جلالالدین محمدبلخی را هیچکسی بر صدر ننشاندهاست، هیچکسی «تبلیغ» او را نکردهاست و پولهای گران ندادهاست تا نام این نامور و نشان این نادرهی نازنین، عالمگیر شود و خورشیدوار، از فلق تا شفق را در برگیرد. او خود «صدرنشین» است، آفتابیست که «دلیل آفتاب» آمدهاست و به سخنِ شکرگون خودش:
گفت نهان چه میکنی عشق مرا؟ چو عاشقی…
من ز برای این سخن شهرهی عاشقان شدم
و او به آن مهرِ تابنده و سوزندهی خویش، بیشک که «شهرهی عاشقان» شدهاست. و این جلگهجان، اینکه جان آتشخوارش، بهتعبیر دکتر سروش، چونان «دریای طهوری»ست که هرچندی که در آن شناگری کنید و بنوشید، کرانش پدید نیست و دقیقترین وصف در مورد او، همانیست که خود در وصف عشق در مثنوی میگفت:
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریاییست بن ناپدید
و اینک و اکنون، مایی که اگر در این دریا صباحی بتوانیم یا نه، عاشق منظر این جانِ طوفانخیز و پُرتلاطم هستیم، نیمنگاهی به لطف آبیِ بیپایان آن میاندازیم. به غزلی که بیشک آینهای خواهد شد – ارچند کوچک- به بزرگی این دریا، و گویای این واقعیت که این دریا، خود آینهای تمامنماییست، سپهر را.
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آنکه آموخت مرا همچو شکر خندیدن
از نخستین واژهي غزل پیداست که سخن از «خندیدن» است، که هرکه مولا را بشناسد میداند که «جانِ خندان» دارد و عاشقان «خندانجانها»ست، آنانیکه خود آنها را «شکرفروش» میخواند. کسانیکه در بازار چهرشان دیدنیترین و خواستنیترین جنسها، نه اخم، نه ترشیِ جبین، که خنده است. اما نه خندهای از سر سبکسری و بیهودگی، خندهای چون خندهی گل، خندهای که پیامبرِ گشودگی و انبساط است. خندهای که خبر از پرواز جان میدهد. و در این نخستین بیت این غزل نیز، صحبت بر سر کسیست که خندههایش جهانِ «شکلگشته» را «پردیس» میگرداند و همانی که خندانجانی چون مولا را «خندیدن» آموختهاست.
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
میگوید او از نیستی، حتا در گاه نبودن، دلخوش و خندان بودهاست و کمر به غم، خم نکردهاست، حتا قبل از وجود. ولی شیرهی جانش، شیرهی جانها، عشق؛ او را خندهی «دگرگونهای» آموختهاست. خندهای که چون «هرخندهای» نیست، خنده به لطیفهها نیست، از آن خندههایی که لبها تغییر چندانی نمیکنند و تنها «گوشههای چشم تنگتر» میشوند. خندهای که شما بدانید نهتنها تن، بلکه جان آدمی نیز میخندد؛ آزاد و رها شدهاست و میخندد. و این تعبیر «دگرگون» در آثار مولا برای اشاره به «چیزی که متفاوت است» بسیار آمدهاست، به اینجهت که الفاظ بارِ تفاوت شگرف «آن چیز دگری» که او میخواست بگوید را نمیتوانستند بکشند و او بهناچار از همان «چیز دگر» سخن میگفت:
شمس و قمرم آمد
سمع و بصرم آمد
«چیز دگر» ار خواهی
«چیز دگرم» آمد
و این چیز دگر را ما میدانیم که حقیقتاً «چیز دگر» بودهاست، از آنجا که از واعظی چون مولا «چیز دگری» ساخت.
به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن
زر در آتش چو بخندید، ترا میگوید:
«گر نه قلبی، بنما وقت ضرر خندیدن»
این سرکشی و آزادسری، فقط از فلکپیمایانی چون مولا میآید. اینکه بگوید او چون صدف است، که ناکسیهای چرخ را به هیچ نمیگیرد و در گاه «شکستن» هم خندانرخ است، خندهای که بسیار رندانهتر از هرخندهای است که از حافظ سراغ داریم. و در ادامه میگوید در فتح و ظفر که هرآن خام و کالی نیز میخندد، تفاوت و بزرگی در خندیدن در گاه زیان است. و همین خندیدن در گاه نقص است که اصالت انسانها را رو میکند، اینکه آدمی «مس» است یا «زر»، زیرا آتش رنج و حزن، مس ناسره را نابود میکند ولی زر را خندان. و مولا ما را میگوید که اگر قلب [به معنای تقلبی] نیستید و اصالت دارید، درشتیهای عالم نهتنها نابودتان نمیکند، بلکه درخشان و تابناک و خندانتان هم میکند. و چنین نکتهی نغزی را به این زیبایی گفتن، کار این بزرگمرد است.
ور تو عیسی صفتی، خواجه، بیاموز از او
بر غم و شهوت و بر ماده و نر خندیدن
در میان اینهمه «بزمدارانِ» شعر فارسی؛ از حافظ و سعدی تا ساوجی و منوچهری و… کدامیک چنین «آزادی»ای را تعلیم میدهند؟ کدامیک به شما یاد میدهند که به «غم» و «شهوت» و «ماده» و «نر» بخندید، از مسیح بیاموزید و بر همهی اینها بخندید. این سخن فقط از این «قلندر» بلندجاه برآمدنیست، قلندری که ملامتی بودن و مرید شمس بودن خویش را بهبهترین نوعی در بیت بعدی بهرخ میکشد:
گر دمی مدرسهی احمد امی دیدی
رو حلالستت بر فضل و هنر خندیدن
و این قلندر خلاف حکیمانِ ناشاد دور و نزدیک عالم، در کنار این پیمانه از خرد و دانش، بهشما یاد میدهد که به همینها هم بخندید، و در حقیقت به هرچه خندیدن را شاید، بخندید، طوریکه مولا در بیت بعدی غزل میگوید؛ بر «خود» و «شمس» و «قمر» هم بخندید. «خندانجان» باشید.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.