در چند روز گذشته و در واکنش به گفتههای عبدالحفیظ منصور، عضو پیشینِ «پارلمانِ» افغانستان و از اعضای بلندپایهی حزب جمعیت اسلامی و «جبههی مقاومت ملی» در مورد چراییِ کنار رفتنِ عبدالطیف پدرام، او همچنین عضو پیشینِ «پارلمان» افغانستان و رهبرِ حزب «کنگرهی ملی افغانستان»، از «جبههی مقاومت ملی»، بحثهای گونهگونی در مورد معنای سکولاریسم و قابل پذیرش بودن یا نبودن این پدیده در افغانستان، در گرفتهاست. بهگفتهی آقای منصور، پدرام از «جبههی مقاومت ملی» کنارهگیری نکرده، بلکه اخراج شدهاست، او دلیل اخراج پدرام را ناسازگاری با «هسته» و «اصول» این جبهه خواندهاست. چنانيکه او نخستین اصل را در این جبهه، «اسلام» خوانده و میگوید که «مبارزه بدون اسلام برای او معنایی ندارد» و به پدرام خُرده میگیرد که او بهصورت پیوسته در گفتارهایش از «سکولاریسم»، «مارکسیسم» و «مبارزهی طبقاتی» یاد کردهاست. البته اینکه پدرام تا چه حدی سکولار است و یا نیست را بنابر سرشت ناروشن و مِهآلودِ کار و گفتار او هرگز نمیتوان مطمئن بود. بههرجهت او بخش عمدهی زندگیاش را همکار و همراستایِ همین جنبشِ «اخوانی» بودهاست و خود را از نزدیکانِ احمدشاه مسعود – که از اهمِ مبارزانِ اسلام سیاسی دانسته میشود- معرفی کردهاست. البته این دقیق است که پدرام بهصورت پیوسته و بیوقفهای پشتیبانِ بحثِ «فدرالیسم» و جا افتادن آن در جامعهی افغانستان بودهاست و این بحث را تاحدودی تبدیل به «مسئله» نیز کرده بود، ولی گذشته از همین فدرالیسم، چندان روشن نبودهاست که او در کدام صف و کدام سویِ آشفتهبازارِ سیاست افغانستان ستادهاست. مطالعاتِ آکادمیک و بحثهای هدفمند و «جدی» سیاسی او هماره گرایشی به «انقلابیگری» و «اندیشهی انتقادی» داشتهاند، در حالیکه در صحنهی عمل سیاسی، او در کُلِ سابقهی سیاسیاش همپا و همگامِ کسانی چون همین حفیظ منصور بودهاست، و چه بسا مهمترین ملاحظهای او در گزینشِ همراهانِ سیاسیاش، تبار بوده است. سیاستگری که در متنِ تناقضِ ادعایِ «آزادیخواهی» بهشیوهی کسانی چون چگوارا از یکسو، و تبارگراییای سخیف و ناظر بر بادکنکهایی بهاسمِ «خراسان»، «کوروش کبیر» و «هخامنشیان» از سویی دگر، زیستهاست.
بههرجهت اگر از «شخصِ» پدرام در این بحث عبور کنیم، میرسیم به مسئلهی مهم بعدی؛ «جبههی مقاومت ملی» و نسبتاش با اسلام سیاسی. من به تکرار نوشتهام که این جبهه و رژیم طالبان، هر دو گل یک باغ هستند و اگر در ظاهر امر هم باهم دشمنیای دارند، این نه دشمنیای بر سر «اصول» و «هسته» بلکه دعوایی بر سر این است که کدامسو «مسلمانتر» است و کدامسو «راهیانِ راستینِ راهِ جهاد» و اگر دعواهایی را که از فرهنگ قومی و ارتجاع تباری ناشی شدهاند، نادیده بگیریم؛ آنگاه رژیم کنونی افغانستان و «جبههی مقاومت ملی» در بسا چیزها مشترکاند، یکی نیز همین طردِ تکثر، همین نفی دگراندیش و بیرون پرت کردن او از دایرهی اهمیت – و اگر دستشان برسد بیشک از دایرهی وجود- حالانکه ظاهرِ مترفی و پیشروِ «جبههی مقاومت ملی» چنین چیزی را به ما نمیگوید. آنها دوست دارند ما بپذیریم که آنها پیامبرانِ «آزادی» برای این کشور هستند، در حالیکه تنها تفاوت نهچندان جدیِ این جبهه با طالبان را حفیظ منصور در همین گفتوگو تصریح میکند؛ اسلامِ «معتدل»، و این ترکیب چندان کهنه و بیمایه و تکراریاست که از هر داعشی و انتحاریای هم که در مورد «اعتدال در اسلام» بپرسید، سر تاییدی خواهد شوراند و به شما خواهد گفت: بله! البته که اسلام دین تعادل است. و این تعادل هرگز تعریف نمیشود، بدانجهت که نمیتواند تعریف شود و همهکس در نظر خویش معتدل است و حاکمانِ این روزهای کابل نیز بیشک خود را «افراطی» و «بنیادگرا» نمیدانند. حفیظ منصور نمیداند که هیچ اصل پذیرفته و جهانروایی در دیانت کنونی مسلمانان وجود ندارد که بر مبنای آن بتوان رایِ «معتدل» بودنِ این یا آن قرائت از اسلام را صادر کرد، آنهم نه اسلامهای «غیرسیاسی» و فرهنگی – سنتهایی چون عرفان اسلامی- بلکه اسلام سیاسی را! آقای منصور میخواهد ما باور کنیم که پدیدآورندگانِ هشتِ ثور، یکی از تاریکترین روزهای تاریخ معاصر این کشور – که خود منصور نیز در شمار همان پدیدآورندگان بود- مسلمانهایی «معتدل» بودهاند، و اگر نقصی در آنها هم دیده شدهاست، نقصِ «آنهاست» و اسلامی که او میگوید «به ذات خود ندارد، عیبی» و همینجاست که نسل نو، نسل تازهرسیده، نسل اندکی روشنتر، باید راهش را از چنین ارتجاع عریانی سوا کند. ارتجاعی که کسی چون پدرام – که هیچجا به صراحت از سکولاریسم دفاع نکردهاست و حتا در مصاحبهی قبل از آخرین انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان، سخنانی در نفی سکولاریسم نیز گفته بود- را «اخراج» میکند، نمیتواند نشانیِ نسل من و نمایندهی نسل من باشد. طنز تلختر نیز میشود آنگاه که ما درمییابیم که اتهامِ آقای پدرام، نه سکولاریته و سکولار بودن و یا ترویج و پذیرش آن، بلکه «سخن گفتن» در مورد این پدیده بودهاست، جبههای که به صرفِ «سخن گفتن» در موردِ سکولاریسم و مارکسیسم مرا از خود براند و سزاوارِ نکوهشام بداند، برای من هیچ تفاوتی با رژیم طالبان ندارد و تنها تفاوتاش همان زبان دگرش و کلاه متفاوتی است که بر سر مینهد، کلاهی که در دو دههی گذشته در این کشور، نه نماد «مقاومت» یا «آزادیخواهی» بلکه نمادِ چپاول، دزدی و پا ماندن بر گلوی مردم با اتکا به زور بودهاست.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.