اخیراً یک فعال مدنی و رسانهای بهنام دیوه پتنگ، در گفتوگو با یک رسانهی خارجی در مورد حضورش در افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان گفته است که ترس اصلی او نه از رژیم طالبانِ، بلکه از «جنایتکارانی» بوده است که ممکن است به او آسیب بزنند و مسئولیت این قتل را بهعهدهی طالبان بیندازند. تفسیر این سخنان در رسانههای اجتماعی اینگونه بوده است که منظور این خانم گروههای قومی دگر – بهویژه تاجیکان – بهعنوان «جنایتکار» و چنانچه در این ادبیات قومی متداول است، «لندغران» بوده است؛ صرفنظر از اینکه منظور پتنگ تاجیکان بودهاند یا نه – که هرکسی که فعالیت او و امثالش را مدنظر داشته است پاسخ را میداند – پرسش بزرگتر این است که وقتی «طالبان» جنایتکار نیستند (!) چه کسی جنایتکار است؟ تکلیف سه دهه جنایت این گروه، از اولین روز برپایی این تحریک، تاکنون چه خواهد شد؟ آیا بهراستی «پشتون بودن» و «پشتونوالی» بهانهی خوبی برای دفاع از رژیمی که دستش به خون هزاران بیگناه آلوده است خواهد بود؟ قبل از هرچیزی باید این خطکشی قومیای که همقوم را – حتا اگر جنایتکار و کسی چون طالب باشد – را نیز «بهتر» مینگرد زیر تیغ نقد بُرد.
چنین حمایتهایی در افغانستان و ظاهراً در قشر نخبهی افغانستان الی ماشالله وجود داشته است و با این وضع کماکان وجود خواهد داشت، اینکه «مارشال دوستم» خوب است، چون من اوزبیکم. اینکه احمدشاه مسعود هیچ اشتباهی نکرده است چون من تاجیکم و ادامهی این منطق بیتردید همین خواهد شد که طالبان خوباند، برای اینکه من پشتونام. در چنین نگاهی دگر مهم نیست که آن بت قومی و تباری چه میکند، چه سابقهی وحشتناکی دارد و بُن این مردم را تا چه حد بریده و تبر کوبیده است، آنچه اهمیت مییابد این است که «او از ماست» او برای ما بهتر است و چنانچه همین خانم در یک اسپیس توییتری دگر میگوید، آنگاه «رژیم طالبان، رژیم ماست» رژیمی که تا هماینک از «خارجی» و «کفر» نیز بر فرزندان این خاک نامهربانتر است و همان «مشرکان» با تحیر به رژیمی که به فرزندان خود اجازهی تعلیم را نمیدهد مینگرد.
گفتمان جدال قومی در افغانستان را باید دقیقترین مصداق بلاهت دانست. زیرا این گفتمان هرگز راهی به دهی نبرده و نخواهد برد که هیچ، زخمها را عمیقتر و آینده را تاریکتر خواهد کرد؛ شاید یک بانوی پناهندهی پشتون که در لندن بزینسهای خوبی دارد یک پناهندهی تاجیک که در دوبی چندین هتل دارد به این «آیندهی تاریک» توجهی نداشته باشد، اما مردمیکه در این «زندان بزرگ» گیر کردهاند و ناچارند همینجا برای نفس کشیدن بجنگند بیتردید که نمیخواهند «تباری که آن را به میراث بردهاند» باز و باری دگر بلای جان شان شده و بهنام آن تبار کشته شوند و اینجاست که قضیهی «فرودستان» به میان میآید، قضیهی «مردم»، آنهایی که نه چون دیوه پتنگ لابی طالباناند و نه مزخرفات جبههی مقاومت را به پشیزی میخرند، کسانی که میخواهند آزاد و برابر زندگی کنند و مریض روانی نیستند که بیجهت کل یک قوم دگر را «لندغر» یا «غول» یا «کلهخام» بداند و با آن «دشمنی هوایی» داشته باشد.
جدال قومی در افغانستان را به بهترین صورت در قالب ترکیب «نبرد بیچارگان» باید صورتبندی کرد؛ هرکسی که این خاک را بهاندکی دقت نگاه کند، خواهد دید که در این جدال همهی این گروههای قومی بازنده و بر سر خورده بودهاند و هستند؛ پشتونها در این نبرد همانقدر فقیر، بیچاره و مرتجع شدهاند که تاجیکان و هزارهها و اوزبیکان و غیره. هر یک به توهمات در مورد گذشتهای پرشکوه میبالند؛ گذشتهای که وجود نداشته است و تنها مصرف آن ویران کردن امروز و حال بوده است. ایدهی احمقانهی «ایران بزرگ بودن» یا «پشتونستان بزرگی» که میخواهد نصف یک کشور اتمی را در عین گدایی نان از غرب به خاک خود ضمیمه کند. در تاریخ معاصر و چند دههی اخیر، هیچیک از این اقوام، چه پشتون باشد و چه تاجیک و چه دگران، هرگز بدون حمایت خارجی هیچ غلطی نتوانسته است بکند و اگر پاکستان را از پشت طالبان و ایران را از پشت مجاهدان هزاره و هند و فرانسه را از پشت جمعیت اسلامی و… حذف کنیم، چندتا کوتهفکر خاکسوز میمانند که تا همین امروز به وقیحترین و هولناکترین جنایات جنگی در جریان جنگهای فروتبارانهی خویش متهماند.
در بدو امر، تقسیمبندی نیروی سیاسی در افغانستان را باید از تقسیمبندی قومی جدا کرد و کَند، صفوف را نباید قومیت معین کند که در آنصورت یک جوان تحصیلکرده و مترقی پشتون ناچار باید پهلوی مجاهد جنایتکار طالب و یک ذهن فهیم و فرهیختهی تاجیک بایست پهلوی ملیشههای حاجی الماس یا کسانی چون حسیب قوای مرکز بایستد. این تقسیمبندی احمقانه تمامی بالقوگی – بسیار اندک – رهایی از این سیاهترین صفحات تاریخ برای کل مردم این کشور را هم نابود میکند و خاک سوخته را سوختهتر و ویرانتر.
کسیکه از این تنگنظری قومی گامی فراتر بگذارد، آنگاه بهسادگی هرکسی که جنایت کرده و میکند، چه پشتون باشد و چه تاجیک را دشمن و خطری برای خویش میبیند. تاریخچهی تاریک طالبان را به لطف «همقوم» بودن نمیبخشد و در مورد خون هزاران بیگناه و دزدی و زورگویی و سنگسار صحرایی و باقی جنایات این رژیم پاسخ میطلبد.
نکته این است که مادامی که طالبان به خاطر «پشتون» بودن بخشیده شوند و دزدان جبههی متحد در بیستسال گذشته به لطف تاجیک بودن، هیچکسی نخواهد توانست که از این جانیان و دزدان پاسخی بطلبد؛ در یک جدال قومی، آنها دگر نه یک نیروی منفوری که جنایت مرتکب شدهاست، بلکه محافظ و مدافع عزیز و نازنین یک قوم بزرگاند که باید پاس داشته شوند.
تا آنگاه که طالبان را در مقام «پشتونها» بنگریم و نه در مقام خودشان، در مقام «طالبان»، گروهیکه بیگناه کشته است، گروهیکه آیندهها را نابود کرده است و «مردم» را، کلیت مردم این خاک را تحقیر کردهاست، تا آنزمان کسی از این حضرات پاسخی برای جنایتهایشان نخواهد خواست و جنایتکاری چون انس حقانی که بنابر اعتراف خودش محکوم به اعدام شده بود، در یک سیاستبازی قومی بویناک و کثیف، عزیز و صدرنشین شده و به زبان حال به ریش همهی قربانیان جنایتکاری خویش خواهد خندید.
تریبون محل نشر افکار نویسندگان است و نشر آن از سوی «دیار» به معنای تایید یا رد آنها نیست