چند روزیست که نواردیداریای از خیابانی در کابل که ایستادگی و واکنش تندِ مردم عامی و غیرمسلح به زورگویی شماری از نظامیان طالب را نشان میدهد، در شبکات اجتماعی منتشر شدهاست. در شمار بازتابهای این نوار درشتترین واکنشِ یافتنی؛ ستایش از زنده بودنِ روحیهی ایستادگی در میان مردم عادی و عامی افغانستان بود. کسانی این ایستادگی را ناشی از دلیری و تهورِ آن افراد دانستند و عدهای هم این واکنش را، واکنش طبیعیِ نهایی به برخوردهای رژیمی چنین مستبد و تمامیتخواه دانستند، به باورِ آن کاربران «صبر مردم نیز حدی دارد» و دیر یا زود بغضها و عقدههای فرخورده به سطح میآیند و خود را در صحنهی حیات عملی و زندگی اجتماعی بروز میدهند. ولی چه بسا بیشترِ این واکنشها حاصل دوری از تجربهی عینی تاریخ و متنِ زندگی روزینه در افغانستان باشد. چرا باید چنین اندیشید که این کنش، تنها نمونهی ایستادگی مردم در دوسال گذشته بودهاست، با چه سنجه و معیاری میتوان دقیقاً نشان داد که جامعه، در کلیت خود، برخوردی با رژیم و حاکمیت ندارد و در برابر آن «سکوت» اختیار کردهاست. اگر چنین پژوهشِ «کتابخانهای» و «آکادمیکی» در دست نیست؛ پس کوچهها، کوچههای کابل در این مورد به ما چه میگویند. با من در «خواندن» این کوچهها، بمانید.
.
همیشه همین بودهاست که با آغاز سنبله/شهریور هوا در کابل، هوای پردیس را میماند. وزش مداوم و مکرر بادها، گرمایی که همچنان گرماست ولی نه سوزنده، هوایی که هنوز دود و خاکِ زمستان نفس کشیدن را در آن تبدیل به کاری پُرزحمت و دشوار نکردهاست و مردمی که هر بیگاه و عصر، بیرون میآیند و سعی میکنند بارِ گرانِ بودن را در دستِ بادهای سنبله به دوردستها بسپارند. مردمی که دوسال از سقوط آنها از پرتگاه میگذرد، دوسال از شکستنِ بادبانهای کشتیای که بنا بود آنها را به مقصد و به ساحل آرامش و نیکبختی برساند و اکنون در میانهی دریای توفانخیر و پُرطلاطم رهایشان کردهاست، «دوسال و چند روز و چند ساعت و…»، آنانیکه در این فاصلهی زمانی، تراکم و انبوهی زمان برای آنها دو چندان شدهاست و سالها، اینک دگر «سالهای آزگار»اند، البته از این پیش هم همین بودند، ولی اکنون «سالهای آزگارتر»اند. و سکوت، سکوت حکمرانِ بیچونوچرای ازدحامهایی است که در آن جز به اجبار کسی با کسی سخنی نمیگوید و چون هر که را مینگری، سر در گریبان خویشتن دارد. پیشانیهایی که باز نمیشوند و «سلامهایی» که پاسخی ندارند، همه در «چرت» استند، هیچکس ذوقی برای نگریستن در گذرندهی آنسوی کوچه – که من باشم- ندارد و صورتهای همه، جز قصهی یأس نمیگویند. در آفتابی سوزنده کودکانی که بوی ناخوشی از آنان در چارسو میگسترد، با خریطهی بزرگ و کثیفی در دست، به دنبالِ یافتنِ باطریهای خالی آب و نوشیدنی استند، در آنها نیز اثری از سبکباری و سبکسری نیست. ولی در آسمان تاریکِ این شبِ تاریخ جمعی مردمان شهر، مردمانِ این شهر خسته و زخمگین، اخترکانی هم میدرخشند. ارچند کوچک. آنها نمیتوانند شبی به چنین پهنا را از آنسان روشنا ببخشند که از تیرگیاش بیفتد، ولی میتوانند باشند و برای خویشتن باشند و بدرخشند. دختر جوانی که کتابهایی در دست دارد و میرود «جایی» درس بخواند، نمیدانیم کجا، ولی هرجا که باشد، همین رفتن، همین یافتنِ «آنجا»، «ایستادگیای» است که این بانو کردهاست. چشممان میرود سوی کراچیرانی که چارهای جز فروختن جنس خود ندارد و این جنس را نمیتواند بفروشد مگر جلوی خیابان، مگر بر «لبِ سَرک» و هرچند باری هم که شلاق بهدستانِ رژیم بیایند و او را برانند و وجودش را منکر باشند، برمیگردد بر سرِ جای خودش، او راهی جز «ایستادن» و ایستادگی ندارد. و یا کتابخانهی کودکانهی سیاری که باوجود از کف دادنِ آن زرقوبرقِ پیشین، همچنان در کوچهها و خیابانهای کابل میگردد و این گردش، خودِ این گردش، ایستادگیای است فرارویِ سلطهی کسانی که به نخواندن حتا یک کتاب در زندگی خود فخر میفروشند، با پسر جوانی روبهرو میشویم که با «هدفون/دوگوشی» خودش موسیقی میشنود و آنچه را میشنود با صدایی بهنسبت بلند با خواننده همخوانی میکند و در خیابان قدم میزند، آدم میتواند از سیمای براق و درخشندهاش مطمئن باشد که او نهتنها به زیبایی موسیقی، بلکه به زیبایی این کار خود نیز واقف است و میداند که این کنش، با شبحی که در شهر حاکم است و سربازاناش در آن گشت میزنند، متعارض و مخالف است.
.
چرا چنین چیزهایی اکنون و در این شرایط بهچشم میآیند؟ چنین چیزهای خوب و کوچک. به این خاطر که هرقدر زمینه تاریکتر و تیرهتر، به همان نسبت لکههای روی جبین زمینه پیداتر و آشکارتر. در اینکه این ایستادگیها، کوچک و در سطح بزرگ مسئله، بیتاثیرند تردیدی نیست، ولی باید دانست و بهخاطر داشت که این شهر، شهریست نیمجان، شهری است که شهروندان آن برای رهایی از سایهی سیاه مرگ بر بالهای هواپیماها نشستند، جوانهای عاقل و بالغ آن بر بالهای هواپیما نشستند و افتادند و مُردند، همینقدر تراژیک. ولی اینکه پایان نبود، ولی اینکه آغاز نبود، سالهاست، بسا سال، که زندگی در این شهر شکنجه میبیند، شکنجه میشود و این اخترکان، این بارقههای کوچک زندگی در این شهر، گفتار کوتاهیست از زندگی که با زبان کمنای و ناتوان و سرکوبشدهای به ما میگوید: من زندهام هنوز…
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.