دیوان کیفری بینالمللی در لاهه دیروز طی حکمی، هبتالله آخندزاده، رهبر طالبان، و عبدالحکیم حقانی، رییس دادگاه عالی این گروه را به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت در چارچوب تبعیض جنسیتی تحت پیگرد قرار داد. بر اساس اعلام این دیوان، اقدامات مستندشدهی این افراد در محرومسازی زنان و دختران افغانستان از آموزش، اشتغال و آزادی حرکت و مشارکت در زندگی عمومی، مصداق رفتارهایی تشخیص داده شدهاند که با تعریفهای مندرج در مادهی هفتم اساسنامه رُم همخوانی دارند.
صدور چنین حکمی از سوی دیوان، از منظر حقوق بینالملل، ادامهی سنتی است که از دههی نَود میلادی تاکنون به دنبال پاسخگو کردن رهبران دولتی یا شبهدولتی در قبال تخلفات گسترده علیه افراد ملکی شکل گرفتهاست. رویههایی چون دادگاه یوگسلاویای پیشین، رواندا، سیرالیون و موارد پسین در سودان و لیبیا، زمینهساز آن بودهاند که دیوان در تحلیل رفتار طالبان نیز همان چارچوب مفهومی را بهکار گیرد. با این حال، ویژگی این پرونده در آن است که دیوان، موضوعی مربوط به یک «حکومت بالفعل» اما فاقد شناسایی بینالمللی را در دستور کار قرار داده و آن را در حوزهی قضایی خود جای دادهاست. از نظر فنی، افغانستان عضو دیوان است، و بنابراین مطابق مفاد حقوقی، دیوان صلاحیت رسیدگی به اقدامات در قلمرو این کشور را داراست؛ حتی اگر حکومت وقت، خود دیوان را به رسمیت نشناسد.
در این چارچوب، پرسش اصلی دربارهی آثار و پیامدهای چنین حکمی است. از منظر اجرای عملی، دیوان کیفری فاقد نیروی اجرایی مستقل است و اجرای احکام بازداشت آن منوط به همکاری کشورهای عضو است. با توجه به اینکه افغانستان تحت حاکمیت طالبان با هیچیک از دولتهای عضو دیوان پیوند رسمی ندارد، از سویی دیگر، هبتالله آخندزاده غایب است و عبدالحکیم حقانی نیز احتمال بالا از سفر به کشورهای طرف اساسنامهی رُم پرهیز خواهد کرد، احتمال بازداشت و تحویل متهمان بسیار پایین به نظر میرسد. همچنین با توجه به رویههای پیشین دیوان در مواردی چون عمر البشیر، پوتین، نتانیاهو یا موارد دیگر، میتوان استدلال کرد که احکام بازداشت الزماً به بازداشت منجر نمیشوند.
با این حال، یک سطح دیگر از تحلیل به آثار غیرمستقیم چنین احکامی مربوط است. صدور حکم بازداشت از سوی نهادی بینالمللی، ولو غیرقابلاجرا در کوتاهمدت، دارای پیامدهایی در حوزه روابط دیپلوماتیک، اعتبار بینالمللی، مشروعیت سیاسی و حتی ساختارهای درونگروهی است. در مورد طالبان، این حکم میتواند روند شناسایی بینالمللی آن را با موانع بیشتری روبهرو سازد، بهویژه برای کشورهایی که عضو این دیوان اند، یا نسبت به رعایت قواعد حقوق بشر متعهدند. اگرچه روسیه اخیراً طالبان را به رسمیت شناخته، اما اکثریت کشورهای هنوز در موضع تعلیق یا عدم شناسایی قرار دارند، و چنین حکمی ممکن است بهعنوان مبنایی برای ادامهی این تعلیق یا حتی بازاندیشی در آن عمل کند.
از سویی هم، هرچند چهرههای ارشد در راس هرم تصمیمگیری، خود بهطور سنتی در نشستهای بینالمللی ظاهر نمیشوند، اما حضور نمادین یا حتی غیررسمی طالبان در مجامع منطقهای و بینالمللی – از طریق نمایندگان یا سفرا – اکنون ممکن است با پرسشهایی دربارهی مشروعیت و تعهد به قواعد حقوق بینالملل مواجه شود. از این منظر، حتی اگر احکام صادرشده مستقیماً منجر به بازداشت فزیکی افراد نشوند، ممکن است بر دامنهی مانور سیاسی طالبان در قالب نمایندگیهای رسمی و روند تلاش برای بهرسمیتشناسی دیپلوماتیک تاثیر بگذارند.
در کنار این آثار، باید به دیدگاههایی نیز توجه کرد که اعتبار و کارایی چنین احکامی را زیر پرسش میبرند. منتقدان استدلال میکنند که دیوان کیفری بینالمللی به شکل نابرابری علیه دولتها یا گروههایی عمل میکند که قدرت محافظت بینالمللی کمتری دارند. مثالهایی چون عدم اجرای حکم علیه ولادیمیر پوتین یا واکنش محدود نسبت به جرایم منتسب به ارتشهای غربی در افغانستان و عراق، از سوی این منتقدان بهعنوان شواهدی بر وجود معیار دوگانه ذکر میشود. در این نگاه، حکم پسین نیز بهرغم اهمیت حقوقی، فاقد ضمانت اجرایی تلقی میشود و در نهایت بیشتر جنبهای نمادین دارد.
در مقابل این دیدگاه، برخی تحلیلگران حقوق بینالملل تاکید دارند که فرآیندهایی از این دست، حتی در غیاب ضمانت اجرا، نوعی تثبیت هنجار بهشمار میآیند. بهعبارت دیگر، صرف شناسایی و مستندسازی جرایم توسط نهادی قضایی بینالمللی میتواند آثار بلندمدتی بر رفتار دولتها، افکار عمومی و حتی اختلافات سیاسی درون گروههای هدف بگذارد. در مورد طالبان نیز نمیتوان بهطور قطعی گفت که این حکم در رفتار آنان بیاثر خواهد بود، بهویژه اگر با فشارهای دیپلوماتیک و حقوقی هماهنگ همراه شود.
از منظر تاریخی، روندهای مشابه در مورد چهرههایی چون اسلوبودان میلوشویچ، چارلز تیلور و یا حتی برخی فرماندهان نظامی رواندا نشان میدهد که تغییرات سیاسی در آینده ممکن است شرایط را برای اجرای احکام فراهم سازد. در بسیاری از این موارد، فاصلهای چندینساله میان صدور حکم و اجرای آن وجود داشتهاست، اما در نهایت مسیر حقوقی به نتیجه رسیدهاست. از این رو، نمیتوان صدور حکم را بیاثر دانست، حتی اگر در کوتاهمدت تغییری در وضع موجود ایجاد نکند.
در نهایت، حکم بازداشت صادرشده علیه رهبران طالبان را میتوان بخشی از تنش دیرینه میان دو منطق در نظام جهانی دانست: منطق قدرت و منطق قانون. در حالی که اولی بر توان کنشگری، کنترول سرزمینی و تعاملات دیپلوماتیک متکی است، دومی بر مفاهیم مسئولیت، پاسخگویی و عدالت متمرکز است. وضعیت طالبان، که میان فقدان شناسایی رسمی، حاکمیت عملی، و اکنون تعقیب قضایی بینالمللی قرار گرفته، بازتابی است از این کشمکش مستمر میان نظم سیاسی و نظم حقوقی در سطح بینالمللی. این تقابل هنوز به نتیجهی نهایی نرسیدهاست، و مسیر آیندهی آن، وابسته به تحولات درون افغانستان و تصمیمات بازیگران خارجی خواهد بود.