اینکه نوارهای ویدیویی کسیکه یگانه هنر او «فحاشی» و «بد دهنی» است در یک جامعه بهگونهی شگفتیآوری معروف میشود و مکرراً شمار بازدیدهای نوارهای او به «صدها» هزار میرسد، عادی نیست. حیرتآفرینتر آنکه این «فرد»، فرد نمیماند و استقبال جمعی از دشنامهای او بهسرعت باعث میشود که «یک گروه» از افراد در شبکههای مجازی شروع به فحاشی بیجهت و بیدلیل کنند. اشتهار و معروفیت این افراد و چنین پدیدهای بیشک که پرسشهایی را در باب «روان جمعی» یک جامعه و نسبت فحاشی با سلامت روان آن جامعه طرح میکند. فحاشی چه نسبتی با روان دارد؟ چگونه دشنام دادن برای یک جامعه «لذتبخش» و خوشایند میشود؟ کارکردهای روانی فحاشی چیست؟ چرا جوانانیکه اکرم یاری و غلاممحمد غبار – چهرههای مهم و تاثیرگذار فکری – اجتماعی افغانستان – را نمیشناسند، با نامهایی چون «میرآغا سالنگی» و «نجیبِ بروت» بهخوبی آشنایند؟
نکتهی نخستی که باید بهخاطر آورد این است که فحاشی پدیدهای خاص و محلی نیست؛ چنین چیزی در تمامی فرهنگهای انسانی از قدیمیترین آنها تا نوینترین فرهنگها وجود داشتهاست و خواهد داشت. وجود چنین پدیدهای را از پایگاه جامعهشناختی کارکردشناسانه (Functionalism) میتوان توضیح داد. پایگاهی که دلیل ماندگاری پدیدههای اجتماعی را در کارکردها و کاربردهای آن جستوجو میکند. از چنین پایگاهی، فحاشی راهی برای تخلیهی انرژي روان انسانیست. این انرژی روانی که با دشنام دادنِ پدیدهها از اِگو – یا انسان – خارج میشود، انرژی یکدست و همسانی نیست؛ این انرژی گاه محصول عقدهها (Complexes) و گاه ناشی از اختلالاتیست که نحوهی نادرستِ جهتدهی به لیبیدو – یا میل انسان – در او بهوجود آوردهاست.
بهعبارتی دگر، فحاشی برای انسانها کمک میکند تا در سطح فانتزی – خیالی – کاری را کنند و چیزی را به یک ابژهی بیرونی نسبت دهند که در عمل نمیتوانند. و از انباشتِ نیروهای روانی خود در مورد آن پدیده آزار میبینند؛ در نتیجه این نیرو را با بد دهنی و گذاشتن نامهای زشت بر روی آن پدیده تخلیه میکنند. در فارسی «دُش» پیشوند نفی و منفیت است، بهگونهی مثال اگر این پیشوند را به واژهی «من» بیفزاییم؛ میشود «دشمن» که همان ضدِ من معنا دارد. بههمین صورت واژهی «دشنام» در فارسی بهمعنایِ «ضدِ نام» است و هنگامی بر یک پدیده نهاده میشود که «ضدیت» و «کینی» از سوی گوینده نسبت به آن پدیده وجود داشته باشد. پس فحاشی، خشمِ انباشتشده است، خشمی که هنوز به «فاعلیت» و «سوژگی» نرسیدهاست.
اما نباید از خاطر بُرد که فرد انسانی – یا اگو – نیست که این نیروی تاریک را از خود صادر میکند، بلکه این نیرو در او نیز واکنشیست به جهان خارج از او. بهعبارتی بهتر؛ نیروی روانی انسان معلول مستقیمِ جامعه و شرایطیست که فرد در آن زندگی میکند؛ پس بر این مبنا میتوان از جامعهای که «واقعیت» در آن بیشترین «زنندگی» و «شدت» را دارد، انتظار داشت که بدترین واکنش روانی را نسبت به واقعیت اجتماعی خود نشان دهد. جامعهی افغانستان را میتوان مصداق بارزی از این اصل دانست؛ جامعهای که بیرحمی و زنندگی واقعیت در آن مدتهای مدیدیست که به بالاترین سطح ممکن رسیدهاست و این فشار واقعیت و حضور دائمی خشونت در زندگیهای مردم افغانستان، خود را بهگرایش به خشونتِ لفظی و استفاده از آن برای تخلیهی نیروهای روانی ترجمه میکند. پس فحاشی و خشونت لفظی، نتیجهی زندگی کردن در تالاب خشونتهاست.
از سویی دگر، بد دهنی و فحاشی در میان نسل جوان افغانستان، تداعیگر گونهای «ساختارشکنی» و خروج از قیود وضعشده از سوی جامعه و سنت است؛ و چرا این ساختارشکنی برای این نسل «لذتبخش» است؟ زیرا این نسل در زیر بارِ فشار همیشگی جدالِ نهاد سنت با جهان جدید، خُرد شدهاست و شکستهاست. به بیانی دگر؛ سنت و «رسم و رواجها» در افغانستان هماره در برابر «مدرنیته» و جهان جدید مقاومت کردهاند و در این جدال، در هرلحظهی تاریخ بیشتر و بیشتر بر پیروی از «اخلاق سنتی» و «صالح» تاکید کردهاند، درحدیکه هرگونه خروج از چارچوبِ گفتار مودبانهی سنتی به شدیدترین صورت سرکوب شدهاست؛ و از آنجا که سرکوب نیروهای روانی صرفاً به بازگشت قدرتمندانهتر آنها منتهی میشود، این میل سرکوبشده خود را همراه با گونهای «لذت» در شبکههای مجازی آزاد میکند. در یک کلام، فحاشی در شبکههای مجازی یک نوع «عقدهگشایی» و خروج عمدی و بهظاهر مقتدرانه از چارچوبهای سنتیای است که جوانان و نسل جدید این کشور کینههای ژرفی از آن در دل دارند. پس فحاشی در این معنا، کنشِ انسانِ سرکوبشده است.
کارکرد روانی دگر بد دهنی، پرده کشیدن بر درماندگی و بیچارگیست. این کارکرد را در دو معنا میتوان بیشتر کاوید؛ یک معنا، نسبت فحاشی و بیچارگی در عینیت و سطح عمل است. بد دهنی در برابر واقعیتی که فرد توان تغییر آن را ندارد، یگانه چارهایست که او فراروی خویش میبیند. در استبدادها و جوامع مانده در سنت و عقبمانده، فرد نمیتواند تحریک رانههای روانی خود را بهصورت مستقیم در زندگی اجتماعی پاسخ بدهد و پس از مدتی سرکوب آن نیروها و تحریکشدگیهای روانی نیز از توان او خارج میشود، در نتیجه یگانه کاری که او میتواند بکند «نفرین» کردن واقعیت و نابود کردن آن در سطح فانتزی است؛ یعنی همان فحاشی و بد دهنی. البته روان انسانی از این جهت واکنشهای همسانی در برابر نیروهای گونهگون روانی نشان میدهد؛ بهگونهی مثال همانطور که یک گرسنه در خیالات خویش غذاهای خوشمزه و متعدد را میبیند و به آنها میاندیشید و در مورد آنها خیال میبافد، بههمان گونه جوانیکه پرپر شدن رویاها و زندگی خود را در برابر ساختارها و نهادهای اجتماعی میبیند و نمیتواند آن نهادها را واژگون کند؛ با فحاشی و دشنام دادن سعی میکند که کینهی روانی خود در برابر آن ابژهها را تخلیه کند. پس فحاشی، کارِ انسان بیچاره است.
معنا و نسبت دوم فحاشی با بیچارگی در سطحی زبانی و فکریست. در این معنا فرد زمانی شروع به دشنام دادن و فحاشی میکند که حرف بهتری برای گفتن ندارد. جامعهی افغانستان آنقدر دچار مسائل و معضلات حلناشده و تضادها و تناقضهای چندلایه است که مردم عامی و عادی از شدتِ این پیچیدگی و نفهمیدنِ اینکه چه بر آنان میگذرد، دچار نوعی «گیجی تاریخی» استند. البته نهتنها عامیان و مردم کوچهبازار در این جامعه، بلکه همان سرمدان و نخبگان نیز از این گیجی رها نشدهاند. این گیجی ناشی از محاصره شدن با «اطلاعاتِ نامرتبط» و بیهدف و درکهای ناقص و نادرست از وضعیت است. وضعیتیکه در احکام کلیشهای و ناقصی از این دست که «سیهبختی ما تقصیر اسلام است»، «ما را پشتونها بیچاره کردهاند» یا «مقصر وضع ما امریکا است» فروکاسته میشود. در نتیجه این گیجی سخنِ گفتنِ «معنادار» و «بهدردبخور» از وضعیت را دشوار میکند و در چنین حالتی، طبیعیست که فحاشان و پیشوایان سخنان بیهوده و بیمعنا و کسانیکه صرفاً شدت و «عقدهها» را در لفافهای از الفاظ رکیک – و خصوصاً در قالب ادبیات جنسیتی – تخلیه میکنند؛ محبوب و معروف شوند. چنانیکه پیشتر ذکر شد، فحاشی آنگاه در کار میشود و تکرار میشود که فرد سخن بهتری برای گفتن ندارد. و ما که مردمی «بیسخن» و بیخبر از وضعیت خود استیم، اوجگیری این پدیده را نظاره میکنیم. پس فحاشی، کارِ انسان بیحرف است، انسان بیحرفی که هنوز حتا ظرفیت خاموش ماندن و شرمساری از نادانی خویش را ندارد.
کارکردهای روانی فحاشی به این چند مورد پایان نمییابد. نکتهی اصلی این یادداشت آن بود که تلنگری به خواننده بزند و به او یادآوری کند که وجود و محبوبیت فحاشان نامور در فضای مجازی افغانستان، اتفاقی و بیدلیل نیست، و همچنین «خاصیت» و متفاوت بودن ما را هم نشان نمیدهد؛ در همهجای دنیا بیهوده گویان و فحاشان وجود دارند، تفاوت این است که در افغانستان بنابر کارکردهای روانیای که ذکر شد، این بیهودهگویان «جدی» گرفته میشوند و محیرتر آنکه «ارج» و جایگاه پیدا میکنند. پس همینکه پیچیدگی وضعیت را در این جامعه و بحرانی بودن حال روان جمعی این مردم را بایست جدی گرفت.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.