یکسال از حملهی خونبار بر مرکز آموزشی کاج در غرب کابل میگذرد، حملهای مرگبار که میتوان آن را از بارزترین نمودهایِ جنگِ بیپایان افغانستان دانست. نهتنها بهلحاظ کمی و تعداد جانباختگان، بلکه بهلحاظ روحیه و اهدافی که در این نیمقرن مرافعه و جنگِ متداوم، آماج و هدفِ این کشتارهای بیحساب و بسیار قرار گرفتهاند. حمله به مرکز آموزشی «کاج» در هشتمِ مهرماه/میزانِ سال پیش، نزدیک به شصت تن کشته و نود تن زخمی برجا نهاد. بیشتر این جانباختگان دخترانِ دانشآموز این مرکز آموزشی بودند؛ این حمله بهصورت گستردهی در سطوح داخلی و خارجی مورد نکوهش قرار گرفت – و البته ما میتوانیم نتیجهی این نکوهشهای همیشگی را بپرسیم- و از آن ذیل عنوانِ حملهی هدفمند به اهل تشیع و تبار هزاره در افغانستان، یاد شد. افزون بر اینکه نفسِ حمله بُردن به یک مرکز آموزشی، خود بهقدر کافی پرده از توحش جاری و ساری در میان مهاجمانِ این حمله برمیدارد، ولی اینکه هدفِ این حمله، «تبار» خاصی و «اعتقاد» خاصی بودهاست، خبر از پیوند استوار و تاریخیِ «اسلام سیاسی» با «فاشیسم» نیز میدهد، رابطهای که کمتر مورد توجه و واکاوی پژوهشگران و اهل خامهی افغانستان و دگر جاهای جهان بودهاست، حالانکه تجلیات و بروزهایاش را بهصورتی روزمره نشان میدهد.
تجربههای اجتماعی و تاریخی، در بدو تحقق بهصورت کامل و کارساز، قابل مطالعه نیستند؛ زیرا «جوِ اجتماعی» ما را از دیدنِ درست و کامل آنها باز میدارد؛ فاصلهی زمانی به ما در ادراک کامل چنین پدیدههایی کمک میکند. و اکنون و با یکسال فاصلهی زمانی، میتوان به جنبههایی از این حادثه نگاه کرد که یکسال، این صورتها پوشیده و نگشوده بودند. به سویههای تار این ماجرا، به چیزهاییکه در آن زمان بهقدر کافی مهیای خواندن و دیدن نبودند. پس اینک باید پرسید که از حادثهی «کاج»، از سوختن کاج، چه میدانیم و چقدر آموختهایم.
«کاج» را میتوان نمونهی دردناک و خونین – فقط «یک» نمونه- از سیر بلندی تاریخی خشونت در افغانستان دانست، زیرا حملهی کاج، نه نخستین «حمله به زندگی» در افغانستان بودهاست و نه بناست آخرین آن باشد؛ این حمله به زندگی، در صورِ گونهگونی تحقق مییابد، گاهی در کسوت حمله به آموزشگاه دختران، گاه در ردایِ حمله به یک «زایشگاه»، گاهی نیز همچون حمله به مرکزهای مذهبی یا دانشگاه و دگر جایها. این حمله، قسمتی از «یک فرهنگ» است، از فرهنگی که «خشونت» را درونی و ذاتی خود کردهاست و حتا همین «عامیان» و «تودههای» آن نیز دگر باورمندند که راهحل مشکلها در جهانِ واقع، اعمال زور است. و فاجعه، نهتنها درِ کاغذِ دفترچههای خونین قربانیانِ «کاج»، بلکه همچنین در ریشههای کاجِ فرهنگِ این جامعه اتفاق میفتد. در سطحی بسیار عمیقتر از «یک» حادثه و «یک» کشتار، در سطحیکه کشتن در آن از «زشتی» تهی میشود و در آن، «خون» تبدیل به «سخنی روزمره» میشود.
و هردو سویِ دعوا، چه مردمیکه در بندند و در حال قربانی دادن استند و چه جانیانی که از کشتن و قربانی کردن این مردم سیر نمیشوند و ماردوشهاییکه هرچند وقتی، برایِ تغذیهی دیوهای رویشانهیشان به کشتن و از بین بردن و «حذف»، نیاز پیدا میکنند، هردو راهِ رهایی را در همین «کشتن» و «باروت» میبینند. و این وجه مشترک آنان است، وجهی که باعث میشود دیالکتیکِ کشتن و کشتهشدن (در راهِ این و آن و بهمعنای «شهادت») واجد «قدسیت» و «تعالی» شود.
درحالیکه «کشتن» زیبا نیست، «کشتهشدن» زیبا نیست و از آن مهمتر، «کشتن» و «کشتهشدن» معقول نیست. زندگیست که معقول است و زیبا و راه، راه رستن، از گسیختنِ زنجیرِ این زنجیرهی تکراری میگذرد، از گذشتن از «منطقِ مرگ» از کوچیدن بهسوی زندگی و بزرگداشت. از بازگشت به «زمین» و پاسداشت، از فراموش کردنِ «اسطورههای ازلی» و اوهام.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.