در چنبر چرخ، جانِ چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود،
دودی کو؟
خیام
بُرشِ یک
در شانزدهم سپتامبر ۲۰۲۲ زن جوانی بهاسم ژینا – یا مهسا – امینی که بهاتهام «بدحجابی» از سوی پولیسِ مذهبی ایران یا «گشت ارشاد» به او حمله شدهبود، درگذشت. ایران بههم ریخت. گسترهی اعتراضها به این مرگ بیتردید که حیرتآور بود. آنقدر حیرتآور که شاهزادگان خفتهی ایران در غرب را هم «هیجانزده» کردهبود و حسی «حماسی» بهآنان دادهبود. این بُرش را در ذهن داشته باشید.
بُرشِ دو
در بیستوهشتمِ حوت/اسفدماه ۱۳۹۳ و چند روز مانده به نوروز، در سرزمینِ آناهیتا و در حضور بلند و گرم او، زن جوانی بهاسم فرخنده ملکزاده بهاتهامِ کذبِ «سوختن قرآن» توسط مردم – چندبار این واژه را بخوانید و بهخاطر داشتهباشید که نه حاکمیت، نه کلیسای قرون وسطا، نه پولیس مذهبی بلکه مردم! – درحدِ مرگ لتوکوب شد و سپس زندهزنده در بسترِ دریای کثیفِ کابل سوختانده شد. آب از آب تکان نخورد، ماجرای پیگیری قضایی این پرونده در دادگاههای افغانستان همانقدر بیمایه و خندهدار و بیتاثیر بود که ماجرای پیگیری هر پروندهای دگر در نظام جمهوری.
بُرشِ سه
فرخنده – هرقدری هم که هولناک – صرفاً یک مثال است، افغانستان سرزمین مُردنهای بیپاسخ است. انسانهایی که خونهای ریختهیشان سدههاست بیپرسان ماندهاست. این خونها آنقدر کمبها و بیارزش بودهاند که امروز، همانهاییکه صدها و هزاران بیگناه را در کسری از ثانیه هزار تکه کردند، کاخنشینان شدهاند و در کابل با خودروهای مُدل بالا میچرخند و یا دقیقتر، میچرند. از اصلِ سخن دور نشویم، پس آیا جان مردم افغانستان ارزشی ندارد؟ آیا ارزش جانها برابر است؟ البته که نه. ارزش جانِ هرجمع و هرمردمی بهدستِ خود آنان معین میشود. و مردمِ افغانستان آنقدر کشته شده و خاموش ماندهاند که دگر کشتهشدن آنها، حتا برای خودشان خبر جالبی نیست.
بدن
البته که اعلامیهی پُرطمطراقی در قرن بیستم اعلام کرد که ارزش جانِ انسانها برابر است و کشورهای «متمدن» – که در حقیقت متمدن قرنهاست که متردافِ صنعتیست – گفتند که ما میپذیریم و بله، ارزشِ جان انسانها برابر است. اما آن اعلامیه در قرن بیستم و چند روز پس از کشتار میلیونی یهودیان در گذر روزها و سالها و دههها برای غربیان و «متمدنها» همانقدر بيمایه و نمادین و مضحک شد که انتخاباتهای نظام جمهوری برای ما. بهعبارتی فصیحتر؛ یک اعلامیه از سوی طبقاتِ حاکم و ساختارهای قدرتِ ضدنازی پیروزشده در جنگ جهانی دوم، نمیتواند سیر تکامل و تشکیل جوامع بشری را دگرگون کند، یا دستکم بهحکم تجربه این اعلامیه نتوانستهاست – بهفرض اینکه اعلامیهها و اصلاحیههایی مثل اصلاحیهی سیزدهم قانون اساسی امریکا که بردهداری را لغو کرد، واقعاً تغییری اساسی ایجاد کرده باشند.
اگرچه این پرسش که «چرا جان ما ارزشی ندارد؟» و یا «آیا جان همهي انسانها ارزش یکسانی دارد؟» در نگاه نخست از آن معماهای خیامی بهنظر میرسد که پاسخش باید «اسراسر ازل را نه تو دانی و نه من» باشد، ولی اینطور نیست. برای پاسخ گفتن به این پرسش حتا کار و زیار بسیاری هم لازم نیست، کافیست کمی اندیشه کنیم و اندیشه بتوانیم. در سرچشمههای سنتِ فکر سیاسی مدرن، در اندیشمندانی همچون هابز و اسپینوزا – یعنی چه سنت فکر سیاسی چپ و چه سنت فکر سیاسی راست – تمایزی واضح و حیاتی وجود دارد که البته این تمایز نیز ابداع هابز یا اسپینوزا نیست و آنان نیز این تمایز را از امپراطوری رُم بهعاریت گرفته بودند. تمایزی ساده، گروهی از انسانها که آنان را «مردم» مینامیم و یا میتوانیم بنامیم، کسانیاند که سازندهی بخش فعال و تعیینکنندهی جامعه هستند. مردم اگرچه بارکش و در مقامِ گردانندههای تحتِ ستم جامعه هستند، ولی «انفعالِ محض» نیستند و اینگونه نیست که گلهای کشتن آنها و لگدکوب کردنِ گُردهها و تف انداختن بهصورت آنها بیپاسخ بماند. از سویی دگر، شما گروهی از مردم را دارید که ولگوس خوانده میشوند – گروهی پیشین در ادبیات سیاسی «پلبینها» خوانده میشوند – و ولگوس یعنی «عوامالناس»، ولگوس دقیقاً همان انسانهای «گلهای» هستند. و طنز ماجرا هم این است که در عربی «رعیت» دقیقاً بهمعنای گله نیز بهکار میرود و آنی که رعیت را راهنمایی و اداره میکند «راعی» و یا چوپان خوانده میشود و عوامالناس همانهایی هستند که طالبان دوست دارند در افغانستان «رعیت» بخوانند.
عوامالناس آن کتلهی «بیرنگ» جامعهی انسانیست. آنهایی که حرفی ندارند، اندیشهای ندارند و خودِ آنها خویشتن را برده و بنده میپندارند و میپذیرند. عوامالناس تصویری همچون آن بردهی نمایشنامهی بکت، در انتظار گودو، دارد. کسانیکه حتا بدون اجازهی اربابهایی فراتر از خود – چه این ارباب مالک زمین و فئودال باشد و چه ملای مسجد منطقه و قریه و چه هرکس دگری – نمیتوانند فکر کنند و آن ارباب یا ملا، در بسیاری از موارد بهآنان صریحاً اعلام میکند که به چه چیزهایی «نباید» فکر کنند. همینکه ملایی در افغانستان بر سر منبر نشسته و به جماعت میگوید که راجع به پرسشهای اساسی و راجع به نقاطِ ضعف روایت دینی فکر نکنید و آن مردم نیز سرِ تایید میشورانند، یعنی در اینجا، شما مردم ندارید، اینجا با جمع گسترده و بزرگی از عوامالناس روبهرو هستید.
حالا دیدیم، در افغانستان خبری از مردم نیست، از پلبینها و کسانیکه در سرنوشت خویشتن کاملاً منفعل نیستند حتا اگر تحت ستم باشند. اینجا همهی ما حکم ولگوس را داریم، یعنی حکم عوامالناس را، حکم گوسفندانیکه پذیرفتهاند راعیای بر سر داشتهباشند و بدون راعی کاری از پیش نمیبرند. اکنون که به اینجا رسیدیم، پرسش بعدی را میپرسیم، آیا جانِ ولگوس با جانِ پلبین یا واضحتر بگوییم، آیا جانِ عوامالناس با جانِ مردم برابر است؟ و تراژدی واقعی در اینجا رخ میدهد که ما در میيابیم که خیر! ارزشِ جان مهسا امینی با جان و حقوق میلیونها دختر و مرد و زن این سرزمین، یکی نیست. به این خاطر که در یک طرف، انسانهای «توانمندشده» ایستادهاند و در سویی دگر یک گله، در یک سو ملتی ایستادهاند که میدانند کشتن یک دختر از سوی حاکمیت برای آنان چه معنایی دارد و در سوی دگر کسانیکه اهمیتی نمیدهند و از اندیشه کردنِ فاجعهای که در وسط آن ایستادهاند، عاجزند. و این سناریوی تکراریای است که در میان این عوامالناس بارها تکرار میشود، اینکه یک نفر میآید و میلیونها تن از اینان را هشدار میدهد – چنانیکه در نزدیکی سقوط جمهوری – و این عوامالناس که باور ندارند کاری از آنان ساخته است و تاریخ آنان را بیپناهی و نزدیکی به مرگ بزرگ کردهاست، کاری نمیکنند و بسا اوقات هشدارها را جدی هم نمیگیرند و وقتی فاجعه از راه میرسد، این گلهی بیضرر گوسفندان را آنچنان میدرد که میبینید، ولی حتا پس از دریدن نیز خبری نیست و سکوت، سکوت یگانه واکنشیست که در برابر مرگ و توهین و تحقیر از این آبادیِ برباد جاری میشود.
دستینه
در یک کلام، ارزشِ جان انسانها نه بهصورت فردی و اتمی، بلکه بهواسطهی میزان «آگاهی جمعی» سنجیده میشود. یعنی جدیِ بودن جانِ یک امریکایی، به این دلیل است که همه میدانند که مردم امریکا در برابر مرگ یک امریکایی «واکنش» دارند و میدانند که مرگ یک امریکایی چگونه اتفاقیست و چقدر مهم است، ولی جان افغانستانیها را گرفتن، نه پیامدی داشتهاست و نه واکنشی و همه هم میدانند که مردم افغانستان آنقدر کشته شدهاند که دگر حتا خودشان هم توجه چندانی بهخبرهای مربوط به مرگ خود ندارند؛ پس نخیر، ارزش جان انسانها صرفاً زمانی برابر میشود که آگاهی جمعی آنان در سطحی برابر و یا دستکمِ نزدیکِ بههم قرار داشته باشد. خون مردم افغانستان هنگامی ارزشمند خواهد شد که ریختنِ این خون پیامدی، بهایی و پاسخی داشته باشد و این پاسخ، گریه و زاری و مظلومنمایی نه، بلکه خشم مردمی باشد که دگر نمیخواهند کشته شوند و کشته شدن را برنمیتابند.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.