بزرگترین رویداد سیاسی یک سال اخیر در آسیا و حتا به اعتباری کل جهان، جنبشِ پُرشکوهِ «زن، زندگی، آزادی» در ایران بودهاست. جنبشی که تحلیلگران، در ستایش آن، ایران را ملتی «مترقی» و خواهان دموکراسی دانستند که برای «آزادی» در معنای عمیق آن میرزمد و تنها قصدِ این جنبش، نه رها شدنِ از «روسری» بلکه دستیابی به «آزادی سیاسی» و رهایی از استبداد دینی بودهاست. البته چنین دیدگاهی بیشک که تحت تاثیر جوزدگیِ ناشی از غلبهی گفتمانِ «دموکراسی» در ایران و هژمونیزه شدنِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» بودهاست؛ زیرا نگاه کردن به واقعیتهای دگری در این اجتماع در سالی که گذشت، ما را در مورد میزان «آزادیخواهی» این جامعه بهتردید خواهد افکند. نمونهای که در این یادداشت مدنظرِ نگارنده است، برخوردیست که در چند هفتهی اخیر در ایران و حسابهای شبکههای اجتماعی ایرانیان با پناهجویان اهل افغانستان شدهاست. پناهجویانی که بیشک مسئله را باید از دیدگاه نقادانه نسبت به آنها نیز نگریست، منتها نباید در هیچسویی از این معادله ماند و رخت اقامت افکند؛ بلکه نگاه کرد که چه درستیها و نادرستیهایی در مدعاهایِ هردو سویِ این وضعیت و واقعیت اجتماعی حی و حاضر قرار دارد. مهمترین نکته این است که ما دریابیم که چه «عقلانیت»هایی در پشتِ «رفتارهای واقعی اجتماعی» نهفتهاست و بهجد از داوری بهنفعِ این یا آن سوی معادله بپرهیزیم.
ماجرا چنین است که دهههای بلندیست که مردم افغانستان، بخاطر فرار از واقعیت زندگی اجتماعی خویش، برای فرار از منطقهی جنگی (War zone) بههر دری میکوبند و بهصورت «میلیونی» آوارهی این و آنجای جهاناند. این آوارگان اگر بتوانند و دستشان برسد، چونان آوارگانِ همهی کشورهای توسعهنیافته و «استعمارزده»، میروند به دامانِ کشورهای «توسعهیافته» و «استعمارگر»، ولی اگر دست قدر یاریشان نداد و نتوانستند به اروپا و امریکای شمالی و استرالیا بروند، به گریز مرگ محتوم و زندگی در چرکاب نیز قانعاند، و به همینجهت به کشورهای همسایهی افغانستان پناه میآورند، این پناهآوری و پناهجویی، از دههی شصت شمسی و همزمان با زوالِ ستارهی سرخِ حکومت جمهوری دموکراتیک افغانستان آغاز شد و از آنجا که جویِ پُربرکت خون در این کشور از آنزمان تاکنون، هرگز از مواجی و پُرآبی نیافتادهاست؛ تا همین امروز دوام دارد و ادامه مییابد، پناهآوریای که هرازچندی حوصلهی «میزبانان» را سر میبرد و آنان به صورِ گونهگون این پناهجویان را تهدید به اخراج، اخراج و یا «اذیتِ قضایی» میکنند. آماج قرار دادنِ خودرویِ حامل پناهندگان افغانستان بر سر مرز با ایران در چند سالِ پیش، نمونهای از خیزابهای همین نهر است. در آخرین مورد، ایرانیان و پاکستانیها که تعداد پناهندگان اهل افغانستان در آنها، به چند میلیون تن میرسد، شروع به اخراج، دستگیری و پیگردِ این پناهندگان کردهاند. در موردِ ایران، این دفعه، فقط ساختار قدرت نبود که گریبان این پناهندگان را گرفت، بلکه مردمِ عام نیز از وجود اینهمه افغانستانی در خاک خود، شاکی شدند و حتا از «افزایش» و «تولیدمثل» آنان در خاک ایران، وحشتزده. بهگونهای که این وحشت، کانالهای تلگرام و حسابهای «ایکس» مردم ایران را انباشته بود. و آنان از «افزایش» این جماعتِ «دگر» و «خارجی»، سخت بهبیم افتاده بودند.
اما نکتهی درخور درنگ اینجا، نسبتِ این کنش، با جنبش رهاییبخش و «جهانی»ای است که چندیپیش در ایران راه افتاده بود و «آزادی» و «برابری» را مطالبه میکرد. اینکه جامعهای چنین «غیریتستیز» که مرزهای بسیار سلب و سختِ «ناسیونالیستی» دارد، و از زادهشدنِ کودکانی با ملیتِ دگر – ارچند با زبان و فرهنگی مشترک با آنان- بهخویشتن میلرزد، آیا بهراستی «آزادیخواه» و «دموکراتیک» است؟ آیا جامعهای که در آن، صحبت از «بیمعنایی مرزهای ملی» و «جبری بودن» مرزهای ملی، بهشدت از سویِ جارچیانِ «ایران بزرگ» و امپراتوری «هخامنشی» و «ساسانی» نفی میشود و حتا بهسخره گرفته میشود، جامعهای «مترقی» است؟ و اگر این جامعه باور ندارد که قومیتها و زبانها و فرهنگهای مختلف میتوانند ذیلِ یک قراردادِ تعریفشدهی اجتماعی با هم زندگی کنند؛ پس چرا دست از کُردها برنمیدارد؟ چه چیزی آن ملت را به «فارسیدوستان» و «فارسیزبانان» مرکز ایران گره زدهاست؟ پرسش اینجا، از مدرنیتهی مرتجع و مربوط به گرایش راست افراطیست. مدرنیتهای که آزادی را میخواهد ولی برای «ایرانی»، مدرنیتهای که بودنِ «دگری» – در این مورد مردم افغانستان- هراسان است، و این هراس دقیقاً همان هراسِ فاشیستهاست از افزایشِ «تعداد یهودیان» در اروپا، هراس از افزایش «جنس نجس» است، از اینکه افغانستانیِ «وحشی» ایران «آباد» را خراب خواهد کرد و برباد خواهد داد. پس میتوان گفت که آنچه در ایران در مقام آزادیخواهی مشاهده شدهاست، بیشتر از اینکه آرمان عمیق و پُرمعنای سیاسی باشد، تاثیراتِ گستردهی فرهنگ نئولیبرال است که «روسری» در آن بر سرِ راهِ «انسانیت» و «رشد» مینماید و گمان بر این است که بدون «روسری» و با «دماغهای عملشده» و محصولاتِ «برند»، این مردم، مردمی مترقی دانسته خواهند شد.
مردمی که نمیبینند یا نمیدانند که نیرویِ کارِ پناهجوی افغانستانی در ایران چندبرابر کمتر از یک ایرانی خریده میشود و همین جماعت «متوحش» و «نجس»، چقدر در رشد اقتصادی و شکوفایی صنایع داخلی در ایران نقش داشتهاند و در مقابل، نه «حقوق مساوی» بلکه «پناهی امن» خواستار بودهاند.
ولی بیشک که پناهجویان افغانستانی نیز «فرشتگان بیپناه» این قصه نیستند، آنان بهرغم پذیرش قراردادهای حقوقی و اجتماعی ایران، هرازچندی دست به تخلف و ارتکاب جنایات هولناک نیز زدهاند. جنایاتی چون دزدی و تجاوز که بیشک بهشدت حساسیتبرانگیز و نابخشودنی استند، ولی آیا همهی چند میلیون پناهندهی اهل افغانستان «دزد» و «متجاوز» استند؟ آیا متجاوز با هرملیتی که باشد، باز همان «متجاوز» نیست؟
تعداد پناهجویان افغانستان در ایران برای هیچکشوری چه ایران باشد چه سودان، پذیرفتنی نیست و کلِ منطقِ مضحکِ جهان سرمایهداری و «ملیت» و نئولیبرالیسم را زیرپا گذاشتهاست، و از همینروست که هرچه نهاد قدرت در دنیاست تاکید میکند که «پناهندگان» برگردند به کشورشان، ولی آیا واقعیت این اجازه را میدهد؟ مردم حاضرند همانجا بمیرند و نفس نکشند تا اینکه به جهنمی برگردند که هردموبازدم در آن زحمتیست بیمانند، جهنمی که این «همسایگان» و «قدرتهایم منطقهای» در جهنم شدن و جهنمماندن آن «بیتقصیر» نیستند و این «امتیازات» از روی جبری که برای این سیلِ همیشه روان پناهندگان قائلاند، هزینهی بسیار اندکیست در مقابل آن دستدرازیهاییکه با دلِ باز در امور این کشورِ سیهروز و فلکزده کردهاند. کشورهاییکه در روزِ «هراس از داعش» و بیمِ جان خویش، «افغانستانی» را بهنام «فاطمیون» و «زینبیون» ميفرستاد به کامِ مرگ تا در «آبادان» و «تهران» و «مشهد»، آرام و آسوده بخوابد، ولی اکنون بستگان همان مردگان در آن جنگ، «بیگانههای نجس» ایرانِ «بسیار پاک» شدهاند.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.