برنامهی جهانیِ غذای سازمان مللمتحد، در حساب اجتماعی ایکس (توئیتر سابق) نوشتهاست که کاهش کمکهای جهانی به افغانستان، به «محرومیت» یک میلیون مادر و کودک خواهد انجامید. این درحالیست که بنابر گزارشی که برنامهی جهانی غذا مدتی پیشتر منتشر کرد، در افغانستان، تعداد کسانیکه از سوی گرسنگی تهدید میشوند، نزدیک به ۱۵ میلیون تن است. و این رقم، باتوجه به چالشهای گستردهای که بهصورت ممتد از داخل و خارج، متوجه مردم و جامعهای افغانستان میشود، درحال فزونیست. در همینحال، برنامهی جهانی غذا، در سال روان میلادی، کمک به ۱۰ میلیون تن در افغانستان را قطع کردهاست و علت آن را نیز کمبود بودجه خواندهاست. اما در این قصهی پُرغصهیِ محرومیت مردم افغانستان، در آنسوی «گزارشهایی» از این دست چه میتوان گفت؟ تا چه حد «محرومیت» و وضع اسفناک انسانی در افغانستان مورد توجه مسئولان و ناظران داخلی و خارجی در این کشور است؟ آیا میتوان بحران سیاسی را مقدم بر بحران بشری در این کشور دانست؟ و اگر چنین است، پس ما بهناچار بایست از گرسنگان در حال مرگِ این کشور بخواهیم که صبر کنند تا «شطرنجبازانِ» سیاست جای «سواران قدرت» خویش را مشخص کرده و بهتوافق برسند، تا پس از آن و «بسیار دیر» تکه نان بیقاتقی در سفرهی بیبرکت آنان نیز پدیدار گردد.
«محرومیت» در افغانستان، بهصورت مداوم و بهخاطر حاکمیت و هژمونیک بودن گفتمانهای سیاسی خاصی، زیر مجموعهی امر سیاسی در معنای «رئال پولیتیک» فهمیده شدهاست. یعنی در ضمن و ذیلِ امر آفاقی و سطحی و روزینهی سیاسی. و چنان پنداشته شدهاست که این «وضعِ وخیم» سیاسی است که به گرسنگی میلیونها تن در افغانستان منتج شدهاست. اما میتوانیم –حداقل بخاطر پرسشگری و ترویج فرهنگ پرسیدن- بپرسیم که اگر این رابطه معکوس باشد چه؟ اگر گرسنگی نهتنها معلول نابخردی سیاسی سیاستگران در افغانستان نباشد، بلکه علت و دلیلِ آن باشد چه؟ از آن فراتر، آیا جبری در کار است تا ما این و یا آن سویِ معادله را رجحانِ و «مقامِ عِلی» بدهیم؟ آیا نمیتوان گفت که واقعیتِ بیرحم این جامعه در آمدوشدی بیپایان و شبکهای بسیار پیچیده از رابطهی امر اقتصادی و چگونگیِ ساماندهی ابزار تولید و شیوههای توزیع ثروت از یکسو، و امر سیاسی، ساختارهای قدرت، چگونگی ساماندهی به فرهنگ جامعه، حاکمیت هژمونیک یک گفتمان در فرهنگ و راهبردِ توزیعِ قدرت از سویی دگر، شکلیافته و متعین میشود. و اگر اینچنین نگاهی به مسئله افغانستان داشته باشیم، آیا بهراستی وجه بسیار مهم و مغفولی از ماجرا، وجه اقتصادی و مربوط به زندگی عینی اجتماعی تودهها، اهمیتی مضاعف نخواهد یافت، و همانقدری که به سطح فرهنگی مسئلهی افغانستان توجه ميشود، آن وجه نیز بایستهی تحلیل و واکاوی و توجه نخواهد بود.
در افغانستان هماره «گرسنگي» و «فقر» و «محرومیت» در حاشیهها ماندهاند؛ چه برای مسئولانی که در داخل حاکمیت را در دست دارند و چه برای کسانیکه از دور دستی در آتشِ سوزندهی افتاده به جانِ این هیزمزار دارند و سوختن این خاک، برای آنها منفعت گرمابخشی و نوردهی را نیز بههمراه داشتهاست. نهتنها در سطح داخلی و خارجی که در سطحِ «مخالفت» و مواجه با ساختارهای قدرت در افغانستان نیز، ما با بیتوجهی به مسئلهی «محرومیت» بهگونهای اساسی روبهرو بودهایم و هستیم.
«محرومیت» را «رمانتیک» و برای «شعر گفتن» در مورد گرسنگی دانستن، نهتنها سودی نداشتهاست و ندارد، بلکه این مرثیهخوانیها، شورهایی را که میتوانند صرفِ «حلمسئله» و یافتن راهی به رهایی شوند، نیز بیهوده درگیر خود میکنند با این توهم که «شعر گفتن» در مورد گرسنگی، «کاری برای آن کردن» است، حالانکه نیست، حالانکه این مسئله «واقعی» باید در سطح «واقعیت» و بهگونهای «واقعی» حل شود، باید میل و شور در راستای حل عملی این بحران گام بگذارند و اندیشه صرفِ کاستن از شدت این بحران بهصورت واقعی باشد، نه بالا آوردنِ عواطف منفی بر روی کاغذ و با تفاخری تهی، آن را «شعر» نامیدن.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.