کرت کوبین، نابغهی موسیقی و رهبر نیروانا، از تشریح و توضیح تمامی کارهای خود میپرهیخت. او در یک مصاحبه حتا بهمصاحبهکننده گفته بود که همهچیزی که او میخواهد بداند در موسیقی نیروانا نهفتهاست و چیزی بیشتر از خود موسیقی برای گفتن نیست. او دقیقاً کاری را میکرد که شاملو در مستند «این بامداد خسته» کرده بود، یعنی سرباز زدن از تصریح و حلاجی هنر. او در همان مستند میگوید که «شعر خوب را نمیتوان توضیح داد، شعری که توضیحدادنی باشه، شعر خوبی نیست»، خب پس حالا فایدهی «درنگ کردن» بر ترانهی دیلن چه خواهد بود؟ از بُعد ارزش هنری هیچ. هیچ سود و هودهای هنریای در این کار نیست. ولی تلاش من این خواهد بود که متن ترانهی دیلن را بهعنوان گونهای وسیله در راستای اندیشه به مسئلههای خودم هموار کنم، یا بهعبارتی دقیقتر متن ترانهی دیلن را برای «تمرین اندیشه» با خود به میدان مسئلهها ببرم.
«دمیدن در باد» ترانهی عمیقیست، «بارانی سخت خواهد بارید» ترانهي هولناک است، «در زدن بر دروازهی بهشت» طنازی دلپذیریای است ولی این ترانه، ترانهی «اشکالی نداره مادر، فقط خونریزی دارم» بهقولِ خودِ دیلن «جادو» است، از فُرم – که علمای علم موسیقی در آن ساحت واقفتر از بنده و امثالم خواهند بود – تا متنِ بینظیر ترانهی آن. ترانهای که میتوان آنرا یکی از بلندترین ترانههای دیلن دانست، البته این بلند از پهنای معناهای ترانه نکاستهاست.
تاریکی تعطیلیِ ظهر
حتا بر قاشق نقرهای سایه میاندازد
تیغِ دستساز، بادکنکهای کودک
مهروماه را میگیرد
تا بدانی که زود دانستی:
خِردی در کوشیدن نیست
درخشانترین سطور کلِ کارنامهی ترانهنویسی دیلن در این ترانه جا گرفتهاند، تاجایی که دیلن بعدتر در یک مصاحبهای گفت که نمیداند چه اتفاقی افتاد که او چنین ترانههایی میتوانست بنویسد و از چه زمانی و چرا دگر نتوانستهاست چنین ترانههایی بنویسد. یکی از معروفترینِ این سطور، همین سطر پایانیِ قسمت اول ترانهاست که «There’s no sense in trying» و دیلن که بهخوبی تعارض تلخ زندگی مدرن را دریافته بود، میدانست که نابخردانه بودن کوشش و بیثمری آن، چقدر تراژیک – و در عین حال کمیک – مانع از صبح از خواب برخاستن انسانها نخواهد شد. و چهار سطر پیش از آن که تکرار یکی از اصلیترین تمهای ترانههای ابتدایی دیلن هستند، آخرالزماني هولناک و نهچندان دور.
تهدیدهای نشانگر
با زهرخندی بلوف میزنند
یادداشتهای خودکشی پاره میشوند
از دهانهای طلایی، احمقی
با واژگان مازاد بازی میکند و هشدار میدهد
آنیکه مشغول زادهشدن نباشد، مشغول مُردن است
دیلن از بهسخره گرفتن تهدیدهای موهومیکه وسیلهی برده و بنده کردن انسانها شدهاست شروع میکند و اشارهای به بیمعنایی مرگ و بیمقداری خودکشی در میان جامعهی خود میگوید و سپس در پایان و در آن سطر معروف، میگوید آدمی یا مشغول زادهشدن و انبساط و گشودگیست و یا مشغول انحطاط و مرگ و فروشد، راه میانهای وجود ندارد. انسان یا بهسوی فرشتهی مرگ راهیست یا بهسوی الاههی زندگی. این سطر را میتوان تفسیری نیچهای کرد. اینگونه که آدمی یا شکار نهیلیسم است و زندگی را بهنفع مرگ بهقربانی میکشد و بهسوی فرسودگی و انحطاط میرود و یا سرباز زندگیست و گشایش و شگوفهزدن را بر زدودن تنش ارجح میداند.
طومارِ وسوسه از در خارج میشود
خویشتن را دنبال میکنی و خود را در میانهی جنگ مییابی
سپس غرش آبشاران ترحمِ را مینگری
مویه میکنی ولیک برخلاف گذشته
در مییابی که تو
صرفاً انسان گریان و نالان دگری هستی و بس
انسان وضعیتهایی را که در آن پرتاب میشود از پیش نمیداند، دیلن اینجا سخن از پرتابشدهای میزند که در میانهی میدان نبرد افتادهاست و تا بهخویشتن میآید قربانیت خود و ترحم دگران را مینگرد و سپس بیچارگی خویشتن را میگرید و مویه میکند، ولی بیدرنگ درمیيابد که این ستمکشی او را «کس خاصی» نکردهاست که خفتکشیده بودن فضیلت نیست و او، صرفاً انسان دگری بر روی زمین است که میگرید.
پس مهراس
اگر صدای غریبی بهگوشت آمد
چیزی نیست مادر، فقط آه میکشم
و در این گیرودارِ تهوعآور و گیجکننده، صدای غریبی که شنیدنیست ولی نترسیدنی، آوای آه است.
نشانههای بازرگانیِ دروغزن
ترا میفریبند در این باور
که تو یگانهای
آنی که میتواند آنچه را هیچکس نکردهاست، کند
آنی که میتوان آنچه را هیچکس نبُردهاست، ببرد
و در همینحال زندگی
در چارسویات میگذرند
دیلن به فرهنگ «خاصپرستِ» نئولیبرال حمله میکند. این فرهنگ برای مردمانش پیامی واضح دارد، بهآنان میگوید «تو متفاوتی، تو قهرمانی، تو میتوانی ناممکن را ممکن کنی» و تودهی عامی و عادی عمری را در دویدن از پی این سراب سپری میکند بیآنکه هرگز خودش را همچون ابرقهرمانان مارول در سکوی افتخار و سروری تام بنگرد.
ترانه با همین مضمونها و نقدِ برنده ادامه مییابد و مضامیناش در پایانها حتا بهگونهای سیاسی نیز میشوند. اما نکتهی بسیار مهمی که در مورد این ترانه بهعنوان یک کلیت بایست بهخاطر داشت این است که نبوغ دیلن بهعنوان ترانهنویسی که بهقول گوته در رمان رنجهای ورتر جوان «لحظات گویای» زندگی را شکار کرده و آنانرا در کارش بازنمایی میکند، در چنین ترانهای پیداست.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.