آنچنانکه رسانهها گزارش دادهاند، دیروز، افراد ناشناس مسلح با حمله به جمعی از هزارهها و شیعیان، ۷ تن آنان را کشتند. حادثهای که در کنارِ تصدیق مجدد «سراب» و «بیمعنا» بودنِ افسانهی «امنیتی که طالبان آوردهاند»، ما را باری دگر به یکی از سرفصلهای خوانده نشدهی تاریخ افغانستان رهنمون میشود؛ بهجانبِ هزارهکُشی. نسلکشیای که از همان آغازِ تاسیس دولت مستقلی برای جغرافیای چندپارچهای بهاسمِ افغانستان با این کشور همراه بودهاست و در گذر زمان – اگرچه گاهی خفیف شدهباشد – هرگز ناپدید نشدهاست. پرسش اینجاست که این نسلکشی چگونه میتواند چشم ما را بر روی حیلهگریهای ایدئولوژیهای راست میانه و راست افراطی که در افغانستان روی کار بودهاند و کماکان هستند، بگشاید.
آخرین نامیکه برای ادامهی کشتار هزارهها انتخاب شدهاست، همان شاخهی خراسان گروه بنیادگرا و افراطی موسوم به «داعش» است. پروژهای که از «بحران هویتی» مسلمانان در برابر جهان جدید زادهشد و بهدستَ نامرئي و نجسِ «رئال پولیتیک» تبدیل به یک غول آدمخوار بزرگ در خاورمیانه شد و در همانجا نیز با ویرانی و کشتار بسیار و پس از بهنطعِ سیاه نشاندنِ بسیاری، خود به نطعِ سیاه نشست. این پروژه که در خاورمیانه و بر اثر ایستادگیهای شیعیان و کُردها بهناکامی کشید، اکنون شعبهی جدید جنایت و دلقکبازی تاریخی خود را در افغانستان گشادهاست. اما این نامِ واپسین، صرفاً یک «نام» است و در حقیقت ردایی جدید برای ابقا و تمدید حیات یک واقعیتِ تاریخی یا همان «هزارهستیزی» است.
در واقع با تغییر حکومتها و صدرِ ساختار سیاسی، ایدئولوژی توهمِ «تغییر بنیادین» را بهوجود میآورد. توهمیکه میگوید چون فرمانداران تغییر کردهاند پس «فرمانداری» تغییر کردهاست. درحالیکه حتا اگر این جهش حاکمیت، جهشی بهپهنایِ انتقال حکومت از تکنوکراتها – همان سردمدارانِ دورهی جمهوری – به «طبقهی روحانی» و یا همان ملاها هم باشد؛ تغییر چندانی در کارکردهای تاریخی ساختار قدرت در یک جامعه پدید نمیآید. بهعبارتی سادهتر؛ اگرچه کسانیکه تازه بهقدرت میرسند، دستار میبندند و در روز پنجبار خموراست میشوند و یا بهخیالِ خودشان «نماز» میخوانند، اما در حقیقت این طبقه نیز از آنجا که به حاکمیت رسیدهاست و بناست در محدودهی زمانی بسیار کوتاهی تبدیل به «بورژوازی جدید» شود، همان کرداری را پیش میگیرد که کتشلوارپوشانِ آن نظام کهنه و از پایافتاده پیگیری میکردند.
در این معنا باید مسئلهها و بحرانهای جامعه را با محوریت دو عامل و عنصر بنیادین خواند و فهمید؛ در محورِ «قدرت» بهمعنای همان نیروی اعمالِ اراده در سطح فرهنگ، و در محورِ «اقتصاد» بهمعنای همان نیروی پوشیده و پنهان در زیر سطحِ فرهنگ که بر رفتارها و کنشهای انسانها تاثیری مستقیم و حیاتی میگذارد. باقی عناصر و پدیدههاییکه برای تصاحب قدرت و سرمایه عَلَم میشوند، در واقع عواملِ فرعی و جانبی و روپوشهایی هستند برای بازیهاییکه در حقیقت قصد و هدف از راهانداختهشدنِ آنها همان قدرت و سرمایه بودهاست.
و اهمیت درکِ این «روپوش» بودنِ حوادث سیاسی در سطح رئالپولیتیک چیست؟ اینکه ما را متوجه میکند که گفتمانهای حاکم بر فضای سیاسی در افغانستان، در واقع گفتمانهایی تبارمحور و مانده در سطح استند که درک درستی از موقعیت و وضعیت افغانستان ارائه نمیکنند. در واقع این گفتمانهای تبارگرا و تبارمحور، در بیست سالِ حاکمیت جمهوری نئولیبرال در افغانستان، اصلیترین کارکردی که داشتند، ابقای الیگارشی و اندکسالاری در افغانستان بود. زیرا رهبرانیکه در این دو دهه در افغانستان بهعنوان نمایندگان مردم از همهچیز – هم ثروت و هم سرمایه – برخوردار شدند، هیچ فضیلت و امتیاز بهاستثنای نعرهکشیدن تبارهایشان و القا کردنِ پندار خامِ برتری آن تبار نداشتند.
پس نکته، اتحاد مقدس طرفهای گونهگون جناحِ سیاسی راست است؛ چه راستِ اسلامی (طالبان و داعش) و چه راستِ میانه (ناسیونالیستها و فاشیستهای پشتون) برای بهدستگیری تاموتمامِ منابع قدرت. اتحادیکه «طالبان» و یا «داعش» و یا «عبدالرحمان» و جز آنها، فقط دقیقهای از آن هستند و حتا بهفرضِ ناکامی پروژهی نوبنایِ هزارهکشی در افغانستان (همان داعش)، اگر این تضاد و بحران تاریخی بهصورت ریشهای و عمیق حل نشود، ما شاهدِ ظهور گونه و نامی جدید برای هزارهکُشی خواهیم بود. این بحران میتواند فرصتی باشد برای ما تا چشمهایمان را برای فهمیدنِ دقیقِ موقعیت تاریخی و راه درست و بنیادین حل تضادها، باز کند.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.