چندی پیش در فهرست کشورهای شاد جهان که به نشر رسید، افغانستان در قعر ردهبندی جهانی قرار گرفته و عنوان «غمگینترین» کشور جهان را از آن خود کرد. غمگینیای که محصول فشارها و بحرانهای ممتد زندگی میلیونها شهروند این کشور است. اما این وضع نیازمند نگاهی ژرفتر و کاوشی عمیقتر از گذری سطحی نیز است؛ چه عواملی به صورت کلی افغانستان را در چند دههی اخیر تبدیل به «غمگینترین» کشور جهان کردهاند؟ در این نبشته گذری کوتاه به بعضی از مهمترین موارد این عوامل خواهیم داشت.
پرسشی که اینجا مطرح است این است که «چه شد که به اینجا رسیدیم؟» اگرچه که همگان گمان میکنیم که پاسخ را میدانیم و آن «جنگ» است، اما باز فراموش کردهایم که جنگهای نیمقرن گذشته در افغانستان خود نیز معلول و نتیجهی موضوعات و مشکلات کلانتر و ریشهایتر بودهاند و نه علتهای محض. پس چه چیزی؟ چه باعث شده است که ما هر روز بیشتر و بیشتر از دروازههای خوشبختی فاصله بگیریم؟
مورد نخست در این فهرست بیشک که باروری تخم افراطیت اسلامی است. ایالات متحده از افغانستان به عنوان یک مهرهی سیاسی برای پیروزی در جنگ سرد استفاده کرد بیآنکه بهایی به پیامدهای سیاستهای خویش در افغانستان بدهد. پاکستان، ایالات متحده، انگلیس، بریتانیا و در کل بلوک غرب، جهاد و فکر جهادی در افغانستان را فرصتی مناسب برای جنگیدن با نیروهای اتحاد شوروی دانسته و سپس این گروهها را در حد شکست دادن ارتش سرخ حمایت کردند. این حمایتهای بیدریغ و پی افکندن ریشههای افراطیت اسلامی، افغانستان را تبدیل به محل منازعههای نیابتیای کرد که تا امروز آتش آن نه بهصورت درونی و داخلی و نه بهصورت منطقهای و یا حتا جهانی خاموش نشده است.
مورد بعدی موقعیت جغرافیاییست. کمتر چیزی بهاندازهی موقعیت کلیدی جغرافیایی به رنجوری و مصیبتزدگی مردم افغانستان دامن زده است. موقعیتی که آستین قدرتهای بسیاری را از قرن نوزدهم تاکنون برای تصاحب افغانستان بالا زده است و دندانهای قدرتهای اقتصادی مهمی را بر سر این چهار راه اقتصادی آسیا تیز کرده است. در آغاز قرن بیستویکم و با رشد چین، موقعیت جغرافیایی افغانستان باری دگر برای بلوک غرب – که پیشتر از این در دههی هشتاد و دههی نود میلادی از موقعیت افغانستان برای از پا درآوردن شوروی استفاده کرده بود – برجسته شد؛ برجستگیای که با حملهی ناتو به افغانستان بیارتباط نبود.
مورد بعدی که مورد بسیار مهمی نیز است تکثر قومی و زبانی است. این مورد که به سادگی میتوانست نقطهی قوت و یکی از کلیدهای رشد افغانستان باشد، بر اثر عوامل پیچیدهی تاریخی و بازیهای حسابشدهی سیاسی استخباراتی، تبدیل به زخم ناسور این کشور شده است. درحدیکه بارها گروههای قومی و زبانی افغانستان موضوع تجزیهی این کشور و جدایی از پیکرهی این کشور را مطرح کردهاند یا دستکم روی فدرالیسم و جداسازی فرهنگهای ناسازگار قومی سخن گفتهاند. این عامل دستکم در پنجاه سال گذشته نه تنها جنگهای بسیار سوزنده و مرگباری را در افغانستان راه انداخته است بلکه تا همین اکنون گروهها و حرکتهای سیاسی مترقی افغانستان را از همدستی و اتحاد باز میدارد.
شرایط پیچیدهی کشوری چون افغانستان هماره مجال را برای افزودن مواردی دگر باز میگذارد. اما بسیاری از مشکلاتیکه افغانستان اینک دارد را میتوان با همین سه عامل بالای توضیح داد. از حاکمیت طالبان شروع تا عقبماندگی اقتصادی و ادامهی جنگهای نیابتی و غیبت نیروهای مردمی و قوتگیری هرچه بیشتر نیروهای قومی در این کشور.