲۴ و با داشتن هوش قدرتمند مصنوعی میتوانیم تایید کنیم – گفت که تکینگی یا لحظهی یکی شدن آگاهی انسان با آگاهی مصنوعی تا ۲۰۴۵ اتفاق خواهد افتاد. کرزویل در این گفتوگو باور دارد که انسان میتواند آگاهی خود را از جسمِ فناپذیر و میرایی که یک ارگانیسم طبیعیست و مرگ آن قطعی، به یک کمپیوتر انتقال دهد که میتواند خودش را تعمیر کرده و حتا دست بهکارهای خارقالعاده بزند.
زندگی بسیار طولانی – یا حتا جاودان – البته یکی از پیامدهای نظر کرزویل است. اگر انسان بتواند به یک ماشین پناهنده شده و آگاهی خود را به آن انتقال دهد؛ تواناییهای انسانی به صورت بینظیری افزایش یافته و با اطمینان میتوان گفت که کل تمدن بشری سیمای دگری خواهد یافت.
دگر آموختن موسیقی کار سالها نخواهد بود؛ هرانسانی – که در آن دقیقه اینهمان است با ماشین – میتواند هزاران محاسبه را در کسری از ثانیه با دقت نجومی انجام دهد و حتا پرواز و پیمودن فاصلههای هزاران کیلومتری و چنین چیزهایی دگر برای انسان حتا «سخت» بهنظر نخواهند رسید.
تکینگی اما دگر این «افسانهی علمی» نیست؛ با سرعت رشد هوش مصنوعی و تواناییهای روزافزون ماشینها در درک «همهچیز» تکینگی تبدیل به پروژهای جدی علمی شده است که دستاندرکارانی چون ناسا و گوگل روی آن سرمایهگذاری میکنند. اگرچه اوصاف این نظریه «خیالگون» است اما واقعیت نزدیکی انسان به چنین دقیقهی میتواند هولناک و رعبآور باشد.
البته ناقدان بسیاری نیز بر این پروژه وجود دارند؛ میتوان گفت یکی از درشتترین انتقادها بر پروژه جاودانگی متکی بر تکنیگی این است که آیا آن آگاهی انتقالیافتهی انسانی همان آگاهی «فرد انسانی» است و یا تولید یک رُبات هوشمند که دقیقاً شبیه انسان است اما «خودِ انسان» نیست؟ آن فرایند «انتقال آگاهی» چگونه رخ خواهد داد؟ آیا انتقال مغز به ماشین ممکن است و اگر چنین باشد آیا مغز دوبار همان کلیت ارگانیک نخواهد بود؟
هرچه باشد نکته این است که جاودانگی صرفاً یکی از ابعاد نظریهی تکینگی است که اعداد و پژوهشهای علمی یکی دو دههی اخیر به نفع رخ دادن آن در آیندههای نهچندان دور شهادت میدهند و وقوع چنان رویدادی، حتا سوای امکان جاودانگی کل تاریخ تمدن بشری را خواهد تکاند.
انسانها اگرچه خوابهای بسیاری را محال و ناشدنی دانستهاند؛ از پرواز تا گام گذاشتن بر ماه و دیدن دگری از روی یک پارچه شیشهی در دست؛ ولی رفتنِ جسورانهی راه جستوجوی حقیقت، یا همان علم، آدمیزاد را از غارهای کوچکی در دلِ کوههای جنگلی به شنیدن صدای ماورای نظام شمسی بهواسطهی شاهکاری چون ویوجر کشانده است؛ اگرچه ایدئولوژیهای لرزنده و ستبر پرسش از جاودانگی را با تعصب میکوبند به زمین؛ علم بیباکانه همان کاری را میکند که از زمان نگارش «عناصر» اقلیدس مشغول آن بوده است؛ آفرینش شگفتی.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.