جنگ مستقیم میان ایران و اسرائیل که از بامداد جمعهی گذشته آغاز شد، نقطهی عطفی در نظم امنیتی خاورمیانه و یکی از تحولات بنیادین در روابط بینالملل پس از جنگ سرد بهشمار میرود. این مقاله با تکیه بر نظریهی بازدارندگی، منازعهی نیابتی، و توازن قدرت، در پی تحلیل چشمانداز این درگیری و پیشبینی مسیرهای محتمل آن است. با استفاده از روش تحلیل کیفی بر مبنای دادههای تاریخی و شواهد میدانی پسین، مقاله نتیجه میگیرد که آیندهی این جنگ وابسته به توازن میان ظرفیت نظامی، مشروعیت سیاسی، و مداخلهی قدرتهای بزرگ است. از منظر نظری، این مطالعه تلاش دارد تا مُدلهای کلاسیک بازدارندگی را در بستر منازعات چندقطبی غیرمتقارن بهکار گیرد.
مقدمه:
درگیری نظامی مستقیم میان جمهوری اسلامی ایران و دولت اسرائیل، نهتنها حاصل دههها تنش و رقابت ژئوپلیتیک است بلکه بازتاب شکافهای عمیق ایدئولوژیک، امنیتی و راهبردی در خاورمیانه میباشد. این نخستین بار است که این دو دشمن دیرینه، از فاز جنگ نیابتی و عملیاتهای سایه به درگیری علنی نظامی رسیدهاند. این مقاله درصدد است تا با بهرهگیری از چارچوب نظری بازدارندگی متقابل و منازعهی نامتقارن، به تحلیل ساختاری این جنگ و آیندهی احتمالی آن بپردازد.
پرسش بنیادین مقاله این است که: «در صورت تداوم جنگ میان ایران و اسرائیل، چه سناریوهایی محتمل بوده و پیامدهای ژئوپولیتیک آن برای منطقه و نظام بینالملل چه خواهد بود؟»
فرضیه:
مقاله بر پایه فرضیهای شکل گرفته است که میگوید: «توازن شکننده میان قدرت نظامی، مشروعیت سیاسی داخلی، و رفتار قدرتهای بینالمللی در تعیین مسیر آیندهی جنگ ایران و اسرائیل نقش تعیینکننده دارند؛ در صورت عدم تحقق بازدارندگی متقابل، جنگ بهسوی گسترش منطقهای خواهد رفت.»
روش تحقیق:
روش تحقیق این مقاله کیفی و تحلیلی است. دادهها از منابع ثانویه شامل گزارشهای رسمی، اخبار میدانی از آغاز جنگ تا کنون، مقالات علمی و تحلیلهای راهبردی جمعآوری شدهاند. تحلیل بر اساس منطق قیاسی در ترکیب با مطالعات موردی تاریخی همچون جنگ 2006 لبنان، جنگهای غزه، جنگ ایران و عراق، و بحران اوکراین انجام شده است. تلاش شده تا با تطبیق تجربیات گذشته با شرایط کنونی، مدلهایی برای پیشبینی مسیر جنگ ترسیم گردد.
تحلیل:
تا پیش از سال جاری میلادی، روابط ایران و اسرائیل عمدتاً در قالب جنگ نیابتی، خرابکاری، ترور و جنگ سایبری تعریف میشد. با این حال، تحول راهبردی در روز جمعه (۲۳ جوزا)، زمانی رخ داد که اسرائیل با عملیات هوایی گسترده، تاسیسات هستهای ایران را هدف قرار داده و به ترورهای آنی، هدفمندانه و موفق ردهی نخست نظامی این کشور دست زد. ایران نیز با حملهای بیپیشینه از موشکهای بالستیک و پهپاد به اسرائیل، پاسخ به این حملات را آغاز کرد. این تحولات در بستری از فشار داخلی در هر دو کشور، و تضعیف بازدارندگی سنتی شکل گرفت.
از منظر نظریهی بازدارندگی، این تحول به معنای شکست درک متقابل از هزینههای جنگ است. اگرچه هر دو طرف از قدرت بازدارندگی برخوردارند، اما عواملی چون فشار داخلی، عدم قطعیت راهبردی و تقابل ایدئولوژیک، موجب شده بازدارندگی کلاسیک نتواند جلوی آغاز جنگ را بگیرد.
در عین حال، با مطالعهی مدل جنگهای نیابتی منطقه، میتوان دریافت که این جنگ برخلاف موارد گذشته، دیگر نیابتی نیست و در صورت گسترش، منجر به درگیری مستقیم بازیگران منطقهای دیگر خواهد شد. اگر حزبالله، حماس، و حوثیها، علیرغم «تضعیف تدریجی» از سوی اسرائیل، وارد میدان شوند، آنگاه جنگ از یک درگیری دوجانبه به جنگی چندجانبه تبدیل خواهد شد. چنین روندی با دخالت مستقیم امریکا یا حتی ناتو همراه میشود؛ مشابه با آنچه در بحران کویت 1991 رخ داد.
از حیث مشروعیت سیاسی، هر دو کشور در شرایط شکنندهای قرار دارند. در ایران، بحران اقتصادی، اعتراضات مردمی، و شکاف میان جناحهای حکومتی بر شدت نیاز به انحراف افکار عمومی از مسائل داخلی افزوده است. در اسرائیل نیز بحران مشروعیت سیاسی، پس از جنگ غزه و اختلافات داخلی، قدرت دولت را برای کنترول شرایط کاهش داده است. بنابراین، جنگ بهعنوان ابزاری برای تحکیم مشروعیت داخلی عمل میکند.
در سطح بینالمللی، موضع ایالات متحده بهشدت تعیینکننده است. اگرچه واشنگتن تاکنون از مداخلهی نظامی مستقیم خودداری کرده، اما فشارهای کانگرس و افکار عمومی احتمال دخالت را بالا بردهاند. ترمپ هم گفته که تا دو هفتهی دیگر تصمیماش در این خصوص را اعلام خواهد کرد. از سوی دیگر، روسیه و چین با هدف تضعیف نظم لیبرال جهانی، در حال بهرهبرداری سیاسی از این بحراناند. احتمال مداخله غیرمستقیم این بازیگران، خصوصاً در قالب انتقال تسلیحات یا حمایت دیپلوماتیک از ایران، قابل چشمپوشی نیست.
افزون بر این، ساختار امنیت منطقهای خاورمیانه، که پیشتر بر پایهی توازن وحشت و اتحادهای موقت شکل گرفته بود، اکنون در آستانهی فروپاشی است. اتحادهای نوظهور میان کشورهای عربی و اسرائیل (از طریق پیمان ابراهیم)، از یکسو، و اتحادهای محور مقاومت (ایران، سوریه، حزبالله، حوثیها) از سوی دیگر، نظم دو قطبی جدیدی را شکل دادهاند که ثباتپذیر نیست و بیشتر مستعد انفجار است.
بر مبنای تحلیل فوق، آیندهی جنگ ایران و اسرائیل بهشدت به رفتار سه متغیر بستگی دارد: توان نظامی متقابل، فشار سیاسی داخلی، و ارادهی مداخلهی قدرتهای جهانی.
نخست، توان نظامی و فنآوریهای بهکاررفته در این جنگ، نشان دادهاند که هیچکدام از طرفین توان پیروزی قاطع را ندارند، اما هر دو قادر به تحمیل خسارات عظیم به دیگری هستند. بهعنوان مثال، تخمینها نشان میدهند که در پنج روز نخست جنگ، بیش از ۶۵۰ تن در ایران کشته و بیش از ۲۵۰ نفر در اسرائیل زخمی شدهاند، در حالی که حدود ۷۵ درصد موشکها و پهپادهای ایرانی رهگیری شدهاند و اسرائیل با تکیه بر جنگندههای اف-۳۵ و سامانههای دفاعی لایهبهلایه، حملاتی بسیار هدفمند و دقیق انجام داده است. این نوع درگیری، بهجای یک نبرد کلاسیک تمامعیار، بیشتر به جنگ فرسایشی هوشمند نزدیک است که در آن هدف، تضعیف عزم و توان حریف در بلندمدت است، نه اشغال سرزمینی یا نابودی فیزیکی یکباره.
دوم، متغیر مشروعیت سیاسی داخلی بهعنوان یک عامل تعیینکننده در سمتگیریهای نظامی هر دو کشور عمل میکند. در ایران، بحران تورم، کاهش ارزش پول، و نارضایتیهای متراکم پس از سالها تحریم و سوءمدیریت، فشار زیادی بر حاکمیت وارد کردهاند. آمارهای رسمی نشان میدهند که در پایان سال ۱۴۰۳، بیش از ۵۲ درصد خانوارهای ایرانی زیر خط فقر قرار گرفته بودند. بنابراین، جنگ بهعنوان ابزاری برای جهتدهی به افکار عمومی، ایجاد انسجام اجتماعی موقت، و خنثیسازی اعتراضات مردمی بهکار گرفته میشود. در اسرائیل نیز پس از ناتوانی دولت در حلوفصل بحران غزه و افزایش نابرابریهای اجتماعی، مشروعیت دولت مرکزی بهشدت آسیب دیده است؛ بهویژه که نظرسنجیها نشان میدادند تنها ۳۸ درصد مردم اسرائیل در آستانهی انتخابات ۲۰۲۴ به ادامهی نخستوزیری دولت وقت اعتماد داشتند. بنابراین، جنگ هم در ایران و هم در اسرائیل، با منطق مشروعیتسازی و مدیریت بحران داخلی گره خورده است.
اما سومین و شاید تعیینکنندهترین متغیر، مداخله یا عدم مداخلهی قدرتهای جهانی در مسیر جنگ است. ایالات متحده، هرچند تاکنون از ورود مستقیم خودداری کرده، اما با اعلام ترمپ مبنی بر «مهلت دوهفتهای»، عملاً این گزینه را روی میز نگه داشته است. حضور نظامی امریکا در خلیج فارس و شرق مدیترانه، همراه با فعالسازی ستاد فرماندهی مرکزی (سنتکام) در منطقه، نشانههایی از آمادگی برای ورود به درگیری در صورت نیاز هستند. اروپا نیز از طریق مذاکرات جنیوا، تلاش کرده میانجیگری کند، اما وزن ژئوپولیتیکی اروپا در مقایسه با امریکا یا چین، برای وادار کردن طرفین به عقبنشینی ناکافی بهنظر میرسد. در همین حال، روسیه و چین از موضع تماشاچی فعال، در حال بهرهبرداری از این بحران برای تضعیف اتحادهای غربیاند. روسیه که همچنان درگیر جنگ در اوکراین است، از لحاظ رسانهای و دیپلوماتیک به حمایت از ایران پرداخته و چین نیز از طریق مسیرهایی غیررسمی در حال بررسی تامین برخی تجهیزات برای تهران است. چنین مداخلاتی اگر شتاب گیرند، آنگاه جنگ ایران و اسرائیل به سرعت به بخشی از ساختار رقابت قدرتهای جهانی بدل میشود و خطر یک درگیری نیابتی بینالمللی در خاورمیانه افزایش مییابد.
بنابراین، آنچه از مجموع دادهها، روندهای تاریخی و الگوهای تحلیلی برمیآید، این است که جنگ کنونی نهتنها پیامد اختلافات قدیمی دو کشور، بلکه نتیجهی ترکیب پویاییهای داخلی، شکست بازدارندگی سنتی، و نبود نظم موثر در نظام بینالملل است. چشمانداز آینده، بهرغم تلاش دیپلوماتیک برای مهار بحران، بیش از آنکه به صلح بیانجامد، به سمت تثبیت درگیریهای دورهای و مزمن میل دارد؛ الگویی مشابه آنچه در کوریای شمالی و جنوبی یا پاکستان و هند دیدهایم. مگر آنکه تغییری ساختاری، یا در توازن قوا و یا در فهم سیاسی رهبران دو کشور از پیامدهای این مسیر رخ دهد. به عبارت دیگر، اگر عقلانیت راهبردی بر میل به نمایش قدرت، و مدیریت بحران بر هیجان ایدئولوژیک غلبه نکند، این جنگ تنها آغازی خواهد بود بر دورهای طولانی از بیثباتی، که نه پیروزی روشنی در آن متصور است و نه پایان نزدیکی. چنین چشماندازی، بیشک هزینهاش از آنچه اکنون قابل اندازهگیری است فراتر خواهد رفت؛ هم برای دولتها و هم برای مردم، در سطوحی که شاید نسل امروز تنها بخشی از آن را تجربه کند.
مطالب منتشرشده در بخش «نگاه شما» بازتاب دیدگاههای نویسندگان است و الزاماً بیانگر موضع رسمی دیار نیست.