سوم سنبله/شهریور زادروزِ محمداعظم رهنور زریاب، نویسندهی معروف معاصر بود. نزدیک به سهسال از درگذشت این نگارنده و روزنامهنگارِ اهل افغانستان میگذرد. زریاب از چهرههای برجسته و نامدار ادبیات داستانی معاصرِ فارسی، در افغانستان شمره میشود. او افزون بر اینکه در دورههای گونهگون زندگی عهدهدارِ کارهای متفاوتی همچون؛ مشاوریتِ وزارت اطلاعات و فرهنگ، ریاستِ انجمن نویسندگان افغانستان و در پایان ویراستارِ یکی از رسانههای نامدار و بزرگ افغانستان، بود؛ یکی از پُرکارترین نویسندگانِ معاصر افغانستان شمرده میشود. زریاب درسخواندهی دانشگاه کابل و دانشگاه ولز جنوبی بود. زریاب برخلاف بیشتر نویسندگان اهل افغانستان، در جامعهی ادبی-فرهنگی ایران نیز شخصیتی محترم و شناختهشده است. مجلهی بخارا بهپاسِ کوششها و فعالیت پُردامنهای فرهنگی، ویژنامهای را در موردش چاپ کرد و نشستی با حضور فرهیختگان و چهرههای مهم فضای اندیشه و ادب ایران برگزار نمود. محمود دولتآبادی، نویسندهی پُرآوازه و مهم ایران و خالقِ رمانِ معروف «کلیدر»، در مورد داستانِ «گلنار و آئینه»ی زریاب، در ضمنِ ستایش، گفت که در جریان خواندن این داستان بودهاست که برق قطع شده و او دچارِ کمبودِ روشنایی برای خواندن، اما جذابیت و کشندگی داستان آنقدر زیاد بودهاست که او با مدد چراغدستیِ جیبش به خواندن داستان ادامه دادهاست و آن را بهپایان رسانده.
زریاب را بیشتر بخاطر میراث او در داستاننگاریِ معاصرِ فارسی در افغانستان میشناسند و میستایند. داستانهای او، مثل داستانها و آثار هر نویسندهی اصیل و کاردان دگری، ویژگیهایی دارند که آن آثار را از دگر داستانها و کتابهای خلقشده در ادبیات داستانی متمایز کرده و جدا میسازد. زبانِ نگارش زریاب، زبانی یگانهاست و حتا کسانیکه سعی در تقلید و تکرارِ آن تجربه از آفرینشگری در زبان کردهاند نیز بهپایهی خود او کام نیافتهاند. درونمایهی قصههای او با عناصری چون فرهنگِ «دیدهنشده» و مهجورِ افغانستان، شخصیتهایی بسیار جذاب اما در عینِ حال واقعی و قابل تطابق با زندگی روزمرهی خوانندگان، بهرهوری از نمادها و فضاهایِ نزدیکِ فرهنگی بهصورتی فاخر و در سطحی بلند از نگارشِ داستانی، آشنایی با افسانههای بومی و کاربردِ آنها در زبانی که ماهیتِ آن اسطورهها با آن صورت از زبان بههم تنیده و بسیار نزدیک است را میتوان از ویژگیهای بارز وجه محتوایی کار زریاب دانست. همچنین در داستانهای زریاب- خصوصاُ داستانهایی چون «مارهایِ زیر درخت سنجد» و «گلنار و آئینه»- ما گواه کاربرد هنرمندانهی عنصر ابهام نیز میباشیم، رازناکیای که زیبایی و امکانهای نهفته در داستان را دو چندان میکند. البته منتقدانی نیز وجود دارند که این گرایش به سورئالیسم در کارهای زریاب را نمیپسندند و معتقدند که چنین گرایشی میتواند باعث «ناروشن» شدنِ داستانها شود. به نقدهایی که کارهای زریاب را از این ابعاد مورد بررسی قرار دادهاند میتوان به نوشتهی «آئینهای در برابر گلنار و آئینه» از صبور سیاهسنگ اشاره کرد.
اما نهتنها درونمایه و محتوای داستانهای زریاب، بلکه نثر و شیوهی نگارش او نیز سزاوارِ توجه و دقت است. تلاش او در نثر را میتوان از کامیابترین تلاشهای نویسندگان اهل افغانستان برای بهکار بستن زبان محاورهای و روزمره در داستاننگاری انگاشت. او با تیزهوشی و ظرافتنگری خاصی که داشت، بومیترین اصطلاحات و واژهها را آنگونه در نثر خود مورد استفاده قرار میداد که نهفقط نامربوط و ناسازگار نمینمود، بلکه به دلانگیزی و زیبایی نوشتار میافزود. واژههایی چون «بیخی»، «کتیش» و فهرست بلندبالایی از واژگانی که دگر نویسندگان اهل افغانستان کام چندانی به جا انداختن آنها در بافتارِ نثر داستانی نیافتهاند، الی به استثنا. و البته این کاربردِ بههنگامِ واژهها بهدستِ زریاب از یکسو ریشه در آشنایی عمیق او با ادبیات فارسی- چه کلاسیک، چه مدرن و حتا چه وجه زبانشناسانه- و از سوی دگر به اُنس و الفتی که او با فرهنگِ «قلندری»، «عیاری» و «خرابات» در افغانستان داشتهاست. این آشنایی را از پیرنگ و جانمایههای داستانهای او بهروشنی میتوان دریافت، او نهتنها از آیین عیاری در گذشتهی تاریخی افغانستان، بلکه از عرفانهای شرقی- بودیستی، تائویستی و…- نیز شناختی ژرف و همهجانبه داشت. و همین گستردگی آگاهی او از این حوزههای گونهگون، نثر او را تبدیل به نثری درخشان و متمایز میکرد.
در مورد تاثیر زریاب بر نسلهای پس از خودش، دشوار بتوان سخن دقیقی گفت. بدینجهت که آمار و پژوهش مجزایی در این مورد در دسترس نیست، افزوده بر اینکه در افغانستان، کشوری که اکثریت مردم آن حتا خواندن صرف را هم نمیدانند- چه رسد به خواندن ادبیات داستانی- کارهای نویسندگان بهحتم که دایرهی تاثیر بسیار محدودی دارند و جز بر قشر و صنفی خاص که همان سرمدان (Elites) جامعه باشند، تاثیر نمیگذارند. اما بهصورت شهودی و جزئی، تاثیر زریاب در قیاس با نگارندگان همنسل او بر ادبیات داستانی فارسی در افغانستان بسیار بیشتر بودهاست، چه این تاثیر را از وجه ویرایشگرانهی کار او، بهمعنای دقت و وسواس در استفادهی واژهها نگاه کنیم و چه از محتوا و مضامین داستانها به معنای رفتن به سوی ریشههای گمشدهی زیباییشناسی بومی در فرهنگ قدیم افغانستان. و اگر ما به ناچار این واقعیت تلخ را که تاثیر زریاب آنقدری که میباید، نبودهاست را میپذیریم؛ این نکته را نیز نباید از خاطر بریم که «کتاب» و «نوشتن» – چه از زریاب و چه از کسی دگر- بهصورت کلی در کشور ما ارج چندانی ندارند و تاثیر فراوانی نمیگذارند.
زریاب در بیستویکم قوس/آذرماه بهاثر بیماری کرونا در کابل درگذشت و چنانکه در فرهنگ ما معمول است، تنها پس از مرگ او بود که نامش آشنای گوشها شد و سیمایاش، نگارههای پُرکاربردِ رسانههای اجتماعی.
تلویزیون دیار، رسانهی مستقر در ایالات متحده است که از سوی شماریاز «خبرنگاران در تبعید» افغانستان پایهگذاری شدهاست. اینرسانه هماکنون روی پایگاههای دیجیتال، رویدادهای افغانستان و جهان را به زبانهای فارسی، پشتو و انگلیسی روایت میکند و در نظر دارد تا بهزودی پخش زندهی اینترنتی و ماهوارهای اش را نیز آغاز کند.