نهم سنبله/شهریور سالروزِ درگذشتِ فرهادِ مهراد، خواننده، نوازنده و ترانهسرای بلندآوازهی ایرانی است. فرهاد زادهی بیستونهم جدی/دیماه سال ۱۳۲۲ بود و تا سنبله/شهریورِ ۱۳۸۱ زنده ماند. در جوانی عضویت ارکستر جازِ «بلککتس» (گربههای سیاه) را داشت و با جدایی از آن همگروهها و آغاز کار فردیِ خوانندگی تبدیل به نامآورترین خوانندهی موسیقی راک و پاپ ایرانی در کلِ سالهایِ حوالیِ انقلابِ ۵۷ در ایران شد. پس از انقلاب و با فاصلهای کوتاه از رخداد انقلاب نیز به کار هنری خود ادامه داد و ترانهی «وحدت» را بر روی شعری از سیاوش کسرایی و موسیقیِ اسفندیار منفردزاده خواند، که از ماناترین نمادهایِ فرهنگی-هنری انقلاب اسلامی در تاریخ هنر ایران است. اما جمهوری اسلامی بهمحضِ فروکش کردنِ «شورِ انقلاب»، چنانیکه به بسا هنرمندان دگر، به فرهاد نیز اجازهی ادامهی گستردهی فعالیت را نداد و او در نزدیک به دو دههی پایانی زندگی خود، هماره از ممنوعیتهای «وزارت ارشاد» آزار دید و بهگونهی طنز تاریخی تلخی میتوان گفت که محدودیتهای کار فرهاد حتا در زمان سلطنت پهلوی هم بهاندازهی زمانِ حاکمیت جمهوری اسلامی نبود، ارچند او بهگونهی رسمی از سال ۱۳۷۲ تا پایان زندگی مجوز کار را داشت، اما رژیم «انقلابی» همچنان میانهی خوبی با او و کارهایاش نداشت. فرهاد در سالهای پایانی زندگی وضع صحی مساعدی نداشت و نهایتاً در پاریسِ فرانسه درگذشت. صدای فرهاد، صدای خوانندهی ترانههایی همچون «گنجشکک اشیمشی»، «جمعه»، «آیینهها»، «شبانههای ۱ و ۲»، «مردِ خسته» و چه بسا ترانههای دگری از او، بهصورتی ناستردنی در حافظهی جمعی مردم ایران نقش بستهاست، تاثیر فرهنگی فرهاد در مقامِ یک «خوانندهی مدرن» آنهم در وهلهای از تاریخ ایران که «غربزدگی» ترکیبِ زبانزد و پُرکاربردِ آن روزگار بودهاست، میتواند حیرتآفرین باشد. این تاثیر آنچنان شگرف بودهاست که ترانههایی مثل «شبانهی ۲»، «بوی عیدی» و «گنجشکک اشیمشی» را شامل فرهنگ عامهی مردم در ایران کرده و این ترانهها، حتا گاه بهصورتِ «لالایی» اجرا شدهاند. تاثیر فرهاد را از جهات «مشخصی» بر فرهنگِ عامهی مردم ایران میتوان با تاثیری که احمدظاهر بر فرهنگ عامهی مردم افغانستان نهاد، مقایسه کرد. ارچند این آشکار است که فرهاد –برخلاف احمدظاهر- خوانندهی حرفهای بود که اشرافی عمیقتر به سنت موسیقی مدرن غربی داشت، ولی منظور از قابل مقایسه بودن، قابل مقایسه بودن تاثیر پُردامنه و عمیقی است که این دو نفر در فرهنگهایی که در آن بالیده و زیستند برجا نهادند. فرهاد را پیشگامِ سنتِ «ترانهی اعتراضی» در ایران میدانند. ارچند او خود نخستین بودن و پیشگام بودنِ خویشتن را نمیپذیرفت و میگفت که از او پیشتر، عارف قزوینی مضامین غیرعاشقانه و ناظر بر امر اجتماعی را وارد ترانهی ایرانی کردهاست و او را میتوان ادامهدهندهی این راه دانست و نه آغازگر آن. بههرجهت فرهاد چه اولین خوانندهی ترانهی اعتراضی در ایران باشد چه نباشد، یکی از مهمترین چهرههای این سنت است و کمتر کسی در میان چهرههای فرهنگی و هنریای که همروزگار او بودند و کار او را، و تاثیر کار او را، به داوری چشمهای خود گرفته بودند و دیده بودند، در درخشش و اصالت کار او تردید میورزیدند. چه بسا همینکه کسانی در قامت احمد شاملو، اسماعیل خویی و دکتر شفیعی کدکنی با او همکاریهای مکرر داشتهاند، نشانگر تایید شده بودنِ فرهاد در مقام خوانندهی «کلامِ این معترضانِ برجسته» باشد. ترانههایی چون «جمعه» که اسفندیار منفردزاده آن را در مورد حادثهی «سیاهکل» و آغاز جنبش چریکی مسلحانه در ایران ساخته بود و ترانهی «شبانه ۲» که بر رویِ کلام بسیار زیبای احمد شاملو ساخته شدهاست، تا همین امروز نمادهای بلندِ «ترانهی اعتراضی» در ایران بهحساب میآیند. اعتراض؛ این بُنمایه و جانِ کار فرهاد است. ولی تفاوت و تمایزِ این اعتراض با اعتراضهای گنگ و قشری دگری که در همان حوالی سالهای انقلاب از دگر خوانندگان پاپ نیز صادر میشد، در چیست؟ در اینکه اعتراض فرهاد، اعتراضست «هستیشناختی»، ناظر بر غربت محتوم و بیچارگیهای بیپایان آدمی، اعتراض او بر اینکه نامِ «حاکمان» تغییر کردهاست، نیست. او به اصلِ حاکم بودنِ این حاکمان معترض است و این اعتراض در کار او را، بهرغم پیوستگی ناگسستنی و روشناش با موقعیت مشخصی در تاریخ، در مقام آثار هنریای اصیل، برای ما که فاصلهای نیمقرنی با آن تاریخ و آن شرایط داریم نیز شنیدنی و درخور ستایش میکند. این وجه ممیز و ممتاز محتوای کارهای فرهاد است، همین اندیشگری و همین نشانه رفتنِ مسئلههای همیشگی و چند هزار سالهی بشر از ایستگاهِ خاصِ خودش در تاریخ. و بههمینجهت، اگر در پایانِ راه از او میشنویم که میخواند: ای کاش آدمی وطنش را… همچون بنفشهها میشد با خود ببرد هرکجا که خواست هیچ جایِ شگفتیای ندارد، زیرا او بهراستی وطناش را که «نگرش یک هنرمند» به جهان است با خودش به هرجایی که رفت، بُرد.