سنت، همان گسترهی دیروزهای فرهنگ انسانهاست. همانیکه ما را به این و آن شیوه از پوشاک، خوراک و گفتار واداشتهاست و میدارد. اینکه چه لباسی را پسندیده و چه کرداری را ناپسند بینگاریم. قسمتی از سنتِ رسیده به ما، فرهنگ مکتوب گذشتگان است. فرهنگیکه بیشترین کاری که مردم افغانستان در مورد آن میکنند و فقط همان یک کنش و مواجهه را بلدند، فخرفروشی و تفاخر به آن فرهنگ و میراث رسیده از آن است. و کم ندیدهاید و ندیدهایم آنانی را که ابنسینا را دستآویز کسی بودن در جهانی میدانند که بهوقیحترین صورتی ناکسی آنها را نشان دادهاست. اما این شیوهی بایستهی روبهرو شدن با سنت است؟ آیا میتوان بهتر از این با سنت مواجه شد؟ اگر آری، چگونه؟
در میان ما، یعنی مردمان این جامعه، چند شیوه از رویارویی با سنت مرسوم است؛ یکی مواجههی روشنفکرمآبانه و ملامتگر است که در حقیقت امر، همان مواجههی عقدهمندانه و غرضورزانه با سنت است. قسمت عمدهای از ستیز بیمعنا و تحقیرِ دیانت عامه در نزد سرمدانِ جامعه را میتوان ذیل همین مواجهه فهم کرد. گونهی دگری از برخورد با سنت، تقدیس و غیرتاریخی فهمیدن آن است. یعنی مولانا و حافظ را معصوم و خالی از هرخطایی دانستن و بههرکسی که ولو نقدی روشمند به کار آنها داشته باشد، گرانی اسم آنها را فروختن. بیشتر بدینگونه که «فلانی کی باشد که از مولانا ایراد بگیرد!»، ایدهي بسیار نادرستی که ما را در همان مولانا و حافظ متوقف کردهاست و از تکرار آن امر نو در فرهنگ باز داشتهاست.
اما مدرنیته چیست – و چه میتواند باشد – جز مواجههی انتقادی با سنت و اتکا و اعتماد به آن نقادی. مدرنیته بههیچروی طرد و ترک سنت نیست، بلکه تهی کردناش از اوتوریتههای موهوم است، بلکه تقدسزدایی از سنت و دیدن آن در مقام امری قابل نقد و قابل «استفاده» میگویم قابل استفاده زیرا مواجههی معمول ما با سنت، حافظ را و بیهقی را شایستهي خاک خوردن و ماندن در بلندترین طاقچهی کتابخانهها میداند و حتا دست زدن به آن را مشروط و مقید بر آداب و مناسک خاصی میکند. و این یعنی بیاستفاده ماندن همهی این میراث. البته استفادهجویی و استفادهگری از این میراث عظیم را نباید معادل و هممعنا با سرسپردگی کور به آن دانست. چنانیکه در ایدئولوژیهای واپسگرا و مرتجع داخلی شاهد آنیم، بلکه تمایز رهیافتهای مدرن با رهیافتهای پیشامدرن در همین اصالت نقد در رهیافت مدرن است. اینکه نقد در مقام یک اصل و شرط شیوهي خوانش همار و بهصورتی درونماندگار باقی میماند و هرگز از میان نمیرود. چه بیقهی بخوانیم و چه مثنوی و چه هرچیز دگری، نقصانی در سوا کردنِ سره و ناسرهی این میراث نیست. چهبسا «سرهها و ناسرههای» ما را روح زمانهای که در آن زندگی میکنیم معین میکند و اگر ما پارهای از این میراث را ناسره خواندیم، نباید از خاطر بریم که ممکن است همان پاره دردی از دردهای آیندگان را مداوا تواند و همین آن پاره را در چشم آنان تبدیل به «سرهی میراث» خواهد کرد.
شیوهی خوانشی از سنت که در جستوجوی تحمیل کردن نگرشهای مدرن بر میراث کهن است، بیشک که باطلِ باطلهاست. ما خطا کردهایم اگر بگوییم ما مولانا، همهی حرفهای هگل را صدها سال قبل گفتهاست؛ ولی خطا نکردهایم اگر بخواهیم خوانشی منطبق با هگل از دستگاه متافزیکی مولانا بهدست دهیم، یا دستکم سعی به تالیف چنین خوانشی بریم. آنانیکه هماره اندیشهی مقایسه کردن هگل با مولانا و هیدگر با بیدل را دارند، چندان در فکر مسئلهها نیستند و سودای حقیقت نیز ندارند؛ مقصد آنها بالاتر بردن کیستی و هویت خود با اینهمان کردن بیدل و مولانا با فیلسوفانیست که همگان میدانیم پدیدآورندگان دنیای مدرناند.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.